href="http://linux-web.ir" title="خرید هاست لینوکس" target="_blank">خرید هاست لینوکس!DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> اسفند91 - علی بامری
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرا پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید؟

به نام خدا

چرا پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید؟
مى دانیم وتاریخ زندگى پیامبر (ص ) وخاندان او بـه خـوبـى گواهى مى دهد که آنان هرگز دلبستگى به دنیا نداشته اند وچیزى که در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنیا بود.
مـع الـوصـف مـى بینیم که پیامبر گرامى (ص ) فدک را به دختر خود بخشید وآن را به خاندان حضرت على ـ علیه السلام ـ اختصاص داد.
در پـاسـخ بـه این سؤال وجوه زیر را مى توان ذکر کرد:1ـ زمامدارى مسلمانان پس از فوت پیامبر اکـرم (ص ),طـبـق تـصـریـحات مکرر آن حضرت , با امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ بود واین مقام ومنصب به هزینه سنگین نیاز داشت .
حضرت على ـ علیه السلام ـ براى اداره امور وابسته به منصب خلافت مى توانست از در آمد فدک به نحو احسن استفاده کند.
گویا دستگاه خلافت از این پیش بینى پیامبر (ص ) مطلع شده بود که در همان روزها در پاسخ به 2ـ دودمان پیامبر (ص ), که مظهر کامل آن یگانه دختر وى ونور دیدگانش حضرت حسن ـ علیه الـسلام ـ وحضرت حسین ـ علیه السلام ـ بود, باید پس از فوت پیامبر (ص ) به صورت آبرومندى زندگى کنند وحیثیت وشرف رسول اکرم وخاندانش محفوظ بماند.
براى تامین این منظور پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید.
3ـ پـیـامبر اکرم (ص ) مى دانست که گروهى کینه حضرت على ـ علیه السلام ـ را در دل دارند, زیـرا بـسـیارى از بستگان ا2ـ دودمان پیامبر (ص )گان ایشان به شمشیر وى در ود, به نفع اسلام یـکـى از راهـهاى زدودن این کینه این بود که امام ـ علیه السلام ـ از طریق کمکهاى مالى از آنان دلجویى کند وعواطف آنان را به خود جلب نماید.
هـمـچـنـیـن به کلیه بینوایان ودرماندگان کمک کند وازاین طریق موانع عاطفى که بر سر راه خلافت او بود از میان برداشته شود.
پـیـامـبـر (ص ), هرچند ظاهرا فدک را به زهرا ـ علیها السلام ـبخشید, ولى در آمد آن در اختیار صـاحب ولایت بود تا از آن , علاوه بر تامین ضروریات زندگى خ یکى از راههاى زدودن این کیود, به نفع اسلام ومسلمانان استفاده کند.
در آمد فدکبا مراجعه به تاریخ , همه این جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى گیرد.
زیـرا فدک یک منطقه حاصلخیز بود که مى توانست حضرت على ـ علیه السلام ـ را در راه اهداف خویش کمک کند.
حـلـبـى , مورخ معروف , در سیره خود مى نویسد:ابوبکر مایل بود که فدک در دست دختر پیامبر پـاقى بماند وحق مالکیت فاطمه را در ورقه اى تصدیق کرد; اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شـد ورو بـه ابـوبـکـر کـرد وگفت : فردا به درآمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند از کجا هزینه جنگى را تامین مى کنى .
(1)از ایـن جمله استفاده مى شود که در آمد فدک به مقدارى بوده است که مى توانسته بخشى از هزینه جهاد با دشمن را تامین کند.ابن ابـى الـحـدیـد مـى گـویـد:مـن بـه یـکى از دانشمندان مذهب امامیه در باره فدک چنین گـفـتـم :دهکده فدک آنچنان وسعت نداشت وسرزمین به این کوچکى , که جز چند نخل در آنجا نبود, اینقدر مهم نبود که مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند.
او در پاسخ من گفت : تو در این عقیده اشتباه مى کنى .
شماره نخلهاى آنجا از نخلهاى کنونى کوفه کمتر نبود.
بـه طـورمـسـلـم ممنوع ساختن خاندان پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مباابن پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مبادا امیر مؤمنان از درا ک مد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت استفاده کند.
لـذا نـه تـنها فاطمه را از فدک محروم ساختند, بلکه کلیه بنى هاشم وفرزندان عبد المطلب را از حقوق مشروع خود(خمس غنائم ) هم بى نصیب نمودند.
افرادى که باید مدام به دنبال تامین زندگى بروند وبا نیازمندى به سر ببرند هرگز فکر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى پرورانند.
(1)امـام مـوسـى بـن جـعـفـر ـ علیه السلام ـ حدود مرزى فدک را در حدیثى چنین تحدید مى کـند:فدک از یک طرف به ((عدن )), از طرف دوم به ((سمرقند)), از جهت سوم به ((آفریقا)), از جانب چهارم به دریاها وجزیره ها وارمنستان محدود مى شد.
(2)به طور مسلم فدک , که بخشى از خیبر بود, چنان حدودى نداشت ; مقصود امام کاظم ـ علیه الـسـلام ـ ایـن بوده است که تنها سرزمین فدک از آنان غصب نشده است بلکه حکومت بر ممالک پهناور اسلامى که حدود چهارگانه آن در سخن امام تعیین شده از اهل بیت گرفته شده است .
قـطـب الـدین راوندى مى نویسد:پیامبر (ص ) سرزمین فدک را به مبلغ بیست وچهار هزار دینار است که م.
در بـرخـى از احـادیـث هـفتاد هزار دینار نیز نقل شده است واین اختلاف به حسب تفاوت در آمد سالانه آن بوده است .
هـنگامى که معاویه به خلافت رسید فدک را میان سه نفر تقسیم کرد:یک سوم آن را به مروان بن حکم ویک سوم دیگر را به عمرو بن عثمان وثلث آخر را به فرزند خود یزید داد.
وچون مروان به خلافت رسید همه سهام را جزو تیول خود قرار داد.
(1)از این نحوه تقسیم استفاده مى شود که فدک سرزمین قابل ملاحظه اى بوده در برخى ازاست هـنگامى که حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با ابوبکر در باره فدک سخن گفت وگواهان خود را بـراى اثـبـات مدعاى خود نزد او برد, وى در پاسخ دختر پیامبر (ص ) گفت :فدک ملک شخصى پـیـامبر نبوده , بلکه از اموال مسلمانان بود که از در آمد آن سپاهى را مجهز مى کرد وبراى نبرد با دشمنان مى فرستاد ودر راه خدا نیز انفاق مى کرد.
(2)ایـنـکـه پـیـامـبر (ص ) با در آمد فدک سپاه بسیج مى کرد یا آن را میان بنى هاشم وبینوایان هـنگامى که حضرت میان بنى هاشم وبینوایان تقسیم مى نمود حاکى است که این بخش از خیبر در آمد سرشارى داشته که براى بسیج سپاه کافى بوده است .
هـنـگـامـى کـه عـمـر تصمیم گرفت شبه جزیره را از یهودیان پاک سازد به آنان اخطار کرد که سرزمینهاى خود را به دولت اسلامى واگذار کنند وبهاى آن را بگیرند وفدک را تخلیه کنند.
پیامبر گرامى (ص ) از روز نخست با یهودیان ساکن فدک قرار گذاشته بود که نیمى از آن را در اختیار داشته باشند ونیم دیگر را به رسول خدا واگذار کنند.
ازایـن جـهـت , خـلیفه ابن تیهان وفروة وحباب وزید بن ثابت را به فدک اعزام کرد تا بهاى مقدار غصب شده آن را پس از قیمت گذارى به ساکنان یهودى آنجا بپردازد.
آنان سهم یهودیانرا به پنجاه هزار درهم تقویم کردند وعمر این مبلغ را از مالى که از عراق به دست آمده بود پرداخت .
(3)انـگـیـزه هـاى تصرف فدکهوادارى گروهى از یاران پیامبر (ص ) از خلافت وجانشینى ابوبکر نخستین پل پیروزى او بود ودر نتیجه خزرجیان که نیرومندترین تیره انصار بودند, با مخالفت تیره دیگر آنان از صحنه مبارزه بیرون رفتند وبنى هاشم , که در راس آنان حضرت على ـ علیه السلام ـ قـرار داشـت , بـنـابـه عـللى که در گذشته ذکر شد, پس از روشن کردن اذهان عمومى , از قیام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاکم خوددارى کردند.
ولى این پیروزى نسبى در مدینه براى خلافت کافى نبود وبه حمایت مکه نیز نیاز داشت .
ولـى بنى امیه , که در راس آنها ابوسفیان قرار داشت , جمعیت نیرومندى بودند که خلافت خلیفه را به رسمیت نشناخته , انتظار مى کشیدند که از نظر ابوسفیان وتایید وتصویب وى آگاه شوند.
لـذا هـنگامى که خبر رحلت پیامبر اکرم (ص ) به مکه رسید فرماندار مکه , که جوان بیست وچند ساله اى به نام عتاب بن اسید بن العاص بود, مردم را از درگذشت پیامبر (ص ) آگاه ساخت ولى از خلافت وجانشینى او چیزى به مردم نگفت در صورتى که هردو حادثه مقارن هم رخ داده , طبعا با هم گزارش شده بود وبسیار بعید است که خبر یکى از این دو رویداد به مکه برسد ولى از رویداد دیگر هیچ خبرى منتشر نشود.
سـکوت مرموز فرماندار اموى مکه علتى جز این نداشت که مى خواست از نظر رئیس فامیل خود, بـا تـوجـه بـه ایـن حـقـایـق , خـلـیـفـه بـه خـوبى دریافت که ادامه فرمانروایى وى بر مردم , در برابرگروههاى مخالف , نیاز به جلب نظرات وعقاید مخالفان دارد وتا آرا وافکار وبالاتر از آن قلوب ودلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود نسازد ادامه زمامدارى بسیار مشکل خواهد بود.
یکى از افراد مؤثرى که باید نظر او جلب مى شد رئیس فامیل امیه , ابوسفیان بود.
زیـرا وى از جمله مخالفان حکومت ابوبکر بود که وقتى که شنید وى با توجه به این حقایق , خلیفه زمـام امـور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت :((ما را با ابو فضیل چکار؟
)) وهم او بـود کـه , پس از ورود به مدینه , به خانه حضرت على ـ علیه السلام ـ وعباس رفت وهر دو را براى قیام مسلحانه دعوت کرد وگفت :من مدینه را با سواره وپیاده پر مى کنم ; برخیزید وزمام امور را به دست گیرید!ابوبکر براى اسکات وخریدن عقیده وى اموالى را که ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید ودینارى از آن برنداشت .
حتى به این نیز اکتفا نکرد وفرزند وى یزید(برادر معاویه ) را براى حکومت شام انتخاب نفر.
وقـتـى بـه ابوسفیان خبر رسیدکه فرزندش به حکومت رسیده است فورا گفت :ابوبکر صله رحم کرده است !(1) حال آنکه ابوسفیان , قبلا به هیچ نوع پیوندى میان خود وابوبکر قائل نبود.
تـعداد افرادى که مى بایست همچون ابوسفیان عقاید آنان خریده شود بیش از آن است که در این صفحات بیان شود;چه همه مى دانیم که بیعت با ابوبکر در سقیفه بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت .
از مـهـاجـران تـنـها سه تن , یعنى خلیفه ودو وقتى بفر از همفکران وى ـ عمر وابوعبیده , حضور داشتند.
به طور مسلم این نحوه بیعت گرفتن وقرار دادن مهاجران در برابر کار انجام شده , خشم گروهى را بر مى انگیخت .
از این جهت , لازم بود که خلیفه رنجش آنان را برطرف سازد وبه وضع ایشان رسیدگى کند.
بـه عـلاوه , مى بایست گروه انصار, به ویژه خزرجیان که از روز نخست با او بیعت نکردند وبا دلى لبریز از خشم سقیفه را ترک گفتند, مورد مهر ومحبت خلیفه قرار مى گرفتند.
خلیفه نه تنها براى خرید عقاید مردان اقدام نمود, بلکه اموالى را نیز میان زنان انصار تقسیم کرد.
وقتى زید بن ثابت سهم یکى از زنان بنى عدى را به در خانه او آورد, آن زن محترم پرسید که : این چیست ؟
زید گفت :سهمى است که خلیفه میان زنان و از جمله تو تقسیم کرده است .
زن با ذکاوت خاصى دریافت که این پول یک رشوه دینى !بیش نیست , لذا به او گفت : براى خرید دینم رشوه مى دهید؟
سوگند به خدا, چیزى از او نمى پذیرم .
وآن را رد کرد.
(1)کمبود بودجه حکومتپیامبر گرامى (ص ) در دوران بیمارى خود هرچه در اختیار داشت همه را تقسیم کرد وبیت المال تهى بود.
نمایندگان پیامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدینه مى شدند, یا آنها را به وسیله افراد امینى گسیل مى داشتند.
ولـى ایـن در آمدهاى مختصر براى حکومتى که مى خواست ریخت وپاش کند وعقاید مخالفان را بخرد قطعاکافى ست ح.
از طرف دیگر, قبایل اطراف پرچم مخالفت برافراشته , از دادن زکات به ماموران خلیفه خوددارى مى کردند وازاین ناحیه نیز ضربت شکننده اى بر اقتصاد حاکمیت وارد مى آمد.
ازایـن جـهت ,رئیس حزب حاکم چاره اى جز این نداشت که براى ترمیم بودجه حکومت دست به این طرف وآن طرف دراز کرده , اموالى را مصادره کند.
در ایـن مـیـان چـیزى بهتر از فدک نبود که با نقل حدیثى از پیامبر, که تنها خود خلیفه راوى آن بـود(2), از د از طـرت حـضـرت فاطمه ـ علیها السلام ـخارج شد ودر آمد سرشار آن براى محکم ساختن پایه هاى حکومت مورد استفاده قرار گرفت .
عـمـر, به گونه اى به این حقیقت اعتراف کرده , به ابوبکر چنین گفت :فردا به در آمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند, از کجا هزینه جنگى آنها را تامین خواهى کرد.
(3)گفتار وکردار خلیفه وهمفکران او نیز بر این مطلب گواهى مى دهد.
چـنـانـکـه وقتى حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک رااز او مطالبه کرد در پاسخ گفت :پیامبر هـزیـنـه زندگى شما را از آن تامین مى کرد وباقیمانده در آمد آن را میان مسلمانان قسمت مى نمود.
در ایـن صـورت تـو با در آمد آن چه کار خواهى کرد؟
دختر گرامى پیامبر (ص ) فرمود:من نیز از روش او پیروى مى کنم وباقیمانده آن را در میان مسلمانان تقسیم خواهم کرد.
با اینکه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـراه را بر خلیفه بست , وى گفت :من نیز همان کار را انجام مـى دهم که پدرت انجام مى داد!(1)اگر هدف خلیفه از تصرف فدک , تنها اجراى یک حکم الهى بود وآن اینکه در آمد فدک , پس از کسر هزینه خاندان پیامبر (ص ), در راه مسلمانان مصرف شود, چـه فـرق مـى کـرد که این کار را او انجام دهد یا دخت پیامبر (ص ) وشوهر گرامى او که به نص قرآن از گناه ونافرمانى مصون وپیراسته اند.
اصـرار خلیفه بر اینکه در آمد فدک در اختیار او باشد گواه است که او چشم به این در آمد دوخته بود تا از آن براى تحکیم حکومت خود استفاده کند.
عـامـل دیـگـر تـصـرف فـدکـعامل دیگر تصرف فدک , چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, ترس از قدرت اقتصادى امیرمؤمنان على ـ علیه السلام ـ بود.
امـام ـ عـلـیـه السلام ـ همه شرایط رهبرى را دارا بود, زیرا علم وتقوا وسوابق درخشان وقرابت با پـیـامـبـر (ص ) وتـوصـیه هاى آن حضرت در حق او قابل انکار نبود وهرگاه فردى با این شرایط وزمینه ها قدرت مالى نیز داشته باشد وبخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت کند, این دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود.
در ایـن صـورت , اگر سلب امکانات وشرایط دیگر حضرت على ـ علیه السلام ـ امکان پذیر نیست ونـمـى تـوان با زمینه هاى مساعدى که در وجود اوست مبارزه کرد, ولى مى توان حضرت على ـ علیه السلام ـ را از قدرت اقتصادى سلب کرد.
از ایـن رو, بـراى تـضـعیف خاندان وموقعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ, فدک را از دست مالک واقعى آن خارج ساختند وخاندان پیامبر (ص ) را محتاج دستگاه خود قرار دادند.
این حقیقت از گفتگوى عمر با خلیفه به روشنى استفاده مى شود.
وى به ابوبکر گفت :مردم بندگان دنیا هستند وجز آن هدفى ندارند.
تـو خـمـس وغنایم را از على بگیر وفدک را از دست او بیرون آور, که وقتى مردم دست او را خالى دیدند او را رها کرده به تو متمایل مى شوند.
(1)گـواه دیـگر بر این مطلب این است که دستگاه خلافت نه تنها خاندان پیامبر (ص ) را از فدک مـحروم کرد, بلکه آنان را از یک پنجم غنایم جنگى نیز, که به تصریح قرآن متعلق به خویشاوندان پـیـامـبـر اسـت (2), محروم ساخت وپس از درگذشت پیامبر (ص ) دینارى از این طریق به آنها پرداخت نشد.
تاریخنویسان غالبا تصور مى کنند که اختلاف حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با خلیفه وقت تنها بر سر فدک بود, در صورتى که او با خلیفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت :1ـ فدک که پیامبر اکرم 3ـ سهم ذى القرى که به تصریح قرآن یکى از مصارف خمس غنایم است .
عمر مى گوید: وقتى فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک وسهم ذى القربى را از خلیفه خواست , خلیفه ابا کرد وآنها را نداد.
انـس بـن مالک مى گوید:فاطمه ـ علیها السلام ـ نزد خلیفه آمد وآیه خمس را که در آن سهمى براى خویشاوندان پیامبر مقرر شده قرائت کرد.
خلیفه گفت :قرآنى که تو مى خوانى من نیز مى2 ـ میراثى که از پیامبر خوانم .
من هرگز سهم ذى القربى 3ـ سیراثى که از پیامبر خوانم .
مـن هـرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم , بلکه حاضرم هزینه زندگى شما را از آن تامین کنم وباقى را در مصالح مسلمانان مصرف کنم .
فاطمه گفت :حکم خدا این نیست .
وقـتـى آیـه خمس نازل شد پیامبر (ص ) فرمود:بر خاندان محمد بشارت باد که خداوند (از فضل وکرم خود) آنان را بى نیاز ساخت .
خـلـیـفـه گـفت :به عمر وابوعبیده مراجعه مى کنم , اگر با نظر تو موافقت کردند حاضرم همه سهمیه ذى القربى را به تو بپردازم !وقتى از آن دو سؤال شد آنان نیز نظر خلیفه را تایید کردند.
قـرآن کـریـم با صراحت کامل مى گوید که یک سهم از خمس غنایم مربوط به ذى القربى است , ولـى او بـه بـهانه اینکه از پیامبر در این زمینه چیزى نشنیده است به تفسیر آیه پرداخته وگفت : باید به آل محمد به اندازه هزینه زندگى پرداخت وباقیمانده را در راه مصالح اسلام صرف کرد.
ایـن تـلاشـهـا جـز بـراى ایـن نـبـود که دست امام ـ علیه السلام ـ را از مال دنیا تهى کنند واو را مـحـتـا(1)کـار خـا از مال دنیا تهى کنند واو را مح قرآن کریم از مال دنیا تهى کنند واو را محتاج از نـظـر فـقه شیعى , به گواهى روایاتى که از جانشینان پیامبر گرامى (ص ) به دست ما رسیده است , سهم ذى القربى ملک شخصى خویشاوندان پیامبر نیست .
زیـرا اگـر قـرآن بـراى ذى القربى چنین سهمى قائل شده است به جهت این است که دارنده این عنوان , پس ازپیامبر (ص ), حائز مقام زعامت وامامت است .
از ایـن رو, بـایـد سـهم خداوپیامبر وذى القربى , که نیمى از خمس غنایم را تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى از نظر تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى وزعیم مسلمانان نیز هست برسد وزیر نظر او مصرف شود.
خلیفه به خوبى مى دانست که اگر حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ سهم ذى القربى را مى طلبد مـال شـخصى خود رانمى خواهد, بلکه سهمى را مى خواهد که باید شخصى که داراى عنوان ذى الـقـربـى اسـت آن را دریـافـت کرده , به عنوان زعیم مسلمانان در مصالح آنها صرف کندوچنین شـخـصـى , پـس از رسول اکرم (ص ) جز حضرت على ـ علیه السلام ـ کسى نیست ودادن چنین سـهمى به حضرت على ـ علیه السلام ـ یک نوع عقب نشینى از خلافت واعتراف به مسلمین سیل از ایـن رو, خطاب به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ گفت :هرگاه سهم ذى القربى را در اختیار شما نمى گذارم وپس از تامین هزینه زندگى شما باقیمانده را در راه اسلام صرف مى کنم ! فدک در کـشـاکـش گـرایـشها وسیاستهاى متضاددر نخستین روزهاى خلافت هدف از تصرف فدک ومـصـادره امـوال دخـت گرامى پیامبر (ص ) تقویت بنیه مالى حزب حاکم وتهى ساختن دست خلیفه راستین از مال دنیا بود.
ولـى پـس از گـسترش حکومت اسلامى , فتوحات بزرگ از این رو, خطاب ببزرگ مسلمین سیل ثروت را به مرکز خلافت روانه ساخت ودستگاه خلافت خود را از در آمد فدک بى نیاز دید.
از طـرف دیـگـر, مـرور زمان پایه هاى خلافت خلفا را در جامعه اسلامى تحکیم کرد ودیگر کسى گمان نمى برد که خلیفه راستین امیر مؤمنان على ـ علیه السلام ـ با درآمد فدک به فکر مخالفت بیفتد ودر مقابل آنان صف آرایى کند.
با اینکه در دوران خلفاى دیگر علل اولیه تصرف فدک , یعنى تقویت بنیه مالى دستگاه خلافت , از مـیـان رفـته وبه کلى منتفى شده بود, اما سرزمین فدک ودر آمد آن همچنان در قلمرو سیاست واموال هر خلیفه اى بود که روى کار مى آمد ودر باره آن , به گونه اى که با نحوه نظر وگرایش او به خاندان پیامبر(ص ) بستگى داشت , تصمیم مى گرفت .
آنـان که پیوند معنوى خود را با خاندان رسالت کاملا بریده بودند از بازگردانیدن فدک به مالکان واقعى آن به شدت خوددارى مى کردند وآن را جزو اموال عمومى وخالصه حکومت قرار مى دادند واحـیـانـا به تیول خود یا یکى از اطرافیان خویش در مى آوردند, ولى کسانى که نسبت به خاندان پـیـامـبـر (ص ) کـم وبـیش مهر مى ورزیدند یا مقتضیات زمان وسیاست وقت ایجاب مى کرد از فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ دلجویى کنند آن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ مى سپردند تا روزى که خلیفه دیگر وسیاست دیگرى جانشین خلیفه وسیاست قبلى گردد.
از ایـن جـهـت ,فـدک هـیـچ گـاه وضع ثابت واستوارى نداشت , بلکه پیوسته در گرو کشاکش گرایشهاى مختلف وسیاستهاى متضاد بود.
گـاهـى بـه مالکان واقعى خود بازمى گشت واغلب مصادره مى شد ودر هر حال , همواره یکى از در دوران خلفا تا زمان حضرت على ـ علیه السلام ـ فدک وضع ثابتى داشت .
از درآمـد آن مـبـلـغـى مختصر به عنوان هزینه زندگى به خاندان پیامبر (ص ) پرداخت مى شد وباقیمانده آن , مانند دیگر اموال عمومى , زیر نظر خلفا به صرف مى رسید.
هـنـگامى که معاویه زمام امور را به دست گرفت آن را میان سه نفر تقسیم کرد:سهمى به مروان وسهمى به عمرو بن عثمان بن عفان وسهمى هم به فرزند خود یزید اختصاص داد.
فـدک همچنان دست به در دوست مى گشت تا که مروان بن حکم , در دوران خلافت خود, همه سـهـام را از آن دو نـفـر دیـگر خرید واز آن خود قرار داد وسرانجام آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر بن عبد العزیز هدیه کرد یا براى او به ارث گذاشت .
هنگامى که عمربن عبد العزیز به خلافت رسید تصمیم گرفت که بسیارى از لکه هاى ننگین بنى امیه را از دامن جامعه اسلامى پاک سازد.
از ایـن رو, بـه جـهـت گـرایشى که به خاندان پیامبر (ص ) داشت , نخستین مظلمه اى را که به صاحبان اصلى آن باز گردانید فدک بود.
وى آن را در اختیار حسن بن حسن بن على وبه روایتى در اختیار حضرت سجاد قرار داد.
(1) او نامه اى به فرماندار مدینه ابوبکر بن عمرو نوشت ودستور داد که فدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ پس دهد.
فرماندار بهانه گیر مدینه در پاسخ نامه خلیفه نوشت :فاطمه در مدینه فرزندان بسیارى دارد وهر کدام در خانواده اى زندگى مى کنند.
مـن فـدک را بـه کدام یک بازگردانم ؟
فرزند عبد العزیز وقتى پاسخ نامه فرماندار را خواند سخت هنگامى که نامه من به دست تو رسید فدک را میان فرزندان فاطمه که از على هستند تقسیم کن .
حـاشـیـه نشینان خلافت که همه از شاخه هاى بنى امیه بودند از دادگرى خلیفه سخت ناراحت شدند وگفتند:تو با عمل خود شیخین را تخطئه کردى .
چیزى نگذشت که عمر بن قیس با گروهى از کوفه وارد شام شد واز کار خلیفه انتقاد کرد.
خلیفه در پاسخ آنان گفت :شما جاهل ونادانید.
آنـچـه را که من به خاطر دارم شما هم شنیده اید ولى فرام هنگه را که من به خاطر دارم شما هم زیـرا اسـتـاد من ابوبکر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش واو از جدش نقل کرد که پیامبر گرامى (ص ) فرمود:((فاطمه پاره تن من است ; خشم او مایه خشم من وخشنودى او سبب خشنودى من است )).
فـدک در زمان خلفا جزو اموال عمومى وخالصه حکومت بود وسپس به مروان واگذار شد واو نیز آن را به پدرم عبد العزیز بخشید.
پس از درگذشت پدرم , من وبرادرانم آن را به ارث بردیم وبرادرانم سهم خود را به من فروخته یا پـس از درگـذشـت عـمـر بـن عـبد العزیز, آل مروان , یکى پس از دیگرى , زمام امور را به دست گـرفـتـنـد وهمگى در مسیرى بر خلاف مسیر فرزند عبد العزیز گام برداشتند وفدک در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود وخاندان پیامبر (ص ) از درآمد آن کاملا محروم بودند.
پس از انقراض حکومت امویان وتاسیس دولت عباسى فدک نوسان خاصى داشت : نخستین خلیفه عباسى , سفاح , فدک را به عبد اللّه بن الحسن بازگرداند.
پس از وى منصور آپس از درگذشت عمر بن عور آن را باز ستاند.
مـهدى فرزند منصور از روش او پیروى نکرد وفدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گرداند.
پـس از درگـذشت مهدى فرزندان وى موسى وهارون , که یکى پس از دیگرى زمام خلافت را به دست گرفتند, فدک را از خاندان پیامبر (ص ) سلب کردند ودر تصرف خود در آوردند.
تا اینکه مامون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت .
روزى مـامـون بـراى رد مـظـالـم ورسـیـدگـى به شکایات رسما جلوس کرده , نامه هایى را که ستمدیدگان نوشته بودند بررسى مى رد.
نـخستین نامه اى که همان روز در دست او قرار گرفت نامه اى بود که نویسنده آن خود را وکیل ونـمـایـنده حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ معرفى کرده ,خواستار بازگرداندن فدک به دودمان نبوت شده بود.
خلیفه به آن نامه نگریست واشک در دیدگان او حلقه زد.
دستور داد که نویسنده نامه را احضار کنند.
پس از چندى , پیرمردى وارد مجلس خلیفه شد وبا مامون در باره فدک به بحث نشست .
پس از یک رشته مناظرات مامون قانع شد ودستور داد که نامه رسمى به فرماندار مدینه بنویسند که فدک را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرداند.
نامه نوشته شد وبه امضاى خلیفه رسید وبراى اجرا به مدینه ارسال شد.
بـازگـردانـدن فـدک بـه خاندان نبوت مایه شادى شیعیان شد ودعبل خزاعى قصیده اى در این زمینه سرود که نخستین بیت آن این است :ا صبــح وجـه الـزمـ ان قد ضحـکـا بـرد مــا مـون هـ اشـــم فـدکــــا (1)چهره زمانه خندان گشت ,زیرا مامون فدک را به فرزندان هاشم (که مالکان واقعى آن بودند) باز گرداند.
شـگـفـت آور نـامه اى است که مامون در سال 210 در این زمینه به فرماندار مدینه قیم بن جعفر نوشت که خلاصه آن این است :امیر مؤمنان , با موقعیتى که در دین خدا ودر خلافت اسلامى دارد وبه سبب خویشاوندى با خاندان نبوت , شایسته ترین فردى است که باید سنتهاى پیامبر را رعایت کند وآنچه را که وى به دیگران بخشیده است به مورد اجرا بگذارد.
پـیـامـبـر گـرامى فدک را به دختر خود فاطمه بخشیده است واین مطلب چنان روشن است که هـرگـز کسى از فرزندان پیامبر در آن اختلاف ندارد وکسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نکرده است که شایسته تصدیق باشد.
بر این اساس ,امیر مؤمنان مامون مصلحت دید که براى کسب رضاى خدا واقامه عدل واحقاق حق , آن را به وارثان پیامبر خدا باز گرداند ودستور او را تنفیذ کند.
از ایـن جـهـت , به کارمندان ونویسندگان خود دستور داد که این مطلب را در دفاتر دولتى ثبت کنند.
هـرگـاه پـس از درگـذشت پیامبر اکرم (ص ) در مراسم حج ندا مى کردند که هرکس از پیامبر چیزى را, به عنوان صدقه یا بخشش یا وعده اى , ادعا کند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى پذیرفتند; تا چه رسد به دختر پیامبر گرامى که حتما باید قول او تصدیق وتایید شود.
امـیـر مؤمنان به مبارک طبرى دستور داد که فدک را, با تمام حدود وحقوق , به وارثان فاطمه باز گـردانـد وآنـچه در دهکده فدک از غلامان وغلات وچیزهاى دیگر هست به محمد بن یحیى بن حسن بن زید بن على بن الحسین ومحمد بن عبد اللّه بن حسن بن على بن الحسین باز گرداند.
بـدان که این نظرى است که امیر مؤمنان از خدا الهام گرفته وخدا او را موفق ساخته است که به سوى خدا وپیامبر تقرب جوید.
ایـن مـطـلـب را به کسانى که از جانب تو انجام وظیفه مى کنند برسان ودر عمران وآبادى فدک وفزونى در آمد آن بکوش .
(1)فدک همچنان در دست فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ بود تا اینکه متوکل براى خلافت انتخاب شد.
وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود.
لـذا فدک را از فرزندان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرفت وتیول عبد اللّه بن عمر بازیار قرار ج ش.
در سرزمین فدک یازده نخل وجود داشت که آنها را پیامبر اکرم (ص ) به دست مبارک خود غرس کـرده بـود ومردم در ایام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرک وبه قیمت گران مى خریدند واین خود کمک شایانى به خاندان نبوت بود.
عبد اللّه ازاین مسئله بسیار ناراحت بود.
لذا مردى را به نام بشیران رهسپار مدینه ساخت تا آن نخلها را قطع کند.
وى نیز با شقاوت بسیار ماموریت خود را انجام داد, ولى وقتى به بصره بازگشت فلدر سر شد.
از آن دوره به بعد, فدک از خاندان نبوت سلب شد وحکومتهاى جائر از اعاده آن به وارثان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ خوددارى کردند.

منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com





برچسب ها : فدک  , همه مطالب...  ,
      

امام خمینى(ره) شیداى اهل بیت(ع)

به نام خدا
امام خمینى(ره) شیداى اهل بیت(ع)
چهره‏اى ملکوتى

حضرت امام خمینى(ره) در جهت اعتلاى اسلام و بیدارى جامعه اسلامى‏همان مسیرى را پیمود که رسول اکرم(ص) و ائمه هدى‏علیهم السلام‏در نوردیده بودند. آن بزرگوار، با تکیه برارزشها و فضایل،انقلاب عظیمى را بنیان نهاد که از شجره طیبه خاندان عصمت وطهارت طراوت گرفته بود.

روح‏الله، روشن ضمیر عصر حاضر با عصا و ید بیضاى موسوى، حکمت‏مصطفوى و شجاعت علوى براى رهایى مظلومان و محرومان کمرهمت‏بست‏و دل آنان را به نور امید روشن ساخت. حرکت الهى او به مومنان‏عزت، به مسلمین ابهت و اقتدار و به دنیاى خفته در جهل وبى‏خبرى مادیت، معنویت عطا فرمود.

به فرمایش مقام معظم رهبرى حضرت آیه ‏الله خامنه ‏اى:

«... امام بزرگوار ما با تکیه به تعالیم اسلام ناب محمدى(ص) وبا اعتماد به ایمان دینى مردم و با شجاعت و اخلاص و توکل‏کم‏نظیر خود، راه مبارزه را در میان سختى‏ها و مصایب طاقت‏فرساگشود و پیش رفت و صبورانه و پیامبرگونه ذهن و دل مردم را باواقعیت‏هاى تلخ و راه علاج آن آشنا کرد...» امام خمینى(ره) ازخصالى برخوردار بود که شایسته اعتنا و احترام است. او، از نظرعلم و عمل، درک عمیق معرفتى و تقواى عملى وعلمى، در حد یکى ازبزرگترین شخصیتهاى جهان اسلام بود. او جان بر طبق اخلاص نهاد وپر صلابت چون کوه پیش رفت تا حق بماند، سنت رسول اکرم(ص) ازغبارهاى بدعت، جمود، خمود و موهومات مصون گردد و فرهنگ‏اهل‏بیت‏علیهم السلام چون جویبارى با صفا کشتزار تشنه انسانیت راسیراب سازد.

محبت و معرفت <\/h5>

امام خمینى(ره) از دوران نوجوانى با اطاعت از احکام الهى به‏تزکیه و تصفیه درون و تحصیل مقامات معنوى روى آورد و در همین‏دوران، عطر پارسایى‏اش در فضاى جان مشتاقان مکارم پیچید. سحرخیزى، تهجد و راز و نیاز به درگاه حى بى‏نیاز حالاتى است که‏امام خمینى از همان اوان جوانى بدان اهتمام داشت. حب خداوند،که به صورت فطرى در عمق جانش وجود داشت، دلش را روشن گردانیدو چون به ایمان و معرفت و اخلاص خویش افزود، این محبت ملکوتى‏در وجودش فزونتر گردیده، چون چشمه‏اى جوشید و او را از یاد غیرخدا پاک ساخت. بدین ترتیب، جذب پاکیها شد و پیوندى مستحکم باخاندان عصمت و طهارت بر قرار کرد.

این پیوند مقدس به تدریج‏به عشقى جاودان تبدیل شد. او دیگرسراپا محبت و شیفتگى شده بود. هرکجا روایتى از امام(ع) به‏میان مى‏آمد و یا نام راوى احادیث اهل‏بیت‏علیهم السلام رامى‏شنید، احترام مى‏نهاد و تجلیل مى‏کرد; و در مورد امامان‏علیهم‏السلام مى‏فرمود: «سلام الله علیهم اجمعین‏». عشق به خاندان‏عصمت و طهارت سبب شد تا براى دفاع از حریم آنان کتاب «کشف‏اسرار» را در سنین جوانى به رشته تاءلیف درآورد و براى زیارت‏خانه خدا و کربلاى امام حسین(ع) کتابهایش را بفروشد. بارهااتفاق مى‏افتاد که امام از حالات و سیره اهل‏بیت‏علیهم السلام‏مطالبى نقل مى‏فرمود تا مسایل اسلامى به صورت خشک عرضه نگردد وروح معنوى شاگرد تکامل داده شود.

صداى یاحسین(ع) سرشک بر دیدگانش جارى مى‏ساخت. و با آنکه درمصایب شکیبا بود و حتى براى شهادت فرزند ارشدش حاج آقا مصطفى‏اشک نمى‏ریخت، در محافل ذکر اهل‏بیت‏علیهم السلام چون عبارت‏«السلام علیک یا اباعبدالله‏» را مى‏شنید قطرات اشک از دیدگانش‏فرو مى‏چکید. در ماجراى ارتحال فرزندش، هرکس وارد خانه امام درنجف مى‏گردید بى اختیار اشک مى‏ریخت، اما او چون کوهى استواربود و به هیچ وجه آثار شکست، اندوه و تاءلم در سیمایش هویدانشد. یکى از ذاکران حسینى گفت: این حالت امام خطرناک است.

باید کارى کرد تا ایشان نیز بگرید. نباید اجازه دهیم بغض امام ‏در درونش منفجر شود.

پس به مناسبت، روضه حضرت على‏اکبر(ع) را خواند. امام سر برزمین نهاد و گریست. یکى از یارانش در باره مجالس روضه‏ خوانى وى‏ چنین مى‏ گوید: آن زمانى که امام در ایران به سر مى ‏برد، سه روزفاطمیه (اول، دوم و سوم جمادى الثانى) روضه داشت. در نجف که ‏بود، سه شب احیا را هم اضافه کرد. روضه ‏خوان که روضه مى ‏خواند، امام همین طور دستمال دستش بود و گریه مى ‏کرد. گاهى هم در کربلادر دسته‏هاى سینه‏زنى و عزادارى شرکت مى‏کرد و یا در نجف ‏سوگواران حسینى خدمتش مى ‏آمدند و امام هم به آنان اظهار لطف ومحبت مى ‏کرد.

یکى از نویسندگان معاصر مى‏نویسد: «بارها مشاهده مى ‏کردم که درمسجد بالاى سر حضرت معصومه(س) یا در خانه برخى از علما، امام‏ همچنان آرام و ساکت نشسته بودند و به سخنان واعظ یا خطیب گوش‏مى‏دادند; ولى همین که لحظه ذکر مصیبت فرا مى‏رسید، دستمال ازجیب بیرون آورده و بى ‏اختیار گریسته و گوهر اشک را از دیدگان‏ مبارک جارى مى ‏نمودند.

در زمانى که امام در فرانسه به سر مى‏بردند، چون ماه محرم فرارسید، در روز تاسوعا امام از یکى از همراهان خواست روضه ‏بخواند. او عرض کرد: آمادگى ندارم و حال و هواى پاریس به هیچ‏وجه مناسب روضه‏ خوانى نیست.

امام تاکید فرمود: فرقى نمى‏کند باید به همان صورت مجالس‏معمولى ایران، روضه بخوانى. وى ظهر تاسوعا در جمع خبرنگاران‏ایرانى و خارجى شروع به روضه‏خواندن کرد. ناگهان مشاهده شدامام سخت مشغول گریه است.

براى کسانى که از کشورهاى اروپایى آمده بودند، شگفت ‏آور بود که‏ مردى; پس از سالهاى متمادى مبارزه در برابر استبداد واستکبار، روز تاسوعا بنشیند و بگرید; اما امام به این تفاسیروقعى نمى‏نهاد و لازم مى‏دید آداب و رسوم محرم و ایام سوگوارى درآنجا هم اجرا شود.

امام چنان دلباخته و مشتاق اهل‏بیت و سیدالشهداء(ع) بود که هروقت روضه‏خوان یا مداح اهل‏بیت‏علیهم السلام را مى‏دید، تمام قدبلند مى‏شد; و نیز چون یکى از این افراد مى‏خواست از نزدش برود،او را بدرقه مى‏کرد.

یک بار امام را در جماران دیدند که به جاى صندلى بر زمین‏نشسته است; آن هم روز عاشورا و به احترام عزادارى امام‏حسین(ع) بود.

امام خمینى(ره) با درسهاى عملى‏اش به سوگوارى‏ها مفهومى دیگربخشید. وقتى گروهى از شبه روشنفکران به عزادارى و سینه‏زنى‏تاختند، شدیدا به ترویج‏سنت دیرینه عزادارى پرداخت; ازنهضت‏حسینى و سوگوارى براى آن حضرت دفاع کرد و فرمود:

«سیدالشهداء را این گریه‏ها حفظ کرده است... هر مکتبى تا پایش‏سینه‏زنى نباشد . .. گریه کن نباشد، حفظ نمى‏شود.»

صفاى زیارت <\/h5>

جلوه دیگر علاقه قلبى برخاسته از معرفت عمیق امام به‏اهل‏بیت‏علیهم السلام ، صفاى زیارت است. امام در حدود پانزده‏سالى که در نجف بود، هر شب در ساعتى خاص کنار مرقد حضرت‏على(ع) آمده، زیارت جامعه کبیره را مى‏خواند.

زیارتى که دست‏کم یک ساعت وقت مى‏خواهد، ولى انسان با خواندن‏مفاهیم آن احساس مى‏کند واقعا در برابر امامان معصوم‏علیهم‏السلام آنچه حق آنان است، بازگو مى‏کند و در حقیقت‏یک دوره امام‏شناسى است. تنها در شب‏هایى که بیمار بود و حتى نمى‏توانست‏به‏بیرونى منزل بیاید یا اوقاتى که در کربلا بود، این برنامه راترک مى‏کرد.

از مرحوم شهید حاج آقامصطفى خمینى نقل شده است: شبى‏هوا توفانى‏بود و بیرون رفتن از خانه مشکلاتى در برداشت. به امام عرض‏کردم: امیرمومنان(ع) دور و نزدیک ندارد، زیارت جامعه را که درحرم مى‏خوانید، امشب در خانه بخوانید. امام فرمودند: مصطفى،تقاضا دارم روح عوامانه را از مانگیرى. همان شب بالاخره به حرم‏مشرف شد. در نجف اشرف گاه در حرم مطهر حضرت على(ع) در میان‏مردم زیارت‏کننده، تنه مى‏خورد و مورد آزار قرار مى‏گرفت; بویژه‏آن که برخى زوار ساکن روستاهاى عراق بى‏مبالات و ناموزون راه‏مى‏رفتند و گاه به ایشان صدمه مى‏زدند. امام تمام این فشارها ورنج‏ها را در مشاهد مشرفه تحمل مى‏کرد، ولى از این که افرادى درجلو یا پشت‏سرش به عنوان همراه یا مراقب حرکت کنند، بیزاربود. کسى نقل مى‏کرد: امام را در حرم مطهر حضرت امام حسین(ع)

دیدم که در میان انبوه زوار گیر کرده، نمى‏توانست قدمى‏پیش‏گذارد. جلو رفتم و به کنار زدن مردم پرداختم. امام با تغیرو تعرض مرا منع کرد، ولى بى‏توجه به نهى‏ایشان کارم را ادامه‏دادم. ناگهان متوجه شدم امام از مسیرى که برایشان راه بازکرده‏ام نیامده، تغییر جهت داده‏اند.

تشرف امام خمینى(ره) به حرم مطهر حضرت على(ع) با آن آداب خاص‏زیارت نیز شایان توجه است. با کمال متانت و ادب اذن دخول‏مى‏خواند. بعد از طرف پایین پاى مبارک، وارد حرم مى‏شد و مقیدبود چنانکه در روایات وارد شده، از بالاى سرمطهر عبور نکند.

هنگامى که مقابل ضریح مطهر مى‏رسید، زیارت امین‏الله یا زیارت‏دیگرى را بانهایت اخلاص مى‏خواند. بعد دو باره به سوى پایین پابرگشته، در گوشه‏اى از حرم نماز مستحبى و زیارت و دعا به حالت‏نشسته مى‏خواند. سپس دو رکعت نماز مى‏خواند و با رعایت آداب واخلاص حرم را ترک مى‏کرد.

امام(ره) از روى مفاتیح دعا مى‏خواند، در حالى که عادت مراجع‏نیست چنین کنند و اگر دیده شده، در منزل و جاى خلوت چنین‏مى‏کنند.کیفیت زیارت امام، که بادعاهاى طولانى همراه بود، یک‏حالت از خود بى ‏خود شدن وعمق اتصال روحى را با صاحب ضریح وامامى که زیارت مى‏کرد، نشان مى‏داد. همین حالت درحرم حضرت‏اباعبدالله و حضرت ابوالفضل‏علیهما السلام نیز مشاهده مى‏شد. یک‏بارهم که در ابتداى ورودش به عراق، به کاظمین و سامرا عزیمت‏کرد، همین برنامه دیده مى‏شد. درآن اوایل امام صبحها و شبها به‏حرم نخستین امام مشرف مى‏شد، ولى به دلیل تدریس و سایر مشاغل‏دیگر صبح‏ها نمى‏رفت.

در سحرگاه هراس انگیز آخرین شبى که امام در نجف بود و مقررگردید عراق را ترک گوید، فرمود: ناگزیر از اینجا باید بروم.

در اینجا با حرم مطهر امیرمومنان(ع) انس داشتم، اما خدامى‏داند دراین مدت من از دست اهل اینجا چه کشیدم. و باکنایه‏بخشى از رنجهایى را که متحمل شده بود، بیان کرد. این برنامه‏ما را به یاد جدبزرگوارش حضرت على(ع) مى‏اندازد که مى‏فرماید:

بعد از رحلت رسول اکرم(ص)، آن قوم چه رنجهایى برایش فراهم‏کردند و کوشیدند دست از کارش بردارد; ولى او چنین نکرد. امام‏هم چنین روشى را در تاریخ مبارزات خود اتخاذ کرد.

امام زیارت عاشورا را در ماه محرم و اربعین حضرت امام حسین(ع)

مى‏خواند. در اغلب ایام زیارتى، در کنار مرقد حضرت امام‏حسین(ع) بود. در دهه عاشورا هر روز زیارت عاشوراى معروف را باصدمرتبه سلام و صدمرتبه لعن مى‏خواند. در پاریس هم این برنامه‏را ادامه مى‏داد.

امام در چند سالى که در نجف بود، براى درک تمام زیارتهاى‏مخصوص امام حسین(ع) فاصله بین این شهر و کربلا را، که حدود 80کیلومتر است، مى‏پیمود و اهتمام داشت در ایام عاشورا، اربعین،عرفه، نیمه شعبان و ماه رجب این مسیر را پشت ‏سربگذارد.

چون در پایین مرقد امام حسین(ع) حضرت على‏اکبر(ع) آرمیده است،پایین پا نمى‏رفت. درنجف هم، چون روایت‏شده سرمقدس امام سوم‏بالاى سر مطهر پدرش على(ع) است، امام خمینى بالاى سر نمى‏رفت ودور نمى‏زد.

یک بار مى ‏خواستند جلوى در گاهى که امام کفش‏هاى خود را بیرون‏مى ‏آورد، روزنامه بیندازند. چون این کار انجام شد، با وجود آن‏که صفحه ‏آگهى ‏ها بود، پایش را آنجا ننهاد و فرمود: شاید اسم‏محمد یا على در آنها باشد. مى‏بینیم که امام حتى حاضر نمى‏شدکلمه على یا محمد، که اسم افرادى عادى بود، زیر پایش قراربگیرد تا برسد به اسامى ائمه معصومین‏علیهم السلام . این حالت،اشتیاق وافر امام به آن خاندان را نشان مى‏دهد. آن وجودگرانقدر با شنیدن صداى صلوات و نام مبارک رسول اکرم(ص) صلوات‏مى‏فرستاد و دیده نشد که صداى صلوات مردم دیدار کننده را درحسینیه جماران بشنود و صلوات نفرستد.

توسل به اهل‏بیت ‏علیهم السلام و استمداد از ارواح پاک آن‏بزرگواران، جلوه‏اى دیگر از حب امام به این خاندان بود.

حجة‏الاسلام سید محمدجواد علم الهدى مى‏گوید: به اذن امام مامورشدم که به منطقه خراسان بروم و علماى آن دیار را ببینم ومصایبى را که طاغوت و استعمار متوجه مسلمانان نموده تشریح کنم‏و نامه‏هاى امام را تحویل آنان دهم. شبى که عازم بودم، ایشان‏خطاب به من فرمودند: قبل از این که با هرکس ملاقات کنید، اول‏به حرم امام رضا(ع) مشرف شوید و به آن حضرت بگویید: آقا، کارخطیرى پیش آمده و ما وظیفه خود دانستیم که قیام کنیم. چنانچه‏مرضى شماست ما را تایید کنید.

احترام به نام محمد و علی

امام در پاریس می خواستند کفش بپوشند، پایشان را که بلند کردند تا روی روزنامه بگذارند، سئوال کردند : مثل اینکه این روزنامه های ایرانی هستند؟ عرض کردند: بله آقای ، ولی این صفحه آگهی هاست. با این حال پایشان را روی روزنامه نگذاشتند و برگشتند و فرمودند: شاید یک اسم محمد یا علی در اینها باشد.

 

گریه امام

یکی از حالات عرفانی امام نسبت به دعا و توسل است. در نوفل لوشاتو شاهد بودیم ، شب عاشورا بعد از اینکه نماز تمام می شد می فرمودند: کسی هست که روضه بخواند؟ یکی از برادرها بلند می شود و روضه می خواند و ناظر بودیم که امام دستمالشان را در آوردند و شروع به گریه کردن می کنند و واقعا انسان در مقابل این روح خالص شده از گفتن هر کلام و تفسیری عاجز می شود.

منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com





برچسب ها : امام خمینی(ره)  , همه مطالب...  ,
      

غلبه اسلام بر تعصبات

به نام خدا

غلبه اسلام بر تعصبات

عجیب اینست که ملل اسلامی غالبا پیرو فتوای علمایی بوده اند که از نظر
ملیت با آنها مخالف بوده اند ، مثلا مردم مصر تابع فتوای لیث بن سعد
بودند که یک ایرانی بود ، ولی مردم ایران در قدیم بیشتر تابع شافعی‏
بودند که عربی نژاد بود . بعضی از علمای ایرانی مانند امام الحرمین جوینی‏
و غزالی طوسی تعصب شدیدی له شافعی و علیه ابوحنیفه ایرانی دارند . مردم‏
ایران در دوره های بعدی شیعه
شدند و امامت ائمه اطهار را پذیرفتند که قرشی و هاشمی می‏باشند .
در فتواهای علمای مذاهب گاهی چیزها دیده می‏شود که از نظر تعصبات ملی‏
موجب حیرت می‏شود ، یعنی قدرت و تسلط و غلبه اسلام را بر این تعصبات‏
می‏رساند .
مسئله ای است در فقه در باب نکاح درباره " کفویت " ، یعنی آیا همه‏
نژادها از نظر ازدواج کفو یکدیگرند ؟ در اینجا فتوای ابوحنیفه ایرانی‏
جلب توجه می‏کند ابوحنیفه مانند کسی که دچار تعصب عربی باشد نظر می‏دهد و
مدعی می‏شود : عجم کفو عرب نیست ، عجم نمی تواند زن عرب بگیرد ، ولی‏
سایر فقها از قبیل مالک بن انس با آنکه خود عرب است می‏گویند خیر ،
عرب و عجم از این نظر تفاوتی ندارد .
سفیان ثوری نیز که عرب است همین فتوا را می‏دهد . علامه حلی از بزرگان‏
فقهای شیعه که او نیز عرب است در کتاب " تذکرش الفقهاء " فتوای‏
ابوحنیفه را نقل می‏کند و می‏گوید : " سخن ابو حنیفه نادرست است ، در
اسلام شریف علوی و کنیز حبشی برابر است " .
می‏گوید : " دلیل این مطلب اینست که پیغمبر اکرم ضباعة ، دختر عموی‏
خود را به عقد مقداد بن اسود کندی در آورد که سیاه بود ، و وقتی که به‏
آنحضرت اعتراض کردند ، فرمود : « لتتضع المناکح » ، یعنی برای اینکه‏
کفویت در یک سطح قرار بگیرد " .
فتوای ابوحنیفه عجیب است و علتش همچنانکه خود اهل تسنن اعتراف‏
دارند کم اطلاعی ابوحنیفه از سیرت و سنت نبوی است ، ولی از اینجا
می‏توان فهمید که در آن اعصار چیزی که در میان علمای مسلمین وجود نداشته‏
تعصبات ملی است .
داستانی شنیدنی در کتب فقه در این مورد نقل می‏شود که از طرفی از
تعصبات شدید عرب نسبت به غیر عرب حکایت می‏کند و از طرف دیگر نمونه‏
ای از پیروزی عجیب اسلام است بر تعصبات . می‏نویسند : " سلمان فارسی دختر عمر را
خواستگاری کرد ، عمر با آنکه از بعضی تعصبات خالی نبود ، به حکم اینکه‏
اسلام آن چیزها را الغا کرده پذیرفت . عبدالله پسر عمر روی همان تعصب‏
عربی ناراحت شد ، اما در مقابل اراده پدر چاره‏ای نداشت . دست به دامن‏
عمرو بن العاص شد ، عمرو گفت چاره این کار با من . یک روز عمرو عاص‏
با سلمان روبرو شد و گفت تبریک عرض می‏کنم ، شنیده‏ام می‏خواهی به دامادی‏
خلیفه مفتخر بشوی . سلمان گفت اگر بناست این کار برای من افتخار شمرده‏
شود پس من نمی کنم و انصراف خود را اعلام کرد .

منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com





برچسب ها : تشیع  , همه مطالب...  ,
      

تشیع ایرانیان

 

به نام خدا

تشیع ایرانیان

اکثریت مردم ایران از زمان صفویه به بعد شیعه شدند . البته در این‏
جهت نمی‏توان تردید کرد که ایران از هر نقطه دیگر برای بذر تشیع زمین‏
مناسبتری بوده است ، تشیع به اندازه ای که در ایران تدریجا نفوذ کرد در
جای دیگر نفوذ نکرد ، و هر چه زمان گذشته است آمادگی ایران برای تشیع‏
بیشتر شده است و اگر چنین ریشه ای در روح ایرانی نمی‏بود ، صفویه موفق‏
نمی شدند که با در دست گرفتن حکومت ایران را شیعه و پیرو اهل بیت‏
نمایند .
حقیقت اینست که علت تشیع ایرانیان و علت مسلمان شدنشان یک چیز
است ایرانی روح خود را با اسلام سازگار دید و گم گشته خویش را در اسلام‏
یافت . مردم ایران که طبعا مردمی باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و
تمدن داشتند بیش از هر ملت دیگر نسبت به اسلام شیفتگی نشان دادند و به‏
آن خدمت کردند . مردم ایران بیش از هر ملت دیگر به روح و معنی اسلام‏
توجه داشتند ، به همین دلیل توجه ایرانیان به خاندان رسالت از هر ملت‏
دیگر بیشتر بود و تشیع در میان ایرانیان نفوذ بیشتری یافت . یعنی‏
ایرانیان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت یافتند ، فقط
خاندان رسالت بودند که پاسخگوی پرسشها و نیازهای واقعی روح ایرانیان‏
بودند .
آنچیزی که بیش از هر چیز دیگر روح تشنه ایرانی را به سوی اسلام می‏کشید
عدل و مساوات اسلامی بود . ایرانی قرنها از این نظر محرومیت کشیده بود و
انتظار چنین چیزی را داشت ایرانیان می‏دیدند دسته‏ای که بدون هیچگونه‏
تعصبی عدل و مساوات اسلامی را اجرا می‏کنند و نسبت به آنها بی نهایت‏
حساسیت دارند خاندان رسالت‏اند . خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامی ،
مخصوصا از نظر مسلمانان غیر عرب بودند .
اگر اندکی به تعصبات عربی و تبعیضاتی که از ناحیه برخی خلفا میان عرب‏
و غیر عرب صورت می‏گرفت و دفاعی که علی بن ابیطالب علیه السلام از
مساوات اسلامی و عدم تبعیض میان عرب و غیر عرب می‏نمود توجه کنیم کاملا
این حقیقت روشن می‏شود .
در بحار ، جلد نهم ، باب 124 ، از کافی نقل می‏کند که :
روزی گروهی از " موالی " آمدند به حضور امیرالمؤمنین و از اعراب‏
شکایت کردند و گفتند رسول خدا هیچگونه تبعیضی میان عرب و غیر عرب در
تقسیم بیت المال یا در ازدواج قائل نبود . بیت المال را بالسویه تقسیم‏
می‏کرد و سلمان و بلال و صهیب در عهد رسول با زنان عرب ازدواج کردند ولی‏
امروز اعراب میان ما و خودشان تفاوت قائلند . علی علیه السلام رفت و با
اعراب در این زمینه صحبت کرد ، اما مفید واقع نشد ، فریاد کردند : ممکن‏
نیست ، ممکن نیست . علی در حالی که از این جریان خشمناک شده بود آمد
میان موالی و گفت با کمال تأسف اینان حاضر نیستند با شما روش مساوات‏
پیش گیرند و مانند یک مسلمان متساوی الحقوق رفتار کنند ، من به شما
توصیه می‏کنم که بازرگانی پیشه کنید خداوند به شما برکت خواهد داد .
معاویه در نامه معروفی که برای زیاد بن ابیه والی عراق فرستاد ، نوشت‏
: مراقب ایرانیان مسلمان باش ، هرگز آنان را با عرب همپایه قرار نده ،
عرب حق
دارد از آنها زن بگیرد و آنها حق ندارند از عرب زن بگیرند ، عرب از
آنها ارث ببرد و آنها از عرب ارث نبرند . حتی الامکان حقوق آنها کمتر
داده شود ، کارهای پست به آنها واگذار شود ، با بودن عرب غیر عرب‏
امامت جماعت نکند ، در صف اول جماعت حاضر نشوند ، مرزبانی و قضاوت‏
را به آنها وا مگذار .
اما وقتی که میان یک زن عرب و یک زن ایرانی اختلاف واقع می‏شود و کار
به آنجا می‏کشد که به حضور علی علیه السلام شرفیاب می‏شوند و علی میان آندو
هیچگونه تفاوتی قائل نمیشود و مورد اعتراض زن عرب واقع می‏شود ، علی‏
دست می‏برد و دو مشت خاک از زمین بر می‏دارد و به آن خاکها نظر می‏افکند
و آنگاه می‏گوید : من هر چه تأمل می‏کنم میان این دو مشت خاک فرقی نمی‏
بینم .
علی با این تمثیل عملی لطیف به جمله معروف رسول اکرم اشاره می‏کند که‏
فرمود : « کلکم لادم و آدم من تراب لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی »
یعنی همه از آدم و آدم از خاک است ، عرب بر عجم فضیلت ندارد ، فضیلت‏
به تقوا است نه به نژاد و نسب و قومیت و ملیت . وقتی که همه نسب به‏
آدم می‏برند و آدم خاکی نژاد است چه جای ادعای فضیلت تقدم نژادی است ؟
در سفینة البحار ماده " ولی " مینویسد :
" علی علیه السلام در یک روز جمعه بر روی منبری آجری خطبه میخواند ،
اشعث بن قیس کندی که از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت یا
امیرالمؤمنین این " سرخرویان " ( یعنی ایرانیان ) جلو روی تو بر ما
غلبه کرده اند و تو جلو اینها را نمیگیری ، سپس در حالی که خشم گرفته‏
بود گفت امروز من نشان خواهم داد که عرب چکاره است .
علی علیه السلام فرمود : " این شکم گنده ها خودشان روزها

در بستر نرم استراحت می‏کنند و آنها ( موالی و ایرانیان ) روزهای گرم‏
بخاطر خدا فعالیت می‏کنند و آنگاه از من می‏خواهند که آنها را طرد کنم تا
از ستمکاران باشم ، قسم به خدا که دانه را شکافت و آدمی را آفرید که از
رسول خدا شنیدم فرمود به خدا همچنانکه در ابتداء شما ایرانیان را به خاطر
اسلام با شمشیر خواهید زد ، بعد ایرانیان شما را با شمشیر به خاطر اسلام‏
خواهند زد " .
ایضا در سفینة البحار می‏نویسد :
" مغیرش همیشه در مقایسه میان علی و عمر می‏گفت علی تمایلش و
مهربانیش نسبت به موالی بیشتر بود و عمر بر عکس از آنها خوشش نمی آید
.
مردی به امام صادق علیه السلام عرض کرد :
" مردم می‏گویند هر کس که عربی خالص یا مولای خالص نباشد پست است ،
امام فرمود : " مولای خالص یعنی چه ؟ "
گفت : " یعنی کسی که پدر و مادرش هر دو قبلا برده بودند " .
فرمود : " مولای خالص چه مزیتی دارد ؟ "
گفت : زیرا پیغمبر فرموده است : مولای هر قومی از خود آنهاست ، پس‏
مولای خالص اعراب مانند خود اعراب است ، پس کسی صاحب فضیلت است که‏
یا عربی خالص باشد و یا مولای صریح باشد که ملحق به عربی است " ،
امام فرمود :
آیا نشنیده‏ای که پیغمبر فرمود من ولی کسانی هستم که ولی ندارند ، من‏
ولی هر مسلمانم خواه عرب و خواه

عجم ؟ آیا کسی که پیغمبر ولی او باشد از پیغمبر نیست ؟ امام سپس اضافه‏
فرمود :
از این دو کدام اشرفند ؟ آیا آنکه از پیغمبر و ملحق به پیغمبر است یا
آنکه وابسته به یک عرب جلف که به پشت پای خود ادرار می‏کند ؟ " سپس‏
فرمود : " آنکه از روی میل و رضا داخل اسلام می‏شود بسی اشرف است از
آنکه از ترس وارد اسلام شده است . این اعراب منافق از ترس مسلمان شدند
ولی ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند .
از این نوع جریانها که نشان می‏دهد سیاست تبعیض و تفاوت میان عرب و
غیر عرب در جهان اسلام اجرا می‏شد و ائمه اطهار عموما با این سیاست‏
مخالفت می‏کرده اند در تاریخ اسلام زیاد دیده می‏شود . همین به تنهایی کافی‏
بوده است که ایرانیان که از طرفی به روح و حقیقت اسلام بیش از دیگران‏
توجه داشته اند و از طرف دیگر ، بیش از هر قوم دیگر ، از این تبعیضات‏
زیان می‏دیده اند طرفدار خاندان رسالت بشوند .

منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com





برچسب ها : تشیع  , همه مطالب...  ,
      

فقیهترین افراد

به نام خدا

فقیه‌ترین افراد

در باب اهمیت قرآن و جنبه های گره گشایی آن لازم است به این نکته نیز توجه داشته باشیم که شرط حاکمیت گفتمان قرآن در جامعه ژرف اندیشی در مسائل دینی است در روایتی از امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر(ص) می فرمایند : « أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ کُلِّ الْفَقِیهِ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ عَنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مَکْرَ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یَدَعِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً إِلَى غَیْرِهِ لِأَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا تَفَهُّمَ فِیهِ وَ لَا عِبَادَةٍ لَا تَفَقُّهَ فِیهَا وَ لَا قِرَاءَةٍ لَا تَدَبُّرَ فِیهَا فَإِنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى مَجْلِساً أَشَدُّکُمْ لَهُ خَوْفاً وَ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَهُ نَصِیباً أَعْظَمُکُمْ فِیمَا عِنْدَهُ رَغْبَةً ثُمَّ یَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا أَجْمَعُ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ خِزْیَ الدُّنْیَا وَ خِزْیَ الْآخِرَةِ فَیَأْمُرُ لَهُمْ بِکَرَاسِیَّ فَیَجْلِسُونَ عَلَیْهَا وَ أَقْبَلَ عَلَیْهِمُ الْجَبَّارُ بِوَجْهِهِ وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُمْ وَ قَدْ أَحْسَنَ ثَوَابَهُمْ،الجعفریات (الأشعثیات)، ص: 238»

در این روایت، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله وسلم در روایتی که امام صادق علیه السلام هم در سلسلة سند آن وجود دارند، می-فرمایند آیا می خواهید شما را به فقیه ترین شما راهنمایی نمایم ؟

فقیه در اینجا مراد «فقیه» امروزی نیست بلکه کسی است که اندوخته‌‌‌ای ژرف و عمیق در دین شناسی دارد حضرت فرمود : کسی که مردم را از رحمت خدا نا امید نکند، اینگونه معرفی کردن تعالیم دینی و فرهنگ متعالی اهل بیت قابل توجه می باشد.

*جستجو نیازهای اندیشه در قرآن

منتهی از طرف دیگر این نا امید نکردن به معنی ایمن کردن از پیامدهای کار های بد نیست، لازمة ژرف‌‌‌اندیشی در دین این است که مبادا معصیت خداوند را برای مردم آسان کند.

فقیه و دین شناس واقعی، کسی است که قرآن را به سوی غیرقرآن وا ننهد، یعنی نباید با کم‌‌‌کاری نسبت به قرآن، شرایط را به گونه‌‌‌ای فراهم آورد که حقیقت‌‌‌جویان به سراغ غیر قرآن بروند، امام صادق(ع) فقیه را از این موضوع برحذر داشته‌‌‌اند که نباید نیازهای اندیشه ای خودش را در غیرقرآن جستجو کند.

این، را پیامبری که مومنان را به فراگیری علم و دانش و لو در چین فرا می‌خواند، می فرمایند، اما باید اساس و بن مایه های فکری بر اساس قرآن باشد.

و به صراحت می فرمایند : « مَنْ لَمْ یَدَعِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً إِلَى غَیْرِهِ لِأَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا تَفَهُّمَ فِیهِ وَ لَا عِبَادَةٍ لَا تَفَقُّهَ فِیهَا وَ لَا قِرَاءَةٍ لَا تَدَبُّرَ فِیهَا » در دانشی که تفهم نباشد خیری نیست و اگر پایه و بنیه ژرف اندیشی در کار نباشد خیری در آن وجود ندارد، همان گونه که اگر عبادت مبتنی بر ژرف‌‌‌اندیشی در دین نباشد نتیجه مطلوب ندارد و نیز قرائتی که بدون تدبر باشد فاقد ثمربخشی بهینه است.

فقیه ژرف اندیش کسی است که برای آبشخورهای اصلی معرفتی خود به این سمت و سود برود و به خاطر دیگر منابع، قرآن را واننهد و قرآن را بگونه ای معرفی کند که نیاز به غیر قرآن در دل کسی باقی نماند، پیامبر در اینجا چنین ویژگی را برای عالم دینی بیان می کنند که چنین شاخصه‌‌‌ای برای شناخت یک عالم واقعی دینی امروزه نیز راهگشاست.

امروزه که جامعة علمی دین‌‌‌محور ما درگیر و دل‌‌‌مشغول تحول در علوم انسانی است، این معیار معرفی شده از سوی پیامبر و امام صادق علیه السلام می تواند چراغ راهنمای خوبی برای ما باشد. و همین درس از پیامبر اعظم و امام صادق برای ما بس که در مباحث اندیشه ای و اخلاق فردی و رفتار اجتماعی و کلان برنامه ریزی‌‌‌های اجتماعی به سراغ قرآن برویم و از ظرفیت بالا و بی‌‌‌بدیل قرآن در این زمینه‌‌‌ها بهره بگیریم. که قرآن در همه این ها از ظرفیت بالایی برخودار است.





برچسب ها : همه مطالب...  ,
      

موعظه [امر به معروف قولى و فعلى‏]

به نام خدا

موعظه [امر به معروف قولى و فعلى‏]

امر به معروف دو راه دارد، یکى قولى، که ظاهر است و یکى فعلى، که عالم لباس زهد درپوشد و تقوى و اعراض از دنیا را شعار خود سازد تا هر که او را ببیند سر تا پاى او زبان حالى و لسان مؤثرى باشد که او را امر به معروف و نهى از منکر نماید، و عمده این قسم است. و چون زبان به موعظه گشاید در نهایت تأثیر باشد. و اما آن که العیاذ باللّه به خلاف این و در پى لذّات باشد و همت به دنیا گمارد، اگر چه مباح باشد، مثل او چون کسى باشد که طبق حلوا در پیش نهاده و به سرعت مى‏خورد و به دیگران گوید نخورید که زهر دارد. پس همه در جواب گویند دروغ مى‏گوئى و مى‏خواهى ما کناره کنیم خالص تو را باشد. و لذا فرمود (ع) آن که فعل او تصدیق قول او نکند عالم نیست. 542

و لذا فرمود أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ‏ 543 (بقره) و فرمود لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ‏، 544 الخ (صف). و در اخبار است امر به معروف کسى کند که خود عامل و تارک باشد به آنچه امر و نهى مى‏کند. 545 و به این قدر اختصار نمودیم و باقى احکام در فقه است و امر به معروف را مقصد دیگر ننمودیم با آنکه طویل الذیل است به جهت آنکه از اعظم طرق تدبیر و سیاست است. پس آنان که در کتب اخلاق و مواعظ این امر عظیم را ذکر نکرده‏اند مبلغ خطیرى از پروبال آن طایران قدسى کم نموده‏اند. ثمّ الحمد للّه و سلام على محمّد و آله خیر الورى. تمام شد در شب جمعه بیست و چهارم شهر ذى القعدة الحرام من شهور المبارکة سنة 1281.





برچسب ها : امربه معروف ونهی ازمنکر  , همه مطالب...  ,
      

امر به معروف اشرف واجبات است‏

به نام خدا

امر به معروف اشرف واجبات است‏

در بیان آنچه معصوم فرمودند که امر به معروف أتمّ و اشرف واجبات است و به سبب او جمیع فرایض برپاست. و این مطلب بسى ظاهر است پس از آنکه دانستى که بعد از شرایط تکلیف، که علم و عقل و قدرت باشد، هر چه تو را نزدیک به طاعت نماید امر به معروف است زیرا که اگر این مواعظ و نصایح و ذکر ثوابها و مژده و نویدها و ذکرعقاب و ترس و بیم و حدود و تعزیرات و رجم و قتل و نفى و قطع و احراق و صلب و جهاد و دفاع و قول لیّن و خشن، همه از میان برخیزد و قناعت شود به محض بیان تکالیف، و مردم را به حال خود و نفس اماره و دنیا واگذارند، معلوم خواهد شد که از اسلام چه باقى خواهد ماند. حال که این همه هست ببین از اسلام چه باقى مانده و کدام بدعت به روى کار نیامده، پس اگر نبود چه بود؟

و امّا حدیث شریف نبوى (ص) که فرمودند لتأمرنّ بالمعروف (الخ). اوّل بدان که معنى وى آن است که شما امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید یا خدا اشرار را بر اخیار مسلط مى‏کند. یعنى امر خالى از این نیست که یا شما امر به معروف خواهید نمود و مسلط بر اشرار خواهید بود و یا ترک مى‏کنید و اشرار بر شما مسلط خواهند بود. یا بگو معنى آن است که امر به معروف مى‏کنید یا خدا اشرار را بر اخیار مسلط کند؟ و تهدید در این معنى بیشتر است. مثل اینکه به طفل خود گوئى مى‏روى و یا چوب را بردارم؟

امّا بیان سرّش این است که مردم کسى را رئیس نخوانند مگر آن را که استاد ایشان باشد و یا حامى و حافظ و مربى ایشان باشد، و چون مردم را به حال خود واگذارى، از هزار، یکى به عدالت و استقامت باقى نماند و همه الّا ما شاء اللّه فاجر و ظالم شوند و به قاعده الجنس مع الجنس یمیل به گرد هم گرد آیند، و چون احکام شرع ضد مطلوب و نقض غرض ایشان است و در مقام عداوت و دفع آن و اهل آن برآیند و در میان بندند و سهولت بلکه بالفطره رئیس و مرئوس پیدا شود پس کمر اطاعت رئیس در میان بندند و همه طالب اویند مگر قلیلى که به حساب در نیایند، پس بر این معدود قلیل، تقیه از ایشان واجب گردد و زندگى دنیا و آخرت هر دو بر ایشان تنگ گردد و اینهمه کارى بود که به دست خود کردند و به دست خود تیشه به پاى خود زدند که از اول امر به معروف نکردند و جلو را نگرفتند و با این حال البته خدا دعاى ایشان را مستجاب نکند، چنانچه دعاى آن را که در بندد و روزى خواهد و دعاى آن را که از همسایه شکوه کند و دعاى آن را که به زوجه نفرین کند، و در جواب ایشان گوید برو کسب کن و از همسایگى وى خارج شو و زن را طلاق ده.

پس بحمد اللّه بدیهى نمودیم که لازمه ترک امر به معروف تسلط اشرار کثیر بر اخیار قلیل است و مستجاب نشدن دعاى اخیار در حق اشرار است یا از آن جهت که به دست خود، ایشان را تسلط دادند چنانچه گفتیم و یا از این جهت که خدا هر دردى رادوائى داده و از براى هر چیزى ضدى ساخته که باید دفع وى به وى نمود. دواى شخص وسواس را طرف تفریط و بى‏اعتنائى به وسوسه قرار داده و چاره او همین است و هر چه دعا کند به اجابت نرسد الّا ان یشاء اللّه، چنانچه به حسّ مى‏بینى، و کذا دواى ذلیل ساختن اشرار و زمام مردم را امر به معروف قرار داده، فافهم.

قدرى ذهن را تصفیه نما تا بگویم که از زمان ابو البشر (ع) بلکه پیشتر از او، الى یومنا هذا، بساطى در مقابل بساط شریعت گسترده نشد و ضد پیدا نکرد مگر به ترک امر به معروف. از دوره اسلام گیرم، تو باقى را از وى ادراک کن. اگر امیر المؤمنین کافر مطلق جمع نمى‏شدند این همه فسادها از کجا ظاهر مى‏شد و اینهمه آتشها کى شعله‏ور مى‏شد و جگرگوشه‏هاى خاتم (ص) چرا کشته مى‏شدند و اهل بیت او چرا اسیر مى‏شدند و اینهمه ظلمه و باج و خراج و تخت و تاج و اینهمه دول خارجه علیه السّلام را رها نمى‏کردند و به فرموده او رفتار مى‏کردند و در مقام امر به معروف برمى‏آمدند و به دور غاصب و از کجا پیدا مى‏شد؟ اللّهمّ العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلک و انتقم بمحمّد و آله. این بود بیان تسلط اشرار و عدم استجابت دعاى اخیار و معانى دیگر نیز ممکن است.

و اما آنچه معصوم (ع) فرمود که چون امر به معروف ترک شد و فساد بسیار شد عذاب خدا همه را فروگیرد هم ظاهر شد. اما هلاک اشرار که ظاهر است و اما هلاک اخیار به جهت همین گناه عظیم که ترک امر به معروف باشد و اما هلاک صغار و بى‏گناه و حیوان و قلّت برکات به جهت آتش و عذاب ایشان ضرر ندارد، زیرا که گناهکاران سبب اجل مسمّاى ایشان شدند و اما در آخرت‏ لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً؛ 531 و هو العالم.

منبع:وب علی اصغربامری





برچسب ها : امربه معروف ونهی ازمنکر  , همه مطالب...  ,
      

وجوب امر به معروف

به نام خدا

وجوب امر به معروف

اما وجوب شرعى او از مقام اجماع و تواتر گذشته و مسلّمى فریقین است و در نزد اهل علم از ضروریات دین است. و امّا وجوب عقلى او بدان که هر که قائل است به حسن و قبح عقلى از فرقه ناجیه و طائفه معتزله، قائل است به وجوب لطف. زیرا که ترک لطف نقض غرض است و قبح و امتناع نقض غرض از بدیهیات است؛ و مراد از لطف این است که اگر کسى از دیگرى مطلب خواهد که آن مطلب واجب و لازم باشد پس بر او واجب است که هر چه آن فاعل را به طاعت نزدیک کند و هر چه او را از معصیت دور کند فراهم بیاورد به شرطى که به حد الجاء و اضطرار نرسد. مثلا اگر تو کسى را مهمان کنى و بدانى که به محض اخبار نمى‏آید بلکه باید از مقربان خود کسى را بفرستى و یا به این هم نمى‏آید تا اسب نفرستى و یا به این هم اجابت نمى‏کند تا کتابتى بنویسى و هکذا، بر تو همه اینها واجب است و اگر نکنى نقض غرض خود نموده‏اى.

حال گوئیم شکى نیست که امر به معروف از اعظم الطاف است، پس بر خدا واجب است که هم خود امر به معروف نماید و هم بر مردم واجب سازد کفایة که امر به معروف نمایند. و خدا خود به أتمّ انحاء امر به معروف نمود. و آنچه شنوى که بر خدا واجب نیست زیرا که اگر بر او واجب باشد قیام نماید و چون بر این واجب قیام نماید الجاء لازم آید باز نقض غرض گردد و اگر قیام ننماید قبح و خلاف حکمت لازم آید، زنهار که نشنوى. زیرا که معنى امر به معروف واداشتن به طاعت است و هر چه زاید بر اصل بیان تکالیف باشد امر به معروف است اگر چه اصل بیان از اکمل انحاء واداشتن به طاعت است لکن اصطلاح، مساعدت شمول این لفظ مر او را ظاهرا نمى‏کند.

حال گوئیم هر چه خدا زائد بر اصل بیان تکلیف و شرایط تکلیف از براى هر کس مهیا نموده همه امر به معروف خداست و این دو قسم است، یکى داخل در تو یکى خارج از تو. اما در تو، زیاده بر عقل و شنیدن و فهمیدن تکلیف، در تو حیا و قوه خجالت قرار داد و گاهى به نعمتها و اجابت دعاها و گاهى به بلاها و مصیبتها واختلاف حالات سن و ریختن دندان و سفید شدن مو و غیر ذلک تو را به طاعت و تقرب وامى‏دارد.

و اما در خارج تو، این همه کتب آسمانى و زمینى و این معجزات و خوارق عادات بعد از ثبوت رسالت و این همه ذکر ثواب و عقاب و وضع حدود و این همه مواعظ که خدا به دست خود جارى نموده و به زبان خود گفته آیا این نه امر به معروف خداست؟ آیا عصمت را او به معصوم نداده و اول او را تربیت نکرده و بعد، از براى تربیت کردن دیگران نفرستاده؟ آیا دست و زبان ایشان دست و زبان خدا نیست؟ خلاصه به همان معنى که فرمود وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ 526 و فرمود یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ‏ 527 و فرمود یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ 528 و فرمود لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ 529 و به همان معنى که هم گوئى من به چشم خود دیدم و به گوش خود شنیدم و هم گوئى چشم من دید و گوش من شنید و هکذا و به همان طورها که مى‏گوئى ضارّ و نافعى جز خدا کسى نیست چرا نمى‏گوئى خدا امر به معروف کرده و به طاعت واداشته؟ مگر کارهاى خدا که وسائط در میان است کار خدا نیست؟ مگر به درجات و وسائط قائل نیستى؟ آیا خدا با درجات دور افتاده چه کند که واسطه در میان نباشد؟

و ایضا آنکه گفتى اگر خدا قیام نماید الجاء لازم آید، از تو سؤال مى‏کنم این قیام خدا به اینکه امر به معروف نماید تو را و مرا، آیا به واسطه خواهد بود یا بى‏واسطه؟

دوّم را که نگوئى و لا بد اول را گوئى. حال چون شد که اگر به واسطه خدا الجاء نماید به ایمان و طاعات، چنانچه فرعون در حین غرق و هر کسى در حین موت مثلا ایمان مى‏آورد، خدا تو را الجاء نموده و اگر به وسائط تو را خدا به ایمان و طاعت وادارد و به حد الجاء نرساند گوئى خدا امر به معروف نکرده؟

و ایضا از تو سؤال مى‏کنم این لطفى که بر خدا واجب دانسته‏اى خدا چگونه به او قیام نمود و به عمل آورد که پاى واسطه در میان نباشد و یا امر به معروف کردن خدا بر او صادق نباشد؟ فتدبّر، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. 530

وجوب هر لطف

بدان که چنانچه اشاره شد شکى نیست به قاعده نقض غرض که لطف را خدا و خلق، همه واجب دانند و همه او را در مطالب خود به کارمى‏برند. آیا نمى‏بینى که پدر چون خواست طفل او مثلا عالم شود چقدر مقرّبات از براى او فراهم آورد که گاهى به لباس و زینت و نوازش و رجاء و گاهى به تهدید و گوشمال و گاهى به نوازش و ریزش معلّم و گاهى به شکوه و تخویف وى، و هکذا مادر نسبت به تربیت دختر، و هیچ خود را در ترک این الطاف معذور نمى‏دارند و در خود سائق شدید و قائد قوى مدام حاضر مى‏بینند و اگر قدرى اهمال نمایند مورد ملامت دیگران شوند و مردم زبان به طعن و مذمت ایشان گشایند. پس ثابت شد که لطف تا ممکن است و به حد الجاء نرسیده به جمیع انحاء ممکنه واجب است و اینکه مشاهده مى‏کنى که پدر را مثلا چندین طورهاى کاملتر لطف ممکن است و نمى‏کند به جهت این است که در نفس او دواعى و مطالب دیگرى است معارض و اهمّ، که زیاده از آنچه به جهت تربیت پسر مى‏کند مصلحت نمى‏داند و به جهت مصالح و مطالب دیگر زیاده را نگهداشته و اگر زیاده را در اینجا صرف نماید نقض اغراض دیگر مى‏شود. پس هر چه کرده و هر چه نکرده همه را از کرده و نکرده، به قاعده نقص غرض کرده و چون قادر بى‏چون غنى بالذات است پس آنچه ممکن است از الطاف، به قدر ذرّه ترک نکرده.

و ایضا مى‏پرسیم آیا بعد از حصول شرایط تکلیف در آن که خدا او را تکلیف کرده یا تو او را تکلیف کرده‏اى چیز دیگرى واجب هست که نام او لطف باشد یا نیست؟ اگر گوئى نیست با کسى که منکر طریقه عقلاء و طریق خودش و منکر همه عقول و اجماعى عقلاست ما را حرفى نیست. و اگر گوئى هست، چه فرق مى‏کند میان آنکه بیشتر به طاعت نزدیک کند یا کمتر، با آنکه جمیع ادله و مناط در هر دو موجود و به یک نهج جارى و سارى است؟ پس گوش مده به بعضى شبهات و امثله که ذکر کرده‏اند، آنها را مانند سایر شبهات که در مقابل براهین و ضروریات گفته‏اند محسوب دار.

منبع:وب علی اصغربامری





برچسب ها : امربه معروف ونهی ازمنکر  , همه مطالب...  ,
      

امر به معروف و نهى از منکر

به نام خدا

امر به معروف و نهى از منکر

در بیان امر به معروف و نهى از منکر که در تهذیب و تدبیر و سیاست هر سه، ضرور است و معنى امر به معروف در تهذیب نفس همان محاسبه و مراقبه بود که ذکر شد و اما نسبت به غیر بسیار ذکر فرموده‏اند در فقه و کلام و ما نیز بعون اللّه اشاره مى‏کنیم به چند امر.

آیات و اخبار.

(آل عمران): وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏. 513 (اعراف): خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ‏. 514 و لفظ امر به معروف شامل نهى از منکر نیز هست زیرا که امر به ترک منکر امر به معروف است و یا خواهى بگو از قبیل فقراء و مساکین و جار و مجرور است که اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا 515 و لذا فرمود سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ 516 و لفظ «برد» را نفرمود که همان مذکور، قرینه است. (لقمان): یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ. 517

و فى الرّوضة عن الخاتم (ص) لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنکر او لیسلّطنّ اللّه شرارکم على خیارکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم. 518

و فى جواهر الاستاد (قدس سره) و قال امیر المؤمنین من ترک انکار المنکر بقلبه و یده و لسانه فهو میّت بین الاحیاء. و خطب یوما فحمد اللّه و اثنى علیه و قال امّا بعد فانّه انّما هلک من کان قبلکم حیث ما عملوا من المعاصى و لم ینههم الرّبّانیّون و الاحبار عن ذلک نزلت بهم العقوبات فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و اعلموا انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر لن یقرّبا اجلا و لن یقطعا رزقا انّ الامر ینزل من السّماء الى الارض کقطر المطر الى کلّ نفس بما قدّر اللّه لها من زیادة او نقصان 519 (اه): حضرت امیر (ع) فرمود هر که ترک نماید انکار منکر و قبیح را به دل خود و به دست خود و زبان خود او میّتى است میان زنده‏ها، وجود او بى‏ثمر است. و روزى بعد از خطبه فرمود اما بعد، هیچ پیش از شماهلاک نشدند مگر وقتى که معصیتها کردند و دانشمندان و علماء ایشان را منع نکردند و چون طغیان کردند در معاصى و نهى نکردند ایشان را صاحبان معرفت و علماء، نازل شد به همه ایشان عقوبتها. پس امر کنید به معروف و نهى کنید از منکر و بدانید که امر به معروف و نهى از منکر اجل را نزدیک نمى‏کند و روزى را قطع نمى‏کند زیرا که امورات از آسمان به زمین نازل مى‏شود مثل قطرات باران به سوى هر کسى به قدرى که خدا مقدّر نموده زیاد یا کم.

و قال ایضا اعتبروا ایّها النّاس بما وعظ اللّه به اولیائه من سوء ثنائه على الاحبار اذ یقول لو لا ینههم الرّبانیّون و الاحبار عن قولهم الاثم 520 و قال لعن الّذین کفروا من بنى اسرائیل على لسان داود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون 521 و انّما عاب اللّه ذلک علیهم لانّهم کانوا یرون من الظّلمة الّذین بین اظهرهم المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة ممّا یحذرون و اللّه یقول فلا تخشوا النّاس و اخشونى 522 و قال المؤمنون بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر 523 فبدا اللّه بالامر بالمعروف و النّهى عن المنکر و الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر فریضة منه لعلمه بانّها اذا ادّیت و اقیمت استقامت الفرائض کلّها هیّنها و صعبها و ذلک انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر دعاء الى الاسلام مع ردّ المظالم و مخالفة الظّالم و قسمة الفى‏ء و الغنائم و اخذ الصّدقات من مواضعها و وضعها فى حقّها 524 (الخ): و باز فرمود عبرت بگیرید اى مردم به آنچه خدا اولیاى خود را موعظه نموده از بدى و وصفى که خدا به احبار و علماء پیشینیان نموده. در این آیات (سوره مائده) و خدا به جهت این عیب ایشان را گفت که از ظالمان علانیه منکرات و فساد و معاصى مى‏دیدند و ایشان را منع نمى‏کردند به جهت آنچه از ظالمان به ایشان مى‏رسید، یعنى از تحف و هدایا و وظیفه‏ها، و به جهت خوف از آنچه حذر مى‏کردند و حال آنکه خدا مى‏فرماید از مردم نترسید از من بترسید و فرمود مؤمنان بعضى اولیاى بعض دیگرند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند. پس خدا از صفات ایشان اول امر به معروف و نهى از منکر را شمرد و امر به معروف و نهى از منکر فریضه واجبى است از جانب خدا زیرا که خدا مى‏دانست که اگر این دو برپا شود و به عمل آید جمیع واجبات برپا مى‏شود، چه سهل آنها چه صعب آنها، به جهت آنکه امر به معروف و نهى از منکر مى‏کشانند به سوى اسلام با ردّ مظالم و مخالفت ظالم و قسمت فی‏ء و غنائم‏و گرفتن صدقات از جاهاى خود و گذاشتن آنها در حدّ خود و جاى خود.

و قال الباقر یکون فى آخر الزّمان قوم لا یوجبون امرا بمعروف و لا نهیا عن منکر الّا اذا أمنوا الضّرر یطلبون لانفسهم الرّخص و المعاذیر یتّبعون زلّات العلماء و فساد علمهم یقبلون الصّلاة و الصّیام و ما لا یکلمهم فى نفس و لا مال و لو اضرّت الصّلاة بسائر ما یعملون باموالهم و ابدانهم لرفضوا کما رفضوا أتمّ الفرائض و اشرفها انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر فریضة عظیمة بها تقام الفرائض هنالک یتمّ غضب اللّه علیهم فیعمّهم بعقابه فیهلک الابرار فى دار الفجّار و الصّغار فى دار الکبار انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر سبیل الأنبیاء و منهاج الصّالحین فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المکاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر فانکروا بقلوبکم و اتّعظوا بالسنتکم و صکوا بها جباههم و لا تخافوا فى اللّه لومة لائم فان اتّعظوا و الى الحقّ رجعوا فلا سبیل علیهم انّما السّبیل على الّذین یظلمون النّاس و یبغون فى الارض بغیر الحقّ اولئک لهم عذاب الیم هنا لک فجاهدوهم بابدانکم و ابغضوهم بقلوبکم غیر طالبین سلطانا و لا باغین مالا و لا مریدین بالظّلم ظفرا حتّى یفیئوا الى امر اللّه و یمضوا على طاعته: 525 باقر (ع) فرمود در آخر زمان قومى باشند که باعث نشوند یا واجب ندانند امر به معروف و نهى از منکر را مگر وقتى که ایمن از ضرر باشند، طلب مى‏کنند از براى خود رخصت و عذر را، متابعت مى‏کنند لغزشهاى علماء و فساد علم ایشان را، قبول دارند نماز و روزه را و آنچه ضرر به جان و مال ایشان ندارد و اگر نماز ضرر به کارهاى دیگر ایشان و به مال و جان ایشان مى‏داشت هرآینه او را نیز ترک مى‏کردند چنانچه ترک کردند کاملترین و شریفترین واجبات را، زیرا که امر به معروف و نهى از منکر فریضه عظیمى است که به ایشان جمیع فرایض برپاست. آنگاه لازم شود غضب خدا بر ایشان، پس عقاب خدا همه را فروگیرد، پس ابرار در خانه فجار و صغار در خانه کبار هلاک شوند. و این دو، طریقه انبیاء و شیوه صالحان بوده و به این دو همه واجبات برپاست و مذهبها ایمن مى‏شود و کسبها حلال مى‏شود و مظالم گرفته مى‏شود و زمین معمور مى‏شود و انتقام از دشمنان گرفته مى‏شود. پس انکار کنید بد را به دلهاى خود و موعظه نمائید به زبان خود و بزنید به آن روهاى ایشان را و در راه خدا از ملامت کسى نترسید و با بدن با ایشان جهاد کنید و در دل ایشان را دشمن گیرید و غرض شما ریاست و مال نباشد.

و آیات و اخبار بسیار است و اگر بصیرتى باشد همین اخبار زهره مى‏بازد و جگرمى‏شکافد و دل مى‏گدازد و پشت مى‏شکند. رجوع کن به سوره اعراف ببین حکایت آنان را که میمون شدند.

منبع:وب علی اصغربامری





برچسب ها : امربه معروف ونهی ازمنکر  , همه مطالب...  ,
      

توکل و لوازم آن

به نام خدا

توکل و لوازم آن

بدان که از کمال مخصوص به خداوند یکتا یکى آن است که هر چه خواهدنماید و کسى مانع او نتواند شد و از جمله نقص لازم هر مخلوق و ممکن آن است که بى‏اذن و خواست خدا هیچ کارى نتوانند کرد حتى به هم زدن چشم و کمتر از آن باشد، خواه ملک باشد و خواه پیغمبر (ص) و خواه امام و خواه غیر ایشان اگر چه همه با هم باشند. و این است معنى حدیث نزّلونا من الرّبوبیّة 131 یعنى ما را از مقام خدائى پائین بیاورید و بگوئید در حق ما آنچه بخواهید و این است معنى باذن اللّه و ان شاء اللّه که در همه کارها باید بگوئیم. پس اگر کسى العیاذ باللّه بگوید که احدى مى‏تواند مثلا انگشت خود را حرکت دهد اگر چه خدا نخواهد و خدا نتواند مانع او شود، ببین چگونه کفر و شرکى است و چگونه از براى خدا اثبات عجز نموده. و چون شخص ملتفت این نکته باشد که بدیهى است، پس بالبدیهه آن اعتمادى که به خدا نماید به احدى نتواند نمود، بلکه چون واسطه و اسباب را خدا قرار داده هرگز به غیر خدا اعتماد نکرده و اعتماد به اسباب را هم به امر خدا نموده. و لکن عیب و نقص بزرگ که همه به او گرفتارند الّا ما شاء اللّه، اعتماد به تطیّرات و تفؤلاتى است که خلاف عقل و شرع، هر دو است. اگر گوئى وارد شده است که رسول خدا (ص) دوست داشت فال را و بد داشت تطیّر را و از هیچ معصوم (ع) فال بد صادر نمى‏شد و صادق (ع) فرمود تطیر را سست بگیرى سست است و اگر سخت بگیرى سخت است و اگر گفتى چیزى نیست او هم چیزى نیست و فرمودند خواب هر طور تعبیر شود از فال نیک و بد، همان طور واقع مى‏شود و حضرت مسلم از صید نمودن صیاد فال بد زد و در بین راه مراجعت نمود، و فاطمه صغرى در مدینه از دیدن غراب خبر مرگ فهمید، و حضرت امیر از صیحه مرغان و بند شدن کمر به قلّاب در فرمود اینها همه علامات مرگ است، از روى این مطالب است که مى‏گویند النّفوس کالنّصوص؛ 132 گوئیم تحقیق این است که خدا را کتابهاست که در آن کتابها پیش از وقوع امورات بیان آنها ثبت است، خواه امور حتمى باشند و خواه نباشند، و این کتابها بعضى آسمانى است و بعضى زمینى. و از جمله کتابهاى زمینى اختلاجات اعضاء و خوابهاى درست و فالهاى نیک و بدى است که از معصوم (ع) و از اتفاق عقول ظاهر شود و از جمله آنها فراست مؤمن است و هر چه غیر اینها باشد و از معصوم نرسیده باشد مثل تطیّرات و رسوم زنانه لغو و عبث است. و آنچه حقیقت علامت باشد دو قسم است: حتمى و غیر حتمى. در حتمى توکل او را بر نمى‏دارد و در غیر حتمى و در آنچه واقعیت هیچ ندارد توکل رافع اوست و اگر توکل نباشد هم غیر حتمى اثر خود را مى‏بخشد و اگر رافع دیگرنباشد. و هم تطیّرات و تفؤلات با آنکه کشف از واقع نمى‏کند و واقعى ندارد به توجّه نفوس و تخیّلات و اعتقادات خود امرى مى‏شود مؤثر و واقع، چنانچه مى‏بینى که چشم بد تأثیر مى‏کند. پس فائده فال نیک این است که باعث سرور مؤمن است و به خیال خیر و اعتقاد هم اثر خیر مى‏بخشد و فائده توکل علاوه بر تأثیر و رفع شر، تکمیل و تقرب و ثواب اخروى است.

پس اى عزیز هرگز فال بد مزن و برادر مؤمن را محزون مکن و به خیال بد مینداز، اگر چه اعتقاد خودت غیر آن باشد، و همیشه خیر خواه باش.


منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com




برچسب ها : توکل  , همه مطالب...  ,
      
   1   2   3   4   5      >