اشاره بخازن بهشت و دوزخ و رسیدن مردم با فطرت اولى که در نشأه اول
اشاره بخازن بهشت و دوزخ و رسیدن مردم با فطرت اولى که در نشأه اولى بوده است
در نشأه اولى به ابتدا مردم را وجود دادهاند، پس آگاهى، پس قدرت، پس اراده. چه در اول یک چندى موجود بودند در صورت سلاله و نطفه و علقه و مضغه و عظام و لحم تا بعد از آن زنده و خبردار شدند، هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً 1. و یک چندى زنده بود تا قوه حرکت و بطش در او ظهور کرد. و یک چندى متحرک بود تا قوه تمیز میان نافع و ضار در او به فعل آمد و بعد ازین قوتها مرید نافع و کاره ضار گشت. و چون معاد عود است بفطرة اولى مىبایست که این صفات در او منتفى شود بر عکس این ترتیب پس اول باید ارادت او در ارادت واحد مطلق که موجد کل است مستغرق و منتفى شود چنانکه او را هیچ ارادت نماند. و چون وجود کل تابع ارادت واحد مطلق است تعالى ذکره پس هر چه آید مطابق ارادت او باشد و این درجه رضاست و صاحب این درجه همیشه در بهشت بود. لَهُمْ ما یَشاؤُنَفِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ 2 و باین سبب خازن بهشت را رضوان گویند. چه تا باین مقام نرسد از نعیم بهشت نیابد وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ 3. و بعد از آن باید که قدرتش در قدرت او تعالى منتفى شود تا قدرت خود را بهیچ مغایر قدرت او نداند و آن را مرتبه توکل خوانند، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً 4. و بعد از آن باید که علمش در علم او تعالى منتفى شود تا بخودى خود هیچ نداند و این مرتبه را تسلیم خوانند، وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً 5. و بعد از آن باید که وجودش در وجود او منتفى شود تا بخودى خود هیچ نباشد و این مقام اهل وحدتست، أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ 6 و اگر سالک این طریق نسپرد و بر حسب اراده خود رود ارادت او هواهاى مختلف مخالف حق اقتضا کند، وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَ 7.
پس از هواى خود ممنوع نشود. وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ 8 در سخط خداى تعالى افتد، أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ 9. و هواى او را بهاویه رساند تا باغلال و سلاسل نامرادى کل مغلول و مقید گردد و نامرادى وصف ممالیک است و باین سبب خازن هاویه را مالک خوانند و بعد از این بازاء درجه توکل درکه خذلان بود، وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ 10. و بازاء درجه تسلیم درکه هوان بود، وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ 11. و بازاء درجه وحدت درکه لعنت، أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ 12. تا همچنانکه انتفاء قدرت و علم و وجود طایفه اول اقتضاى قدرت نامتناهى و علم ذاتى و هستى جاودانى کرد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ 13 استعداد این قوم باین صفات اقتضاى عجز نامتناهى و جهل کلى و نیستى همیشگى کند. ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ 14.
یادداشتها
(1)- آیا بر انسان هنگامى از روزگار آمده که چیزى یادکردنى نبود.
(انسان 76/ 1)
(2)- در آن براى ایشان آنچه را بخواهند هست و نزد ما بیشتر (نیز هست).
(ق 50/ 35)
(3)- و خشنودى خدا بزرگتر است. (توبه 9/ 72)
(4)- و هر که بر او اعتماد کند پس او کفایتش کند که خدا بر کار خود چیره است، براستى که خدا براى هر چیز اندازهاى قرار داد. (طلاق 65/ 3)
(5)- و به نیکوترین وجه بپذیرند. (نساء 4/ 65)
(6)- آنان کسانىاند که خدا بر ایشان نعمت داده است از پیامبران.
(مریم 19/ 85)
(7)- اگر حق هوسهاى ایشان را پیروى کند آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست فاسد شود. (مؤمنون 23/ 71)
(8)- و میان ایشان و آنچه دوست میداشتند (ایمان آوردن و توبه کردن) مانع شد. (سباء 34/ 54)
(9)- آیا آنکه خشنودى خدا را پیروى کرد چون کسى است که بخشم خدا گرفتار شده است. (آل عمران 3/ 162)
(10)- و اگر خوارتان سازد پس کیست که شما را پس از او یارى کند.
(آل عمران 3/ 160)
(11)- آنکه خدا او را پست کند پس گرامىکنندهاى براى او نیست.
(حج 22/ 18)
(12)- آنانند که خدا ایشان را نفرین کند و نفرینکندگان ایشان را نفرین کند.
(بقره 2/ 159)
(13)- و آنست رستگارى (سعادت) بزرگ. (نساء 4/ 12)
(14)- آنست خوارى بزرگ. (توبه 9/ 63)