href="http://linux-web.ir" title="خرید هاست لینوکس" target="_blank">خرید هاست لینوکس!DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> امام رضا علیه السلام - علی بامری
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برکات حضور امام رضا علیه السلام در ایران

برکات حضور امام رضا علیه السلام در ایران

بی شک باید حضور امام رضا (علیه السلام) را در نیشابور نقطه عطفی در تاریخ تشیّع این منطقه (و به دنبال آن در ایران) بشمار آورد. علی رغم همه ی محدودیت هایی که مامون برای جلوگیری از فعالیت امام رضا (ع) و ارتباط شیعیان با امام (ع) به وجود آورده بود، بارزترین موضوعی که در سیره امام رضا(علیه السلام) از مدینه تا مرو، به ویژه در نیشابور مشهود است، تلاش حضرت برای معرفی جایگاه معصومین(علیهم السلام) در این فرصت می باشد.امام رضا(علیه السلام) از لحظه حرکت از مدینه تا مرو همیشه از روش های گوناگون برای شناساندن شیعه بهره برد. رجاء بن ابی الضحاک که مأمور آوردن امام به مرو بود، می گوید: امام در هیچ شهری از شهرها فرود نمی آمد، مگر این که مردم به سراغ او می آمدند و مسایل دینی و اعتقادی خویش را از او می پرسیدند.
امام در طول مسیر، احادیث را از طریق پدرانش به حضرت علی و پیامبر (سلام الله علیهم اجمعین ) می رساند که این بهترین روش برای معرفی مکتب تشیّع و خنثی کننده ی توطئه هایی بود که شیعه را خارج از دین می شمرد. نمونه ی برجسته آن، حدیث سلسله الذهب بود...
حضور امام در مناظرات یکی دیگر از کارهایی بود که در پی آن، مکتب شیعه به درستی معرفی شد و استدلال مخالفان باطل گشت. مأمون برای محکوم کردن امام در جلسه های مناظره با بزرگان ادیان دیگر به تشکیل چنین جلسه هایی دست یازیده بود. با این حال، امام از همه ی آنها سربلند بیرون آمد. پس از استقبال مردم از این جلسه ها، مأمون دستور داد مردم را از در خانه ی امام دور کنند تا مبادا شیعه ی واقعی به مردم معرفی شود.[1]
همچنین مجموعه نامه هایی که امام برای توضیح مبانی تشیع به افراد گوناگون می نوشتند، در این زمینه نقش داشت. نامه های ایشان در تبیین جایگاه اهلبیت در کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، مسایل اختلافی با اهل سنّت مانند: ایمان آوردن ابوطالب، توضیح مصداق شیعه واقعی، مراد از اولوالامر در قرآن، در گسترش فکر شیعی و استحکام پایه های اعتقادی در ایران بسیار اثر داشت.[2]
...ورودامام رضا (علیه السلام) به خراسان، حرکت گروهی سادات و شیعیان را به ایران درپی داشت. علویان از موقعیت به وجود آمده برای امام رضا (علیه السلام) در حکومت مأموناستفاده کردند و به صورت گروهی راهی ایران شدند...
حاکم فارس از سوی مامون دستور یافت که از ورود آنانجلوگیری کند. رهبری کاروان با احمد بن موسی (علیه السلام) (شاهچراغ) و محمد بنموسی (علیه السلام) بود. آنان پس از درگیری با لشکر فارس، به یاران خود دستور دادندلباس مبدل بپوشند و در اطراف پراکنده شوند تا از گزند حکومت مأمون در امان باشند.به همین دلیل گفته می شود بیشتر امامزادگانی که در شهرهای گوناگون ایران مدفونشده اند، جزء همان قافله هستند.[3]مردم ایران چون به سادات و آل رسول عشق میورزیدند، به این گروه پناه دادند و آنان را یاری کردند. حضور آنان در میان عاشقاناهلبیت پیامبر[4]به گسترش تشیع اعتقادی انجامید...
دیگر از برکات وجود آن حضرت به وجود آمدن حوزه ی درسی بود که "عده ای از اصحاب و محدثان و فقها دور امام (ع) حلقه زدند و از محضر مبارک ایشان بهره گرفتند. شیخ طوسی اصحاب حضرت رضا (ع) را 317 نفر ضبط کرده است[5]پس از رحلت امام این حوزه به فعالیت خود ادامه داد و شیخ طوسی[6]خود در این حوزه پرورش یافت و در 408 ق به بغداد هجرت نمود."[7]

پی نوشت :

[1]عیون اخبارالرضا، شیخ صدوق، جهان، 1378ق، ج2، ص170.
[2]تاریخ تشیع در ایران، رسول جعفریان، صص 158-157 .
[3]شبهای پیشاور، سلطان الواعظین شیرازی، ج1، ص130.
[4]پیروان شیعه سیاسی.
[5]رجال، 366.
[6]م460 ق.
[7]دائرة المعارف تشیع، ج6، ص574.

منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com





برچسب ها : امام رضا علیه السلام  , همه مطالب...  ,
      

کرامات امام رضا (ع) به روایت اهل سنّت

کرامات امام رضا (ع) به روایت اهل سنّت

دوران پر برکت و همراه با کرامات و وقیعی که قبل و بعد از ولادت امام رضا (علیه السلام) از مدینه تا مرو و مدت امامت ایشان رخ داد، جملگی دلالت بر عظمت بی‌کران امام رضا (علیه السلام) دارد. رویت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنیدنی و البته شگفت‌انگیز است. آنچه پیش روی دارید، گوشه‌ی از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است که در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثیر به سزایی در نزدیک کردن دیدگاه اهل سنت به دیدگاه شیعه درباره کرامت، شفاعت، توسل و زیارت قبور و... دارد.
بزرگان اهل سنت با اعتراف به جایگاه والی امام رضا (علیه السلام)، سخنان و اعتراف‌های شگفتی درباره ابعاد معنوی آن حضرت داشته‌اند که آنها را نقل می‌کنیم.
1. مجدالدین ابن اثیر جَزَری (606ق): «ابوالحسن علی بن موسی... معروف به رضا...، مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسی بن جعفر است. امامت شیعه در زمان علی بن موسی به ایشان منتهی می‌شد، فضایل وی قابل شمارش نیست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرستد». [1]
2. محمد بن طلحه شافعی(652ق): «سخن در امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی گذشت و ایشان علی الرضا سومین آنهاست. کسی که در شخصیت ایشان تأمل کند، در می‌یابد که علی بن موسی وارث امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی است، و حکم می‌کند که ایشان سومین علی است. ایمان و جایگاه و منزلت ایشان فراوانی اصحاب ایشان، باعث شد تا مأمون وی را در امور حکومت شریک کند و ولایت عهدی را به ایشان بسپارد... ». [2]
3. عبدالله بن اسعد یافعی شافعی (768ق): «وی امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم ابوالحسن علی بن موسی الکاظم است. وی یکی از دوازده امام شیعیان است که اساس مذهب بر نظریات ایشان است. وی صاحب مناقب و فضایل است». [3]
4. ابن صبّاغ مالکی (855ق) به نقل از بعضی از اهل علم: «علی بن موسی الرضا داری والاترین و وافرترین فضایل و کرامات و برخوردار از برترین اخلاق و صورت و سیرت است که از پدرانش به ارث برده است... ». [4]
5. عبدالله بن محمد عامر شبراوی شافعی (1172ق): «هشتمین امام علی بن موسی الرضاست که مناقب والا و صفات اولیا و کرامت نبوی وی قابل شمارش و توصیف نیست... ». [5]
6. یوسف بن اسماعیل نبهانی (1350ق): «علی بن موسی از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بیت نبوی و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردی بود. وی جایگاه والایی دارد و نام وی شهره است و کرامات زیادی دارد... ». [6]
7. شیخ یاسین بن ابراهیم سنهوتی شافعی: « امام علی بن موسی الرضا (رضی الله عنه) از بزرگان و از بهترین سلاله است و خداوند با خلق چنین فردی قدرت خود را به نمایش گذاشته. هیچ فردی علی بن موسی را نمی‌تواند درک کند. وی والا مقام و در فضایل شهره است و کرامات بسیاری دارد... ». [7]
8. ابوالفوز محمد بن امین بغدادی سُوِیدی: «ایشان در مدینه به دنیا آمد و کرامات ایشان بسیار و مناقبش مشهور است؛ به گونه‌ی که قلم از وصف تمامی آن عاجز است... ». [8]
9. عباس بن علی بن نور الدین مکّی: «فضایل علی بن موسی هیچ حد و حصری نداشته... ». [9]

گوشه‌ی از کرامات امام رضا (علیه السلام)

1. بشارت پیامبر به حمیده

امام رضا به برکت سفارش پیغمبر و عنایت ایشان به دنیا آمدند. در نقل‌های اهل سنت چنین آمده: زمانی که حمیده مادر امام کاظم، کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کرد، پیامبر را در خواب دید که به ایشان فرمود: «این کنیز را به فرزندت (امام کاظم) هدیه کن؛ همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است». حمیده نیز چنین کرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر داد. [10]

2. معجزه‌ی در دوران حمل

مادر بزرگوار ایشان می‌فرمید: هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس وی را می‌شنیدم. [11]

3. مناجات امام در دوران طفولیت

مادر بزرگوار امام در ادامه می‌فرماید: زمانی که ایشان به دنیا آمد، در حالی که دستانش را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان می‌خورد، گویا مناجات خدا می‌کرد. در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنیئا لک کرامة ربَّکِ عزّوجل؛ مبارک باد بر تو کرامت خداوند». در این حال فرزند را به ایشان داد و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات کام دهانش را برداشت. [12]

4. هارون بر من چیره نمی‌شود

صفوان بن یحیی می‌گوید: بعد از شهادت امام کاظم و امامت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا (علیه السلام) می‌ترسیدیم. موضوع را به امام گفتیم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام می‌دهد، ولی کاری از پیش نمی‌برد.
صفوان می‌گوید: یکی از معتمدین برایم نقل کرد: یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت: علی بن موسی ادعای امامت می‌کند (و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا می‌خواهیم همه آنها را بکشیم؟![13]

5. محل دفن من و هارون یکی است

موسی بن عمران می‌گوید: روزی علی بن موسی الرضا را در مسجد مدینه، در حالی دیدم که هارون مشغول سخنرانی بوده امام به من فرمود: روزی را خواهی دید که من و هارون در یک جا به خاک سپرده می‌شویم. [14]
امام در مکه نیز به این مهم اشاره می‌کند. حمزه بن جعفر ارجانی می‌گوید: هارون الرشید از یک درب و علی بن موسی الرضا از در دیگر مسجد الحرام خارج شدند. در این هنگام امام رضا (علیه السلام) به هارون اشاره کرد و فرمود: الآن از هم دور هستیم، ولی ملاقاتمان نزدیک است. ای طوس! همانا من و او را یک جا جمع می‌کنی. [15]

6. مأمون، امین را می‌کشد

حسین بن یاسر می‌گوید: روزی علی بن موسی الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امین) را خواهد کشت. از امام پرسیدم: یعنی عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امین را خواهد کشت. طبق پیشگویی امام این اتفاق افتاد. [16]

7. همسرت دوقلو می‌زاید

بکر بن صالح می‌گوید: نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم و به وی گفتم: همسرم ـ که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شماست ـ حامله است و از شما می‌خواهم دعا کنید تا خداوند فرزند پسری به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکی را محمد و دیگری را علی می‌گذارم. در این هنگام امام مرا فراخواند و بدون اینکه از من چیزی بپرسد، به من فرمود: اسم یکی را علی و دیگری را امّ عمرو بگذار. وقتی که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان‌ گونه که امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنی امّ عمرو چیست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت. [17]

8. جعفر به زودی ثروتمند می‌شود

حسین بن موسی می‌گوید: عده‌ی از جوانان بنی هاشم بودیم که نزد امام رضا نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوی با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضی از ما با نگاه مسخره‌آمیزی به حالت وی نگریستیم. امام رضا (علیه السلام) فرمود: به زودی می‌بینید زندگی وی تغییر کرده، اموالش زیاد، خادمانش بسیار و ظاهرش آراسته شده است.
حسین بن موسی می‌گوید: پس از گذشت یک ماه، والی مدینه عوض شد و او نزد ین والی مقام و منزلت خاصی پیدا کرد و زندگی‌اش همان‌گونه که امام فرموده بود، تغییر کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوی را احترام و برای وی دعا می‌کردیم. [18]

9. خود را بری مرگ آماده کن!

حاکم نیشابوری به سند خودش از سعید بن سعد نقل می‌کند که روزی امام رضا (علیه السلام) به مردی نگهای کرد و به او فرمود:
«یا عبدالله اوص بما ترید و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلک بثلاثة یام[19]؛ ی بنده خدا! وصیت خود را بکن و خود را بری چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده کن». راوی می‌گوید: آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.

10. خواب ابوحبیب

حاکم نیشابوری به سند خود از ابوحبیب نقل می‌کند: روزی رسول الله را در خواب ـ در منزلی که حجاج در آن اتراق می‌کنند ـ دیدم، به ایشان سلام کردم. نزد ایشان ظرفی از خرمی مدینه ـ که خرمی صیحانی نام داشت ـ بود. ایشان به من هیجده خرما دادند و من خوردم. پس از پایدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو می‌کردم دوباره از آن بخورم. پس از بیست روز ابوالحسن علی بن موسی الرضا از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم برای دیدار وی شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم یشان در همان‌جیی که پیامبر را در خواب دیدم، نشسته است: در حالی که ظرفی پر از خرمهای مدینه و خرمی صیحانی نزد او بود. به امام سلام کردم و یشان مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به همان مقداری که پیامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ایشان عرض کردم: زیادتر خرما بدهید. امام فرمود: اگر رسول الله زیادتر می‌داد، من هم به تو زیادتر می‌دادم. [20]

11. سقوط دولت برمکیان

مسافر می‌گوید: در سرزمین منی نزد امام نشسته بودیم. ناگهان یحیی بن خالد برمکی، در حالی که صورتش پوشیده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اینها بیچارگانی هستند که نمی‌دانند در این سال چه اتفاقی بری آنها رخ خواهد داد. مسافر می‌گوید: در همان سال برمکیان سقوط کردند و پیشگویی امام محقق شد. مسافر در ادامه می‌گوید: امام فرمودند: و از ین عجیب‌تر من و هارون هستیم که شبیه این دو انگشت هستیم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معنی سخن امام در مورد هارون را نفهمیدم؛ تا اینکه امام رضا (علیه السلام) رحلت کرد و کنار هارون به خاک سپرده شد. [21]

12. ولیتعهدی من پیدار نیست

مدینی می‌گوید: هنگامی که امام رضا (علیه السلام) در مجلس بیعت ولیتعهدی با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت می‌کردند، نگهای به بعضی از اصحاب خود کردند و دیدند یکی از اصحابشان از این جریان (ولایتعهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وی اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشی فرمودند: قلب خود را به این ولیت‌عهدی مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالی نکن؛ چرا که این امر باقی نمی‌ماند. [22]

13. توطئه‌گران رسوا می‌شوند

زمانی که مأمون، امام رضا (علیه السلام) را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضی بودند و می‌ترسیدند که خلافت از بنی عباس خارج شود و به بنی فاطمه بازگردد. لذا کینه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بری ابراز ین نفرت و کینه بودند؛ تا ینکه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خلیفه می‌شود و خادمان پرده را کنار می‌زنند تا آن حضرت وارد شود، احدی به امام سلام نکند و به یشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ین تصمیم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصمیم خود، ناخودآگاه پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. آنها همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زده‌اند. قرار شد که روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وی سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز همین اتفاق افتاد. آنان دانستند که امام نزد خداوند جایگاه ویژه‌ی دارد و سپس قرار گذاشتند که به آن حضرت خدمت کنند. [23]

14. رام شدن درندگان در برابر امام

قضیه زینب کذاب مورد اتفاق ناقلان شیعه و سنی است و گوشه‌ی از عظمت و مقام والی امامت و ولیت تکوینی را به نمیش می‌گذارد. در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد که به اصل آن لطمه وارد نمی‌کند. اختلاف در این است که یا این جریان در دوران امام رضا (علیه السلام) رخ داده یا امام هادی7؟
در خراسان زنی به نام زینب ادعا می‌کرد که علوی و از نسل فاطمه زهرا3 است. این خبر به امام رضا (علیه السلام) رسید. امام آن زن را احضار کرد و علوی بودن وی را تایید نفرمود. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بی‌ادبی به امام گفت: تو نسب مرا زیر سؤال بردی، من نیز نسب تو را زیر سؤال می‌برم. در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان بودند. آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (علیه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمود: این زن دروغگوست و بر علی و فاطمه دروغ می‌بندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمی‌شوند و اگر دروغگو باشد، وی را می‌درند. وقتی که زینب کذاب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و به امام گفت: اگر راست می‌گویی، خود تو داخل این گودال شو. امام نیز بی‌هیچ سخنی وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظاره‌گر ین جریان بودند. زمانی که امام وارد گودال شد، گویا درندگان رام شدند و یک یک نزد امام آمدند و دم‌های خودشان را به نشانه تسلیم در برابر امام به زمین گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسیدند. امام از آنجا بیرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد تا وی را داخل گودال بیندازند و طعمه درندگان شود. بعد‌ها این زن در خراسان به زینب کذاب مشهور شد. [24]
مسعودی معتقد است: این قضیه بری امام هادی اتفاق افتاده است. [25] با این حال این واقعه به تعبیر اهل سنت، خبر مشهور نزد شیعه است. [26] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی این قضیه را از بعضی حفاظ اهل سنت نقل کرده[27] و ابو علی عمر بن یحیی علوی نیز این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تایید کرده است. [28]
البته با توجه به بعضی قرائن ممکن است گفته شود این جریان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (علیه السلام) و هم در زمان امام هادی7) اتفاق افتاده است.

15. پیشگویی چگونگی شهادت

زمانی که مأمون به سبب بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از امام رضا (علیه السلام) درخواست کرد تا نماز را اقامه کند. امام در حالی که پیراهن کوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در میان راه با صدای بلند می‌فرمود: «السلام علی ابوی آدم و نوح، السلام علی ابوی ابراهیم و اسماعیل، السلام علی ابوی محمد و علی، السلام علی عباد الله الصالحین». مردم به طرف امام هجوم می‌آوردند و دست ایشان را می‌بوسیدند و ازایشان تجلیل می‌کردند. در این هنگام به خلیفه خبر رسید که اگر این وضعیت ادامه یابد، خلافت از دست تو خارج می‌شود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانید و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبی مهم به هرثمة بن اعین ـ که از خادمان مأمون، اما محب اهل بیت و در خدمت امام رضا (علیه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه می‌گوید: روزی سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبید و فرمود: ای هرثمه! می‌خواهم تو را از مطلبی آگاه سازم که باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی که زنده هستم، آن را بری کسی فاش نکنی، اگر فاش کنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم که تا او زنده است، سخنی نگویم. امام فرمود: ای هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیک شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت. خلیفه می‌خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد، اما خداوند نمی‌گذارد و زمین اجازه چنین کاری را نمی‌دهد و هر چه بکوشند تا زمین را حفر کنند (و مرا پشت قبر هارون دفن کنند)، نمی‌توانند و این مطلب را بعد خوهای دید. ی هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهایز من بری دفن، مأمون را از این مسائلی که گفتم، آگاه کن تا مرا بیشتر بشناسد و به مأمون بگو که هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسی بر من نماز نخواند؛ تا این‌که عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دوید و در حالی که گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مرکبش ناله می‌زند، بر جنازه من نماز می‌خواند. شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز مرا در مکانی که مشخص کرده‌ام، دفن کنید. ای هرثمه! وای بر تو که این مطالب را قبل از وفاتم به کسی بگویی.
هرثمه می‌گوید: مدتی نگذشت که تمامی این جریانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خلیفه انگور و انار مسموم خورد‌ و از دنیا رفت. هرثمه می‌گوید: طبق فرمایش امام رضا (که فرمود بعد از وفات و تجهیز جنازه‌ام این مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، دیدم که وی در فراق امام رضا (علیه السلام) دستمال در دست دارد و گریه می‌کند. به وی گفتم: ای خلیفه! اجازه می‌دهید مطلبی را بگویم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام)رضا سرّی را در دوران حیاتش به من فرمود و از من عهد گرفت که آن را تا هنگامی که زنده است، برای کسی بازگو نکنم. آن گاه قضیه را برای مأمون تعریف کردم. وقتی که مأمون از این قضیه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهیز و آماده شود و همراه وی آماده خواندن نماز برایشان شدیم. در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی که امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هیچ کس صحبتی نکرد و بر امام نماز خواند و مردم نیز با وی نماز خواندند. خلیفه دستور داد که وی را شناسایی کنند و نزد وی بیاورند، اما اثری از وی و شتر او نبود. سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر کنند. هرثمه به خلیفه گفت: یا شما را به سخنان علی بن موسی الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: می‌خواهم ببینم سخن وی راست است یا خیر.
در این هنگام نتوانستند قبر را حفر کنند و گویا زمین از صخره سخت‌تر شده بود؛ به گونه‌ی که تعجب حاضران را برانگیخت. مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضا پی‌برد و به من گفت مکانی را که علی بن موسی الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وی نشان دادم و همین که خاک را کنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم، با همان مشخصاتی که علی بن موسی الرضا فرموده بود.
زمانی که مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مکان خشکید. سپس امام را داخل قبر گذاشتیم و خاک روی آن ریختیم. بعد از این جریان خلیفه همیشه از چیزی که دیده و از من شنیده بود، با شگفتی یاد می‌کرد و تأسف و حسرت می‌خورد و هر گاه با وی خلوت می‌کردم، از من تقاضا می‌کرد تا قضیه را تعریف کنم و با تأسف می‌گفت: )انا لله و انا الیه راجعون(. [29]

مشهد الرضا در کلام اهل سنت

ذهبی در مواضع متعدد از تألیفات خود درباره‌ی مشهد الرضا چنین اظهار نظر می‌کند: «و لعلی بن موسی مشهدٌ بطوس یقصدونه بالزیاره»[30]، «و له مشهدٌٍ کبیر بطوس یزار»[31]، «و مشهد مقصودٌ بالزیاره»[32].
ابن عماد حنبلی دمشقی نیز می‌گوید: «و له مشهدٌ کبیر بطوس یزار». [33]
برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (علیه السلام) نیز جالب و شگفت‌انگیز است؛ مانند بسیار زیارت کردن قبر امام رضااز سوی ابن حبان بستی (354ق) و ابو علی ثقفی (328ق) و تواضع و تضرعات بسیار ابوبکر بن خُزیمه (311ق) که موجب شگفتی شاگردان وی شده بود.
1. ابوبکر بن خزیمه (311ق) و ابو علی ثقفی (328ق): حاکم نیشابوری می‌گوید:
«سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسین بن عیسی یقول خرجنا مع امام اهل الحدیث ابی بکر بن خزیمه و عدیله ابو علی الثقفی مع جماعة من مشیخنا و هم اذ ذلک متوافرون الی زیارة قبر علی بن موسی الرضا بطوس، قال: فریت من تعظیمه (ابن خُزَیمه) لتلک البقعه و تواضعه لها و تضرعه عندها ماتحیرنا؛ [34] حاکم می‌گوید: از محمد بن مؤمل شنیدم: روزی با پیشوی اهل حدیث ابوبکر بن خزیمه و ابو علی ثقفی و دیگر مشیخ خود به زیارت قبر علی بن موسی الرضا به طوس رفتیم؛ در حالی که آنها بسیار به زیارت قبر یشان می‌رفتند. محمد بن مومل می‌گوید: احترام و بزرگداشت و تواضع و گریه و زاری ابن خزیمه نزد قبر علی بن موسی همگی را شگفت‌زده کرده بود.
ابن خزیمه نزد اهل سنت جایگاه ویژه‌ی دارد؛ به گونه‌ی که از وی «شیخ الاسلام، امام الائمه، حافظ، حجه، فقیه، بی‌نظیر، زنده کننده سنت رسول الله»، تعبیر کرده‌اند و او در علم حدیث و فقه و اتقان ضرب المثل است. [35]
در مورد ابو علی ثقفی نیز ـ که از نوادگان حجاج بن یوسف است ـ تعابیری چون: «امام، محدث، فقیه، علامه، شیخ خراسان، مدرس فقه شافعی در خراسان، امام در اکثر علوم شرعی، حجت خدا بر خلق در دوران خودش»[36] به کار رفته که نشان دهنده اهمیت و جایگاه این شخصیت نزد عامه است.
2. ابن حبّان بُستی (354ق): «علی بن موسی الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بیت و بنی هاشم است. اگر از وی روایتی شود، واجب است حدیثش معتبر شناخته شود..... من به دفعات قبر یشان را زیارت کرده‌ام. زمانی که در طوس بودم، هر مشکلی برایم رخ می‌داد، قبر علی بن موسی الرضا را ـ که درود خدا بر جدش و خودش باد ـ زیارت می‌کردم و برای برطرف شدن مشکلم دعا می‌کردم و دعایم مستجاب و مشکلم حل می‌شد. این کار را به دفعات تجربه کردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفی و اهل بیتش ـ که درود خدا بر او اهل بیتش باد ـ بمیراند». [37]
ابن حبان بستی نیز از اهل سنت جایگاه والایی دارد؛ به گونه‌ی که از وی به «امام، علامه، حافظ، شیخ خراسان، یکی از استوانه‌های علم در فقه و لغت و حدیث، و از عقلی رجال» تعبیر کرده‌اند. [38]
این جملات حاکی از نفوذ معنوی امام رضا (علیه السلام) بر قلوب است و پس از گذشت سالیان از شهادت ایشان، قبر و بارگاه ملکوتی ایشان مورد توجه خاص و عام است و کسانی چون ابن خزیمه و ابن حبان علاوه بر زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) به ایشان متوسل می‌شدند و برای رفع مشکلات مادی و معنوی خود به این مکان مقدس پناه می‌بردند.

سخن پایانی

از مطالب یاد شده به دست می‌آید که نه تنها ساخت بنا بر قبور و زیارت و توسل، امری جایز وکاملاً مرسوم بوده، بلکه مورد تایید قولی و عملی بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزیمه و ابن حبان بستی و... بوده و مکرر این اعمال از آنها سر می‌زده است و آنان از خوان گسترده کرامات آن امام همام نیز بهره‌مند می‌شدند و این امر اساساً به عنوان یک باور و فرهنگ صحیح در میان مسلمین مطرح بوده و این موارد بهترین گواه بر واهی بودن تفکرات و باورهای سست حزب سیاسی وهابیت است. از طرف دیگر، جایگاه اهل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و میزان درخشندگی این خاندان پاک را در میان امت اسلامی به ویژه علمای اهل سنت آشکار می‌سازد.

منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com





برچسب ها : امام رضا علیه السلام  , همه مطالب...  ,
      

100 سخن گران بها از ثامن الائمّه (ع)

100 سخن گران بها از ثامن الائمّه (ع)

1. مؤمن‌ ، مؤمن‌ واقعى‌ نیست‌ ، مگر آن‌ که‌ سه‌ خصلت‌ در او باشد : سنتى‌ از پروردگارش‌ و سنتى‌ از پیامبرش‌ و سنتى‌ از امامش‌ . اما سنت‌ پروردگارش‌ ، پوشاندن‌ راز خود است‌ ، اما سنت‌ پیغمبرش‌ ، مدارا و نرم‌ رفتارى‌ با مردم‌ است‌ ، اما سنت‌ امامش‌ صبر کردن‌ در زمان‌ تنگدستى‌ و پریشان‌ حالى‌ است‌ .(اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 339)
2. پنهان‌ کننده‌ کار نیک‌ ( پاداشش‌ ) برابر هفتاد حسنه‌ است‌ و آشکار کننده‌کار بد سرافکنده‌ است‌ ، و پنهان‌ کننده‌ کار بد آمرزیده‌ است‌ .(اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 4 ، ص‌ 160)
3. از اخلاق‌ پیامبران‌ ، نظافت‌ و پاکیزگى‌ است‌. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)
4. امین‌ به‌ تو خیانت‌ نکرده‌ ( و نمى‌کند ) و لیکن‌ ( تو ) خائن‌ را امین‌ تصور نمودى‌ . (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)
5. برادر بزرگتر به‌ منزله‌ پدر است‌ .(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)
6. دوست‌ هرکس‌ عقل‌ او ، و دشمنش‌ جهل‌ اوست‌ .(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 467)
7. دوستى‌ با مردم‌ ، نیمى‌ از عقل‌ است‌. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 467)
8. به‌ درستى‌ که‌ خداوند ، سر و صدا و تلف‌ کردن‌ مال‌ و پر خواهشى‌ را دوست‌ ندارد . (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 467)
9. عقل‌ شخص‌ مسلمان‌ تمام‌ نیست‌ ، مگر این‌ که‌ ده‌ خصلت‌ را دارا باشد : از اوامید خیر باشد ، از بدى‌ او در امان‌ باشند ، خیر اندک‌ دیگرى‌ را بسیار شمارد ، خیر بسیار خود را اندک‌ شمارد ، هرچه‌ حاجت‌ از او خواهند دلتنگ‌ نشود ، در عمر خود از دانش‌طلبى‌ خسته‌ نشود ، فقر در راه‌ خدایش‌ از توانگرى‌ محبوبتر باشد ، خوارى‌ در راه‌ خدایش‌ از عزت‌ با دشمنش‌ محبوبتر باشد ، گمنامى‌ را از پرنامى‌ خواهانتر باشد . سپس‌ فرمود : دهمى‌ چیست‌ و چیست‌ دهمى‌ ! به‌ او گفته‌ شد : چیست‌ ؟ فرمود : احدى‌ را ننگرد جز این‌ که‌ بگوید او از من‌ بهتر و پرهیزگارتر است.
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 467)
10. از امام‌ رضا (علیه السلام) سؤال‌ شد : سفله‌ کیست‌ ؟ فرمود : آن‌ که‌ چیزى‌ دارد که ‌از ( یاد ) خدا بازش‌ دارد.
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)
11. ایمان‌ یک‌ درجه‌ بالاتر از اسلام‌ است‌ ، و تقوا یک‌ درجه‌ بالاتر از ایمان‌است‌ ، و به‌ فرزند آدم‌ چیزى‌ بالاتر از یقین‌ داده‌ نشده‌ است‌ . (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)
12. اطعام‌ و میهمانى‌ کردن‌ براى‌ ازدواج‌ از سنت‌ است‌.(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)
13. پیوند خویشاوندى‌ را برقرار کنید گرچه‌ با جرعه‌ آبى‌ باشد ، و بهترین‌ پیوند خویشاوندى‌ ، خوددارى‌ از آزار خویشاوندان‌ است‌ .(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)
14. حضرت‌ رضا (علیه السلام) همیشه‌ به‌ اصحاب‌ خود مى‌فرمود : بر شما باد به‌ اسلحه ‌پیامبران‌ ، گفته‌ شد : اسلحه‌ پیامبران‌ چیست‌ ؟ فرمود : دعا (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 4 ، ص‌ 214)
15. از نشانه‌هاى‌ دین‌ فهمى‌ ، حلم‌ و علم‌ است‌ ، و خاموشى‌ درى‌ از درهاى‌ حکمت‌است‌ . خاموشى‌ و سکوت‌ ، دوستى‌ آور و راهنماى‌ هر کار خیرى‌ است‌ . (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)
16. زمانى‌ بر مردم‌ خواهد آمد که‌ در آن‌ عافیت‌ ده‌ جزء است‌ ، که‌ نه‌ جزء آن‌ درکناره‌گیرى‌ از مردم‌ ، و یک‌ جزء آن‌ در خاموشى‌ است‌ . (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)
17. از امام‌ رضا (علیه السلام) از حقیقت‌ توکل‌ سؤال‌ شد . فرمود : این‌ که‌ جز خدا ازکسى‌ نترسى‌ .(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)
18. به‌ راستى‌ که‌ بدترین‌ مردم‌ کسى‌ است‌ که‌ یارى‌اش‌ را ( از مردم‌ ) باز دارد وتنها بخورد و زیر دستش‌ را بزند.
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 472)
19. بخیل‌ را آسایشى‌ نیست‌ ، و حسود را خوشى‌ و لذتى‌ نیست‌ ، و زمامدار را وفایى‌ نیست‌ ، و دروغگو را مروت‌ و مردانگى‌ نیست‌ . (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 473)
20. کسى‌ دست‌ کسى‌ را نمى‌بوسد ، زیرا بوسیدن‌ دست‌ او مانند نماز خواندن‌ براى‌اوست‌. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 473)
21. به‌ خداوند خوشبین‌ باش‌ ، زیرا هرکه‌ به‌ خدا خوشبین‌ باشد ، خدا با گمان‌خوش‌ او همراه‌ است‌ ، و هرکه‌ به‌ رزق‌ و روزى‌ اندک‌ خشنود باشد ، خداوند به‌ کردار اندک‌ او خشنود باشد ، و هرکه‌ به‌ اندک‌ از روزى‌ حلال‌ خشنود باشد ، بارش‌ سبک‌ و خانواده‌اش‌ در نعمت‌ باشد و خداوند او را به‌ درد دنیا و دوایش‌ بینا سازد و او را از دنیا به‌ سلامت‌ به‌ دار السلام‌ بهشت‌ رساند .(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 472)
22. ایمان‌ چهار رکن‌ است‌ : توکل‌ بر خدا ، رضا به‌ قضاى‌ خدا ، تسلیم‌ به‌ امرخدا ، واگذاشتن‌ کار به‌ خدا .(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)
23. از امام‌ رضا درباره‌ بهترین‌ بندگان‌ سؤال‌ شد . فرمود : آنان‌ هرگاه‌ نیکى‌کنند خوشحال‌ شوند ، و هرگاه‌ بدى‌ کنند آمرزش‌ خواهند ، و هرگاه‌ عطا شوند شکر گزارند ، و هرگاه‌ بلا بینند صبر کنند ، و هرگاه‌ خشم‌ کنند . درگذرند.
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)
24. کسى‌ که‌ فقیر مسلمانى‌ را ملاقات‌ نماید و بر خلاف‌ سلام‌ کردنش‌ بر اغنیا براو سلام‌ کند ، در روز قیامت‌ در حالى‌ خدا را ملاقات‌ نماید که‌ بر او خشمگین‌ باشد . (عیون‌ اخبار الرضا ، ج‌ 2 ، ص‌ 52)
25. از حضرت‌ امام‌ رضا (علیه السلام) درباره‌ خوشى‌ دنیا سؤال‌ شد . فرمود : وسعت‌ منزل‌و زیادى‌ دوستان‌ .
(بحار الانوار ، ج‌ 76 ، ص‌ 152)
26. زمانى‌ که‌ حاکمان‌ دروغ‌ بگویند ، باران‌ نبارد و چون‌ زمامدار ستم‌ ورزد ،دولت‌ ، خوار گردد ، و اگر زکات‌ اموال‌ داده‌ نشود چهار پاپان‌ از بین‌ روند. (بحار الانوار ، ج‌ 73 ، ص‌ 373)
27. هر کس‌ اندوه‌ و مشکلى‌ را از مؤمنى‌ برطرف‌ نماید ، خداوند در روز قیامت‌اندوه‌ را از قلبش‌ برطرف‌ سازد.
(اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 268)
28. بعد از انجام‌ واجبات‌ ، کارى‌ بهتر از ایجاد خوشحالى‌ براى‌ مؤمن‌ ، نزدخداوند بزرگ‌ نیست‌. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)
29. بر شما باد به‌ میانه‌روى‌ در فقر و ثروت‌ ، و نیکى‌ کردن‌ چه‌ کم‌ و چه‌ زیاد ،زیرا خداوند متعال‌ در روز قیامت‌ یک‌ نصفه‌ خرما را چنان‌ بزرگ‌ نماید که‌ مانند کوه‌ احد باشد. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 346)
30. به‌ دیدن‌ یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست‌ داشته‌ باشید و دست‌ یکدیگر رابفشارید و به‌ هم‌ خشم‌ نگیرید.
(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)
31. بر شما باد راز پوشى‌ در کارهاتان‌ در امور دین‌ و دنیا . روایت‌ شده‌ که‌" افشاگرى‌ کفر است‌ " و روایت‌ شده‌ " کسى‌ که‌ افشاى‌ اسرار مى‌کند با قاتل‌ شریک‌ است‌ " و روایت‌ شده‌ که‌ " هرچه‌ از دشمن‌ پنهان‌ مى‌دارى‌ ، دوست‌ تو هم‌ بر آن‌ آگاهى‌ نیابد " . (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)
32. آدمى‌ نمى‌تواند از گردابهاى‌ گرفتارى‌ با پیمان‌شکنى‌ رهایى‌ یابد ، و ازچنگال‌ عقوبت‌ رهایى‌ ندارد کسى‌ که‌ با حیله‌ به‌ ستمگرى‌ مى‌پردازد. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 349)
33. با سلطان‌ و زمامدار با ترس‌ و احتیاط همراهى‌ کن‌ ، و با دوست‌ با تواضع‌ ،و با دشمن‌ با احتیاط ، و با مردم‌ با روى‌ خوش‌. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 356)
34. هر کس‌ به‌ رزق‌ و روزى‌ کم‌ از خدا راضى‌ باشد ، خداوند از عمل‌ کم‌ او راضى‌باشد. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 356)
35. عقل‌ ، عطیه‌ و بخششى‌ است‌ از جانب‌ خدا ، و ادب‌ داشتن‌ ، تحمل‌ یک‌ مشقت‌است‌ ، و هر کس‌ با زحمت‌ ادب‌ را نگهدارد ، قادر بر آن‌ مى‌شود ، اما هر که‌ به‌ زحمت‌ بخواهد عقل‌ را به‌ دست‌ آورد جز بر جهل‌ او افزوده‌ نمى‌شود.
(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 342)
36. به‌ راستى‌ کسى‌ که‌ در پى‌ افزایش‌ رزق‌ و روزى‌ است‌ تا با آن‌ خانواده‌ خود را اداره‌ کند ، پاداشش‌ از مجاهد در راه‌ خدا بیشتر است‌.(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 339)
37. پنج‌ چیز است‌ که‌ در هر کس‌ نباشد امید چیزى‌ از دنیا و آخرت‌ به‌ او نداشته‌ باش‌ : کسى‌ که‌ در نهادش‌ اعتماد نبینى‌ ، و کسى‌ که‌ در سرشتش‌ کرم‌ نیابى‌ ، و کسى‌ که‌ در خلق‌ و خوى‌اش‌ استوارى‌ نبینى‌ ، و کسى‌ که‌ در نفسش‌ نجابت‌ نیابى‌ ، و) کسى‌ که‌ از خدایش‌ ترسناک‌ نباشد. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)
38. هرگز دو گروه‌ با هم‌ روبه‌رو نمى‌شوند ، مگر این‌که‌ نصرت‌ و پیروزى‌ با گروهى‌است‌ که‌ عفو و بخشش‌ بیشترى‌ داشته‌ باشد.(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)
39. مبادا اعمال‌ نیک‌ و تلاش‌ در عبادت‌ را به‌ اتکاى‌ دوستى‌ آل‌ محمد (علیه السلام) رهاکنید ، و مبادا دوستى‌ آل‌ محمد (علیه السلام) و تسلیم‌ براى‌ آنان‌ را به‌ اتکاى‌ عبادت‌ از دست‌ بدهید ، زیرا هیچ‌ کدام‌ از این‌دو به‌ تنهایى‌ پذیرفته‌ نمى‌شود. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)
40. عبادت‌ پر روزه‌ داشتن‌ و نماز خواندن‌ نیست‌ ، و همانا عبادت‌ پر اندیشه‌کردن‌ در امر خداست‌. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)
41. کسى‌ که‌ نعمت‌ دارد باید که‌ بر عیالش‌ در هزینه‌ وسعت‌ بخشد. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)
42. هرچه‌ زیادى‌ است‌ نیاز به‌ سخن‌ زیادى‌ هم‌ دارد. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)
43. کمک‌ تو به‌ ناتوان‌ بهتر از صدقه‌ دادن‌ است‌. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)
44. به‌ آن‌ حضرت‌ گفته‌ شد : چگونه‌ صبح‌ کردى‌ ؟ فرمود : با عمر کاسته‌ ، و کردارثبت‌ شده‌ ، و مرگ‌ بر گردن‌ ما و دوزخ‌ دنبال‌ ما است‌ ، و ندانیم‌ با ما چه‌ شود. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)
45. سخاوتمند از طعام‌ مردم‌ بخورد تا از طعامش‌ بخورند ، و بخیل‌ از طعام‌ مردم‌نخورد تا از طعامش‌ نخورند. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)
46. ما خاندانى‌ باشیم‌ که‌ وعده‌ خود را وام‌ دانیم‌ چنانچه‌ رسول‌ خدا ( ص‌ )کرد. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)
47. هیچ‌ بنده‌ به‌ حقیقت‌ کمال‌ ایمان‌ نرسد تا سه‌ خصلتش‌ باشد : بینایى‌ در دین‌ ، و اندازه‌دارى‌ در معیشت‌ ، و صبر بر بلاها.(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 471)
48. به‌ ابى‌ هاشم‌ داود بن‌ قاسم‌ جعفرى‌ فرمود : اى‌ داود ما را بر شما به‌ خاطر رسول‌ خدا ( ص‌ ) حقى‌ است‌ ، و شما را هم‌ بر ما حقى‌ است‌ ، هر که‌ حق‌ ما را شناخت‌ رعایت‌ او باید ، و هر که‌ حق‌ ما را نشناخت‌ حقى‌ ندارد . (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 471)
49. با نعمتها خوش‌ همسایه‌ باشید ، که‌ گریز پایند ، و از مردمى‌ دور نشوند که‌ باز آیند.(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 472)
50. ابن‌ سکیت‌ به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌ : امروزه‌ حجت‌ بر مردم‌ چیست‌ ؟ در پاسخ‌فرمود : همان‌ عقل‌ است‌ که‌ به‌ وسیله‌ آن‌ شناخته‌ مى‌شود آن‌ که‌ راستگو است‌ از طرف‌ خدا و از او باور مى‌کند ، و آن‌ که‌ دروغگو است‌ و او را دروغ‌ مى‌شمارد ، ابن‌ سکیت‌ گفت‌ : به‌ خدا این‌ است‌ پاسخ‌ .(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 473)
51. هرکس‌ آفریدگار را به‌ آفریده‌هایش‌ تشبیه‌ کند ، مشرک‌ است‌ و هرکس‌ به‌خداوند چیزى‌ نسبت‌ دهد که‌ خدا خود از آن‌ نهى‌ کرده‌ است‌ کافر است‌ .(وسائل‌ الشیعة‌ ، ج‌ 18 ، ص‌ 557)
52. ایمان‌ انجام‌ واجبات‌ و دورى‌ از محرمات‌ است‌ ، ایمان‌ عقیده‌ به‌ دل‌ واقرار به‌ زبان‌ و کردار با اعضاء تن‌ است‌.
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 444)
53. ریان‌ از امام‌ رضا علیه‌ السلام‌ پرسید : نظرتان‌ راجع‌ به‌ قرآن‌ چیست‌ ؟ امام‌فرمود : قرآن‌ سخن‌ خداست‌ ، فقط از قرآن‌ هدایت‌ بجویید و سراغ‌ چیز دیگر نروید که‌ گمراه‌ مى‌شوید . (بحار الانوار ، ج‌ 92 ، ص‌ 117)
54. امام‌ رضا (علیه السلام) در ضمن‌ تجلیل‌ از قرآن‌ و اعجاز آن‌ فرمودند : قرآن‌ ریسمان‌محکم‌ و بهترین‌ راه‌ به‌ بهشت‌ است‌ ، قرآن‌ انسان‌ را از دوزخ‌ نجات‌ مى‌دهد ، قرآن‌ به‌ مرور زمان‌ کهنه‌ نمى‌شود ، سخنى‌ همیشه‌ تازه‌ است‌ زیرا براى‌ زمان‌ خاصى‌ تنظیم‌ نشده‌ است‌ ، قرآن‌ راهنماى‌ همه‌ انسانها و حجت‌ بر آنهاست‌ ، هیچ‌ اشکال‌ و ایرادى‌ به‌ قرآن‌ راه‌ پیدا نمى‌کند ، قرآن‌ از جانب‌ خداوند حکیم‌ فرود آمده‌ است‌ . (بحار الانوار ، ج‌ 92 ، ص‌ 14)
55. سلیمان‌ جعفرى‌ از امام‌ رضا (علیه السلام) پرسید : نظرتان‌ درباره‌ کار کردن‌ براى‌دولت‌ چیست‌ ؟ امام‌ فرمود : اى‌ سلیمان‌ هرگونه‌ همکارى‌ با حکومت‌ ( ظ‌الم‌ و غاصب‌ )به‌ منزله‌ کفر به‌ خداست‌ . نگاه‌ کردن‌ به‌ چنین‌ دولتمردانى‌ گناه‌ کبیره‌ است‌ و آدمى‌ را مستحق‌ دوزخ‌ مى‌نماید . (بحار الانوار ، ج‌ 75 ، ص‌ 374)
56. عبدالسلام‌ هروى‌ مى‌گوید : از امام‌ رضا (علیه السلام) شنیدم‌ مى‌فرمود : خدا رحمت‌کند کسى‌ را که‌ آرمان‌ ما را زنده‌ کند . گفتم‌ : چگونه‌ این‌ کار را بکند ؟ فرمود : آموزشهاى‌ ما را یاد بگیرد و به‌ مردم‌ بیاموزد .(وسائل‌ الشیعة‌ ، ج‌ 18 ، ص‌ 102)
57. هرکس‌ از خود حساب‌ بکشد سود مى‌برد و هرکس‌ از خود غافل‌ شود زیان‌مى‌بیند ، و هرکس‌ ( از آینده‌اش‌ ) بیم‌ داشته‌ باشد به‌ ایمنى‌ دست‌ مى‌یابد ، و هرکس‌ از حوادث‌ دنیا عبرت‌ بگیرد بینش‌ پیدا مى‌کند ، و هرکس‌ بینش‌ پیدا کند مسائل‌ را مى‌فهمد و هرکس‌ مسائل‌ را بفهمد عالم‌ است‌ . (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)
58. عجب‌ درجاتى‌ دارد : یکى‌ این‌ که‌ کردار بد بنده‌ در نظرش‌ خوش‌ جلوه‌ کند وآن‌ را خوب‌ بداند و پندارد کار خوبى‌ کرده‌ . یکى‌ این‌ که‌ بنده‌اى‌ به‌ خدا ایمان‌ آورد و منت‌ بر خدا نهد با این‌ که‌ خدا را به‌ او منت‌ است‌ در این‌ باره‌.
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 468)
59. اگر بهشت‌ و جهنمى‌ هم‌ در کار نبود باز لازم‌ بود به‌ خاطر لطف‌ و احسان‌خداوند مردم‌ مظ‌یع‌ او باشند و نافرمانى‌ نکنند .(بحار الانوار ، ج‌ 71 ، ص‌ 174)
60. خداوند سه‌ چیز را به‌ سه‌ چیز دیگر مربوط کرده‌ است‌ و به‌ طور جداگانه‌نمى‌پذیرد . نماز را با زکات‌ ذکر کرده‌ است‌ ، هرکس‌ نماز بخواند و زکات‌ ندهد نمازش‌ پذیرفته‌ نیست‌ . نیز شکر خود و شکر از والدین‌ را با هم‌ ذکر کرده‌ است‌ . از این‌ رو هرکس‌ از والدین‌ خود قدردانى‌ نکند از خدا قدردانى‌ نکرده‌ است‌ . نیز در قرآن‌ سفارش‌ به‌ تقوا و سفارش‌ به‌ ارحام‌ در کنار هم‌ آمده‌ است‌ . بنابراین‌ اگر کسى‌ به‌ خویشاوندانش‌ رسیدگى‌ و احسان‌ ننماید ، با تقوا محسوب‌ نمى‌شود .(عیون‌ اخبار الرضا ، ج‌ 1 ، ص‌ 258)
61. از حرص‌ و حسادت‌ بپرهیز که‌ این‌ دو ، امتهاى‌ گذشته‌ را نابود کرد ، وبخیل‌ نباش‌ که‌ هیچ‌ مؤمن‌ و آزاده‌اى‌ به‌ آفت‌ بخل‌ مبتلا نمى‌شود . بخل‌ مغایر با ایمان‌ است‌ .(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 346)
62. احسان‌ و اطعام‌ به‌ مردم‌ ، و دادرسى‌ از ستمدیده‌ ، و رسیدگى‌ به‌ حاجتمندان‌از بالاترین‌ صفات‌ پسندیده‌ است‌.
(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)
63. با مشروب‌ خوار همنشینى‌ و سلام‌ و علیک‌ نکن‌. (بحار الانوار ، ج‌ 66 ، ص‌ 491)
64. صدقه‌ بده‌ هرچند کم‌ باشد ، زیرا هر کار کوچکى‌ که‌ صادقانه‌ براى‌ خدا انجام‌شود بزرگ‌ است‌. (وسائل‌ الشیعة‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 87)
65. توبه‌ کار به‌ منزله‌ کسى‌ است‌ که‌ گناهى‌ نکرده‌ است‌. (بحار الانوار ، ج‌ 6 ، ص‌ 21)
66. بهترین‌ مال‌ آن‌ است‌ که‌ صرف‌ حفظ آبرو شود. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)
67. بهترین‌ تعقل‌ خودشناسى‌ است‌ .(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)
68. راستى‌ امامت‌ زمام‌ دین‌ و نظام‌ مسلمین‌ و صلاح‌ دنیا و عزت‌ مؤمنان‌ است‌ ،امام‌ بنیاد اسلام‌ نامى‌ ( افزون‌ شو ) و فرع‌ برازنده‌ آن‌ است‌ ، بوسیله‌ امام‌ نماز و زکات‌ و روزه‌ و حج‌ و جهاد درست‌ مى‌شوند و خراج‌ و صدقات‌ فراوان‌ مى‌گردند و حدود و احکام‌ اجراء مى‌شوند و مرز و نواحى‌ محفوظ‌ مى‌ماند . (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 462)
69. به‌ خدا خوش‌ گمان‌ باشید ، زیرا خداى‌ عزوجل‌ مى‌فرماید : من‌ نزد گمان‌ بنده‌ مؤمن‌ خویشم‌ ، اگر گمان‌ او خوب‌ است‌ ، رفتار من‌ خوب‌ و اگر بد است‌ ، رفتار من‌ هم‌ بد باشد . (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 116)
70. مرد عابد نباشد ، جز آن‌ که‌ خویشتن‌ دار باشد ، و چون‌ مردى‌ که‌ در بنى‌اسرائیل‌ خود را به‌ عبادت‌ وامى‌داشت‌ ، تا پیش‌ از آن‌ ده‌ سال‌ خاموشى‌ نمى‌گزید ، عابد محسوب‌ نمى‌شد. (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 172)
71. تواضع‌ این‌ است‌ که‌ به‌ مردم‌ دهى‌ آنچه‌ را مى‌خواهى‌ به‌ تو دهند .(اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 189)
72. عیسى‌ بن‌ مریم‌ صلوات‌ الله‌ علیه‌ به‌ حواریین‌ گفت‌ : اى‌ بنى‌ اسرائیل‌ ! برآنچه‌ از دنیا از دست‌ شما رفت‌ افسوس‌ مخورید ، چنانکه‌ اهل‌ دنیا چون‌ به‌ دنیاى‌ خود رسند ، بر دین‌ از دست‌ داده‌ خود افسوس‌ نخورند . (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 205)
73. کسى‌ که‌ جز به‌ روزى‌ زیاد قناعت‌ نکند ، جز عمل‌ بسیار بسش‌ نباشد ، و هرکه‌روزى‌ اندک‌ کفایتش‌ کند ، عمل‌ کند هم‌ کافیش‌ باشد. (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 207)
74. گاهى‌ ، مردى‌ که‌ سه‌ سال‌ از عمرش‌ باقى‌ مانده‌ صله‌ رحم‌ مى‌کند و خدا عمرش‌را 30 سال‌ قرار مى‌دهد و خدا هرچه‌ خواهد مى‌کند. (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 221)
75. معمر بن‌ خلاد گوید : به‌ امام‌ رضا (علیه السلام) عرض‌ کردم‌ : هرگاه‌ پدر و مادرم‌مذهب‌ حق‌ را نشناسند دعایشان‌ کنم‌ ؟ فرمود : براى‌ آنها دعا کن‌ و از جانب‌ آنها صدقه‌ بده‌ ، و اگر زنده‌ باشند و مذهب‌ حق‌ را نشناسند با آنها مدارا کن‌ ، زیرا رسول‌ خدا ( ص‌ ) فرمود : خدا مرا به‌ رحمت‌ فرستاده‌ نه‌ به‌ بى‌مهرى‌ و نافرمانى‌. (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 232)
76. هرکس‌ به‌ مؤمنى‌ گشایشى‌ دهد ، خدا روز قیامت‌ دلش‌ را گشایش‌ دهد . (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 286)
77. خداى‌ عزوجل‌ به‌ یکى‌ از پیغمبران‌ وحى‌ فرمود که‌ : هرگاه‌ اطاعت‌ شوم‌ راضى‌گردم‌ و چون‌ راضى‌ شوم‌ برکت‌ دهم‌ و برکت‌ من‌ بى‌پایان‌ است‌ ، هرگاه‌ نافرمانى‌ شوم‌ خشم‌ گیرم‌ و چون‌ خشم‌ گیرم‌ لعنت‌ کنم‌ و لعنت‌ من‌ تا هفت‌ پشت‌ برسد . (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 377)
78. هرگاه‌ مردم‌ به‌ گناهان‌ بى‌سابقه‌ روى‌ آورند به‌ بلاهاى‌ بى‌سابقه‌ گرفتارمى‌شوند . (اصول‌ کافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 377)
79. مردم‌ از کسى‌ که‌ با صراحت‌ و صادقانه‌ با آنها رفتار کند خوششان‌ نمى‌آید. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)
80. عده‌اى‌ به‌ دنبال‌ ثروت‌ هستند ولى‌ به‌ آن‌ نمى‌رسند و عده‌اى‌ به‌ آن‌ رسیده‌اند ولى‌ قرار نمى‌گیرند و بیشتر مى‌طلبند. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 349)
81. وقتى‌ آشکارا حرف‌ حق‌ مى‌شنوید خشمگین‌ نشوید. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)
82. حریصانه‌ به‌ دنبال‌ قضاى‌ حاجت‌ حاجتمندان‌ باشید ، هیچ‌ عملى‌ بعد از واجبات‌بالاتر از شاد کردن‌ مسلمان‌ نیست‌. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)
83. نادان‌ ، دوستانش‌ را به‌ زحمت‌ مى‌اندازد. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)
84. مسلمان‌ اگر شاد یا خشمگین‌ شود از مسیر حق‌ منحرف‌ نمى‌شود ، و اگر بر دشمن‌مسلط شود بیشتر از حقش‌ مطالبه‌ نمى‌کند. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)
85. فقط دو گروه‌ راه‌ قناعت‌ پیش‌ مى‌گیرند : عبادت‌ کنندگانى‌ که‌ در پى‌ پاداش‌آخرتند یا بزرگ‌ منشانى‌ که‌ تحمل‌ درخواست‌ از مردمان‌ پست‌ را ندارند. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)
86. مرگ‌ ، آفت‌ آمال‌ و آرزوهاست‌ ، و لطف‌ و احسان‌ به‌ مردم‌ تا ابد براى‌انسان‌ باقى‌ مى‌ماند. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)
87. عاقل‌ ، احسان‌ به‌ مردم‌ را غنیمت‌ مى‌شمارد ، و شخص‌ توانا باید فرصت‌ راغنیمت‌ شمارد و الا موقعیت‌ از دست‌ مى‌رود. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)
88. خسیس‌ بودن‌ آبروى‌ انسان‌ را از بین‌ مى‌برد. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)
89. قلب‌ انسان‌ حالت‌ خستگى‌ و نشاط دارد ، وقتى‌ در حال‌ نشاط است‌ مسائل‌ راخوب‌ مى‌فهمد و وقتى‌ خسته‌ است‌ کند ذهن‌ مى‌شود ، بنابراین‌ وقتى‌ نشاط دارد آنرا به‌ کار بگیرید و وقتى‌ خسته‌ است‌ آن‌ را به‌ حال‌ خود بگذارید.(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)
90. هر هدفى‌ را از راه‌ آن‌ تعقیب‌ کنید . هرکس‌ اهدافش‌ را از راه‌ طبیعى‌تعقیب‌ کند به‌ لغزش‌ دچار نمى‌شود و بر فرض‌ که‌ بلغزد چاره‌جویى‌ برایش‌ ممکن‌ است‌ . (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 356)
91. بهترین‌ مال‌ آن‌ است‌ که‌ خرج‌ آبرو و حیثیت‌ انسان‌ شود .(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 355)
92. خود را با کار مداوم‌ خسته‌ نکنید و براى‌ خود تفریح‌ و تنوع‌ قرار دهید ولى‌از کارى‌ که‌ در آن‌ اسراف‌ باشد یا شما را در اجتماع‌ سبک‌ کند پرهیز کنید . (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 346)
93. تواضع‌ و فروتنى‌ مراتبى‌ دارد ، مرتبه‌اى‌ از آن‌ این‌ است‌ که‌ انسان‌ موقعیت‌خود را بشناسد و بیش‌ از آنچه‌ شایستگى‌ آن‌ را دارد از کسى‌ متوقع‌ نباشد و با مردم‌ به‌ گونه‌اى‌ معاشرت‌ و رفتار نماید که‌ دوست‌ دارد با او آنگونه‌ رفتار شود و اگر کسى‌ به‌ او بدى‌ نمود در مقابل‌ خوبى‌ کند ، خشم‌ خود را فرو خورد و گذشت‌ پیشه‌ کند و اهل‌ احسان‌ و نیکى‌ باشد . (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 355)
94. باید لطف‌ و احسان‌ قابل‌ اعتنا باشد . نباید چیز کم‌ ارزشى‌ را صدقه‌ دهیم‌ . ( در زمانى‌ که‌ عموم‌ مردم‌ تمکن‌ نسبى‌ دارند نباید به‌ خرما دادن‌ بسنده‌ کرد . ) (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 354)
95. کسى‌ که‌ محاسن‌ و امتیازات‌ زیادى‌ داشته‌ باشد مردم‌ از او تعریف‌ مى‌کنند ،و به‌ تعریف‌ خود نیاز پیدا نمى‌کند.
(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 353)
96. هرکس‌ به‌ راهنمایى‌ تو اعتنایى‌ نکرد نگران‌ مباش‌ حوادث‌ روزگار او را ادب‌ خواهد کرد.(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 353)
97. کسى‌ که‌ در پوشش‌ نصیحت‌ به‌ تو از دیگرى‌ بدگویى‌ مى‌کند ، به‌ عاقبت‌ بدى‌گرفتار خواهد شد.(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 353)
98. هیچ‌ چیزى‌ زیانبارتر از خودپسندى‌ نیست‌. (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 348)
99. برنامه‌ آموزش‌ دین‌ داشته‌ باشید در غیر این‌ صورت‌ بادیه‌ نشین‌ و نادان‌محسوب‌ مى‌شوید . (بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 346)
100. از فقر اندیشه‌ مکن‌ که‌ خسیس‌ خواهى‌ شد ، و در فکر عمر دراز مباش‌ که‌ باعث‌ حرص‌ به‌ مادیات‌ است‌ .

منبع:وبلاگaliasgharbameri.parsiblog.com





برچسب ها : امام رضا علیه السلام  , همه مطالب...  ,
      

ولایت عهدی امام رضا علیه السلام

ولایت عهدی:

باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."

 

جنبه علمی امام:

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که  شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

"برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»

 

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.

یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم."(7)

شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)

مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9)

یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)

یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."

آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)

امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.

یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)

خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»


مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:

امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."

امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."

امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."

امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."

امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."


شهادت امام:

در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.


تدفین امام:

به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.





برچسب ها : امام رضا علیه السلام  , همه مطالب...  ,
      

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام)


مقدمه:

امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.

 

نام، لقب و کنیه امام:

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند."

یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

 

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.

 

تولد امام:

حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدة الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت."(2)

نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)

 

زندگی امام در مدینه:

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."


امامت حضرت رضا (علیه السلام):

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."


اوضاع سیاسی:

مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

 ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

1-پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

2-پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

 

سفر به سوی خراسان:

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

 

حدیث سلسلة الذهب:

در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."

این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

 

 





برچسب ها : امام رضا علیه السلام  , همه مطالب...  ,