به نام خدا
چرا پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید؟
مى دانیم وتاریخ زندگى پیامبر (ص ) وخاندان او بـه خـوبـى گواهى مى دهد که آنان هرگز دلبستگى به دنیا نداشته اند وچیزى که در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنیا بود.
مـع الـوصـف مـى بینیم که پیامبر گرامى (ص ) فدک را به دختر خود بخشید وآن را به خاندان حضرت على ـ علیه السلام ـ اختصاص داد.
در پـاسـخ بـه این سؤال وجوه زیر را مى توان ذکر کرد:1ـ زمامدارى مسلمانان پس از فوت پیامبر اکـرم (ص ),طـبـق تـصـریـحات مکرر آن حضرت , با امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ بود واین مقام ومنصب به هزینه سنگین نیاز داشت .
حضرت على ـ علیه السلام ـ براى اداره امور وابسته به منصب خلافت مى توانست از در آمد فدک به نحو احسن استفاده کند.
گویا دستگاه خلافت از این پیش بینى پیامبر (ص ) مطلع شده بود که در همان روزها در پاسخ به 2ـ دودمان پیامبر (ص ), که مظهر کامل آن یگانه دختر وى ونور دیدگانش حضرت حسن ـ علیه الـسلام ـ وحضرت حسین ـ علیه السلام ـ بود, باید پس از فوت پیامبر (ص ) به صورت آبرومندى زندگى کنند وحیثیت وشرف رسول اکرم وخاندانش محفوظ بماند.
براى تامین این منظور پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید.
3ـ پـیـامبر اکرم (ص ) مى دانست که گروهى کینه حضرت على ـ علیه السلام ـ را در دل دارند, زیـرا بـسـیارى از بستگان ا2ـ دودمان پیامبر (ص )گان ایشان به شمشیر وى در ود, به نفع اسلام یـکـى از راهـهاى زدودن این کینه این بود که امام ـ علیه السلام ـ از طریق کمکهاى مالى از آنان دلجویى کند وعواطف آنان را به خود جلب نماید.
هـمـچـنـیـن به کلیه بینوایان ودرماندگان کمک کند وازاین طریق موانع عاطفى که بر سر راه خلافت او بود از میان برداشته شود.
پـیـامـبـر (ص ), هرچند ظاهرا فدک را به زهرا ـ علیها السلام ـبخشید, ولى در آمد آن در اختیار صـاحب ولایت بود تا از آن , علاوه بر تامین ضروریات زندگى خ یکى از راههاى زدودن این کیود, به نفع اسلام ومسلمانان استفاده کند.
در آمد فدکبا مراجعه به تاریخ , همه این جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى گیرد.
زیـرا فدک یک منطقه حاصلخیز بود که مى توانست حضرت على ـ علیه السلام ـ را در راه اهداف خویش کمک کند.
حـلـبـى , مورخ معروف , در سیره خود مى نویسد:ابوبکر مایل بود که فدک در دست دختر پیامبر پـاقى بماند وحق مالکیت فاطمه را در ورقه اى تصدیق کرد; اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شـد ورو بـه ابـوبـکـر کـرد وگفت : فردا به درآمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند از کجا هزینه جنگى را تامین مى کنى .
(1)از ایـن جمله استفاده مى شود که در آمد فدک به مقدارى بوده است که مى توانسته بخشى از هزینه جهاد با دشمن را تامین کند.ابن ابـى الـحـدیـد مـى گـویـد:مـن بـه یـکى از دانشمندان مذهب امامیه در باره فدک چنین گـفـتـم :دهکده فدک آنچنان وسعت نداشت وسرزمین به این کوچکى , که جز چند نخل در آنجا نبود, اینقدر مهم نبود که مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند.
او در پاسخ من گفت : تو در این عقیده اشتباه مى کنى .
شماره نخلهاى آنجا از نخلهاى کنونى کوفه کمتر نبود.
بـه طـورمـسـلـم ممنوع ساختن خاندان پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مباابن پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مبادا امیر مؤمنان از درا ک مد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت استفاده کند.
لـذا نـه تـنها فاطمه را از فدک محروم ساختند, بلکه کلیه بنى هاشم وفرزندان عبد المطلب را از حقوق مشروع خود(خمس غنائم ) هم بى نصیب نمودند.
افرادى که باید مدام به دنبال تامین زندگى بروند وبا نیازمندى به سر ببرند هرگز فکر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى پرورانند.
(1)امـام مـوسـى بـن جـعـفـر ـ علیه السلام ـ حدود مرزى فدک را در حدیثى چنین تحدید مى کـند:فدک از یک طرف به ((عدن )), از طرف دوم به ((سمرقند)), از جهت سوم به ((آفریقا)), از جانب چهارم به دریاها وجزیره ها وارمنستان محدود مى شد.
(2)به طور مسلم فدک , که بخشى از خیبر بود, چنان حدودى نداشت ; مقصود امام کاظم ـ علیه الـسـلام ـ ایـن بوده است که تنها سرزمین فدک از آنان غصب نشده است بلکه حکومت بر ممالک پهناور اسلامى که حدود چهارگانه آن در سخن امام تعیین شده از اهل بیت گرفته شده است .
قـطـب الـدین راوندى مى نویسد:پیامبر (ص ) سرزمین فدک را به مبلغ بیست وچهار هزار دینار است که م.
در بـرخـى از احـادیـث هـفتاد هزار دینار نیز نقل شده است واین اختلاف به حسب تفاوت در آمد سالانه آن بوده است .
هـنگامى که معاویه به خلافت رسید فدک را میان سه نفر تقسیم کرد:یک سوم آن را به مروان بن حکم ویک سوم دیگر را به عمرو بن عثمان وثلث آخر را به فرزند خود یزید داد.
وچون مروان به خلافت رسید همه سهام را جزو تیول خود قرار داد.
(1)از این نحوه تقسیم استفاده مى شود که فدک سرزمین قابل ملاحظه اى بوده در برخى ازاست هـنگامى که حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با ابوبکر در باره فدک سخن گفت وگواهان خود را بـراى اثـبـات مدعاى خود نزد او برد, وى در پاسخ دختر پیامبر (ص ) گفت :فدک ملک شخصى پـیـامبر نبوده , بلکه از اموال مسلمانان بود که از در آمد آن سپاهى را مجهز مى کرد وبراى نبرد با دشمنان مى فرستاد ودر راه خدا نیز انفاق مى کرد.
(2)ایـنـکـه پـیـامـبر (ص ) با در آمد فدک سپاه بسیج مى کرد یا آن را میان بنى هاشم وبینوایان هـنگامى که حضرت میان بنى هاشم وبینوایان تقسیم مى نمود حاکى است که این بخش از خیبر در آمد سرشارى داشته که براى بسیج سپاه کافى بوده است .
هـنـگـامـى کـه عـمـر تصمیم گرفت شبه جزیره را از یهودیان پاک سازد به آنان اخطار کرد که سرزمینهاى خود را به دولت اسلامى واگذار کنند وبهاى آن را بگیرند وفدک را تخلیه کنند.
پیامبر گرامى (ص ) از روز نخست با یهودیان ساکن فدک قرار گذاشته بود که نیمى از آن را در اختیار داشته باشند ونیم دیگر را به رسول خدا واگذار کنند.
ازایـن جـهـت , خـلیفه ابن تیهان وفروة وحباب وزید بن ثابت را به فدک اعزام کرد تا بهاى مقدار غصب شده آن را پس از قیمت گذارى به ساکنان یهودى آنجا بپردازد.
آنان سهم یهودیانرا به پنجاه هزار درهم تقویم کردند وعمر این مبلغ را از مالى که از عراق به دست آمده بود پرداخت .
(3)انـگـیـزه هـاى تصرف فدکهوادارى گروهى از یاران پیامبر (ص ) از خلافت وجانشینى ابوبکر نخستین پل پیروزى او بود ودر نتیجه خزرجیان که نیرومندترین تیره انصار بودند, با مخالفت تیره دیگر آنان از صحنه مبارزه بیرون رفتند وبنى هاشم , که در راس آنان حضرت على ـ علیه السلام ـ قـرار داشـت , بـنـابـه عـللى که در گذشته ذکر شد, پس از روشن کردن اذهان عمومى , از قیام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاکم خوددارى کردند.
ولى این پیروزى نسبى در مدینه براى خلافت کافى نبود وبه حمایت مکه نیز نیاز داشت .
ولـى بنى امیه , که در راس آنها ابوسفیان قرار داشت , جمعیت نیرومندى بودند که خلافت خلیفه را به رسمیت نشناخته , انتظار مى کشیدند که از نظر ابوسفیان وتایید وتصویب وى آگاه شوند.
لـذا هـنگامى که خبر رحلت پیامبر اکرم (ص ) به مکه رسید فرماندار مکه , که جوان بیست وچند ساله اى به نام عتاب بن اسید بن العاص بود, مردم را از درگذشت پیامبر (ص ) آگاه ساخت ولى از خلافت وجانشینى او چیزى به مردم نگفت در صورتى که هردو حادثه مقارن هم رخ داده , طبعا با هم گزارش شده بود وبسیار بعید است که خبر یکى از این دو رویداد به مکه برسد ولى از رویداد دیگر هیچ خبرى منتشر نشود.
سـکوت مرموز فرماندار اموى مکه علتى جز این نداشت که مى خواست از نظر رئیس فامیل خود, بـا تـوجـه بـه ایـن حـقـایـق , خـلـیـفـه بـه خـوبى دریافت که ادامه فرمانروایى وى بر مردم , در برابرگروههاى مخالف , نیاز به جلب نظرات وعقاید مخالفان دارد وتا آرا وافکار وبالاتر از آن قلوب ودلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود نسازد ادامه زمامدارى بسیار مشکل خواهد بود.
یکى از افراد مؤثرى که باید نظر او جلب مى شد رئیس فامیل امیه , ابوسفیان بود.
زیـرا وى از جمله مخالفان حکومت ابوبکر بود که وقتى که شنید وى با توجه به این حقایق , خلیفه زمـام امـور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت :((ما را با ابو فضیل چکار؟
)) وهم او بـود کـه , پس از ورود به مدینه , به خانه حضرت على ـ علیه السلام ـ وعباس رفت وهر دو را براى قیام مسلحانه دعوت کرد وگفت :من مدینه را با سواره وپیاده پر مى کنم ; برخیزید وزمام امور را به دست گیرید!ابوبکر براى اسکات وخریدن عقیده وى اموالى را که ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید ودینارى از آن برنداشت .
حتى به این نیز اکتفا نکرد وفرزند وى یزید(برادر معاویه ) را براى حکومت شام انتخاب نفر.
وقـتـى بـه ابوسفیان خبر رسیدکه فرزندش به حکومت رسیده است فورا گفت :ابوبکر صله رحم کرده است !(1) حال آنکه ابوسفیان , قبلا به هیچ نوع پیوندى میان خود وابوبکر قائل نبود.
تـعداد افرادى که مى بایست همچون ابوسفیان عقاید آنان خریده شود بیش از آن است که در این صفحات بیان شود;چه همه مى دانیم که بیعت با ابوبکر در سقیفه بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت .
از مـهـاجـران تـنـها سه تن , یعنى خلیفه ودو وقتى بفر از همفکران وى ـ عمر وابوعبیده , حضور داشتند.
به طور مسلم این نحوه بیعت گرفتن وقرار دادن مهاجران در برابر کار انجام شده , خشم گروهى را بر مى انگیخت .
از این جهت , لازم بود که خلیفه رنجش آنان را برطرف سازد وبه وضع ایشان رسیدگى کند.
بـه عـلاوه , مى بایست گروه انصار, به ویژه خزرجیان که از روز نخست با او بیعت نکردند وبا دلى لبریز از خشم سقیفه را ترک گفتند, مورد مهر ومحبت خلیفه قرار مى گرفتند.
خلیفه نه تنها براى خرید عقاید مردان اقدام نمود, بلکه اموالى را نیز میان زنان انصار تقسیم کرد.
وقتى زید بن ثابت سهم یکى از زنان بنى عدى را به در خانه او آورد, آن زن محترم پرسید که : این چیست ؟
زید گفت :سهمى است که خلیفه میان زنان و از جمله تو تقسیم کرده است .
زن با ذکاوت خاصى دریافت که این پول یک رشوه دینى !بیش نیست , لذا به او گفت : براى خرید دینم رشوه مى دهید؟
سوگند به خدا, چیزى از او نمى پذیرم .
وآن را رد کرد.
(1)کمبود بودجه حکومتپیامبر گرامى (ص ) در دوران بیمارى خود هرچه در اختیار داشت همه را تقسیم کرد وبیت المال تهى بود.
نمایندگان پیامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدینه مى شدند, یا آنها را به وسیله افراد امینى گسیل مى داشتند.
ولـى ایـن در آمدهاى مختصر براى حکومتى که مى خواست ریخت وپاش کند وعقاید مخالفان را بخرد قطعاکافى ست ح.
از طرف دیگر, قبایل اطراف پرچم مخالفت برافراشته , از دادن زکات به ماموران خلیفه خوددارى مى کردند وازاین ناحیه نیز ضربت شکننده اى بر اقتصاد حاکمیت وارد مى آمد.
ازایـن جـهت ,رئیس حزب حاکم چاره اى جز این نداشت که براى ترمیم بودجه حکومت دست به این طرف وآن طرف دراز کرده , اموالى را مصادره کند.
در ایـن مـیـان چـیزى بهتر از فدک نبود که با نقل حدیثى از پیامبر, که تنها خود خلیفه راوى آن بـود(2), از د از طـرت حـضـرت فاطمه ـ علیها السلام ـخارج شد ودر آمد سرشار آن براى محکم ساختن پایه هاى حکومت مورد استفاده قرار گرفت .
عـمـر, به گونه اى به این حقیقت اعتراف کرده , به ابوبکر چنین گفت :فردا به در آمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند, از کجا هزینه جنگى آنها را تامین خواهى کرد.
(3)گفتار وکردار خلیفه وهمفکران او نیز بر این مطلب گواهى مى دهد.
چـنـانـکـه وقتى حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک رااز او مطالبه کرد در پاسخ گفت :پیامبر هـزیـنـه زندگى شما را از آن تامین مى کرد وباقیمانده در آمد آن را میان مسلمانان قسمت مى نمود.
در ایـن صـورت تـو با در آمد آن چه کار خواهى کرد؟
دختر گرامى پیامبر (ص ) فرمود:من نیز از روش او پیروى مى کنم وباقیمانده آن را در میان مسلمانان تقسیم خواهم کرد.
با اینکه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـراه را بر خلیفه بست , وى گفت :من نیز همان کار را انجام مـى دهم که پدرت انجام مى داد!(1)اگر هدف خلیفه از تصرف فدک , تنها اجراى یک حکم الهى بود وآن اینکه در آمد فدک , پس از کسر هزینه خاندان پیامبر (ص ), در راه مسلمانان مصرف شود, چـه فـرق مـى کـرد که این کار را او انجام دهد یا دخت پیامبر (ص ) وشوهر گرامى او که به نص قرآن از گناه ونافرمانى مصون وپیراسته اند.
اصـرار خلیفه بر اینکه در آمد فدک در اختیار او باشد گواه است که او چشم به این در آمد دوخته بود تا از آن براى تحکیم حکومت خود استفاده کند.
عـامـل دیـگـر تـصـرف فـدکـعامل دیگر تصرف فدک , چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, ترس از قدرت اقتصادى امیرمؤمنان على ـ علیه السلام ـ بود.
امـام ـ عـلـیـه السلام ـ همه شرایط رهبرى را دارا بود, زیرا علم وتقوا وسوابق درخشان وقرابت با پـیـامـبـر (ص ) وتـوصـیه هاى آن حضرت در حق او قابل انکار نبود وهرگاه فردى با این شرایط وزمینه ها قدرت مالى نیز داشته باشد وبخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت کند, این دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود.
در ایـن صـورت , اگر سلب امکانات وشرایط دیگر حضرت على ـ علیه السلام ـ امکان پذیر نیست ونـمـى تـوان با زمینه هاى مساعدى که در وجود اوست مبارزه کرد, ولى مى توان حضرت على ـ علیه السلام ـ را از قدرت اقتصادى سلب کرد.
از ایـن رو, بـراى تـضـعیف خاندان وموقعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ, فدک را از دست مالک واقعى آن خارج ساختند وخاندان پیامبر (ص ) را محتاج دستگاه خود قرار دادند.
این حقیقت از گفتگوى عمر با خلیفه به روشنى استفاده مى شود.
وى به ابوبکر گفت :مردم بندگان دنیا هستند وجز آن هدفى ندارند.
تـو خـمـس وغنایم را از على بگیر وفدک را از دست او بیرون آور, که وقتى مردم دست او را خالى دیدند او را رها کرده به تو متمایل مى شوند.
(1)گـواه دیـگر بر این مطلب این است که دستگاه خلافت نه تنها خاندان پیامبر (ص ) را از فدک مـحروم کرد, بلکه آنان را از یک پنجم غنایم جنگى نیز, که به تصریح قرآن متعلق به خویشاوندان پـیـامـبـر اسـت (2), محروم ساخت وپس از درگذشت پیامبر (ص ) دینارى از این طریق به آنها پرداخت نشد.
تاریخنویسان غالبا تصور مى کنند که اختلاف حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با خلیفه وقت تنها بر سر فدک بود, در صورتى که او با خلیفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت :1ـ فدک که پیامبر اکرم 3ـ سهم ذى القرى که به تصریح قرآن یکى از مصارف خمس غنایم است .
عمر مى گوید: وقتى فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک وسهم ذى القربى را از خلیفه خواست , خلیفه ابا کرد وآنها را نداد.
انـس بـن مالک مى گوید:فاطمه ـ علیها السلام ـ نزد خلیفه آمد وآیه خمس را که در آن سهمى براى خویشاوندان پیامبر مقرر شده قرائت کرد.
خلیفه گفت :قرآنى که تو مى خوانى من نیز مى2 ـ میراثى که از پیامبر خوانم .
من هرگز سهم ذى القربى 3ـ سیراثى که از پیامبر خوانم .
مـن هـرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم , بلکه حاضرم هزینه زندگى شما را از آن تامین کنم وباقى را در مصالح مسلمانان مصرف کنم .
فاطمه گفت :حکم خدا این نیست .
وقـتـى آیـه خمس نازل شد پیامبر (ص ) فرمود:بر خاندان محمد بشارت باد که خداوند (از فضل وکرم خود) آنان را بى نیاز ساخت .
خـلـیـفـه گـفت :به عمر وابوعبیده مراجعه مى کنم , اگر با نظر تو موافقت کردند حاضرم همه سهمیه ذى القربى را به تو بپردازم !وقتى از آن دو سؤال شد آنان نیز نظر خلیفه را تایید کردند.
قـرآن کـریـم با صراحت کامل مى گوید که یک سهم از خمس غنایم مربوط به ذى القربى است , ولـى او بـه بـهانه اینکه از پیامبر در این زمینه چیزى نشنیده است به تفسیر آیه پرداخته وگفت : باید به آل محمد به اندازه هزینه زندگى پرداخت وباقیمانده را در راه مصالح اسلام صرف کرد.
ایـن تـلاشـهـا جـز بـراى ایـن نـبـود که دست امام ـ علیه السلام ـ را از مال دنیا تهى کنند واو را مـحـتـا(1)کـار خـا از مال دنیا تهى کنند واو را مح قرآن کریم از مال دنیا تهى کنند واو را محتاج از نـظـر فـقه شیعى , به گواهى روایاتى که از جانشینان پیامبر گرامى (ص ) به دست ما رسیده است , سهم ذى القربى ملک شخصى خویشاوندان پیامبر نیست .
زیـرا اگـر قـرآن بـراى ذى القربى چنین سهمى قائل شده است به جهت این است که دارنده این عنوان , پس ازپیامبر (ص ), حائز مقام زعامت وامامت است .
از ایـن رو, بـایـد سـهم خداوپیامبر وذى القربى , که نیمى از خمس غنایم را تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى از نظر تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى وزعیم مسلمانان نیز هست برسد وزیر نظر او مصرف شود.
خلیفه به خوبى مى دانست که اگر حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ سهم ذى القربى را مى طلبد مـال شـخصى خود رانمى خواهد, بلکه سهمى را مى خواهد که باید شخصى که داراى عنوان ذى الـقـربـى اسـت آن را دریـافـت کرده , به عنوان زعیم مسلمانان در مصالح آنها صرف کندوچنین شـخـصـى , پـس از رسول اکرم (ص ) جز حضرت على ـ علیه السلام ـ کسى نیست ودادن چنین سـهمى به حضرت على ـ علیه السلام ـ یک نوع عقب نشینى از خلافت واعتراف به مسلمین سیل از ایـن رو, خطاب به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ گفت :هرگاه سهم ذى القربى را در اختیار شما نمى گذارم وپس از تامین هزینه زندگى شما باقیمانده را در راه اسلام صرف مى کنم ! فدک در کـشـاکـش گـرایـشها وسیاستهاى متضاددر نخستین روزهاى خلافت هدف از تصرف فدک ومـصـادره امـوال دخـت گرامى پیامبر (ص ) تقویت بنیه مالى حزب حاکم وتهى ساختن دست خلیفه راستین از مال دنیا بود.
ولـى پـس از گـسترش حکومت اسلامى , فتوحات بزرگ از این رو, خطاب ببزرگ مسلمین سیل ثروت را به مرکز خلافت روانه ساخت ودستگاه خلافت خود را از در آمد فدک بى نیاز دید.
از طـرف دیـگـر, مـرور زمان پایه هاى خلافت خلفا را در جامعه اسلامى تحکیم کرد ودیگر کسى گمان نمى برد که خلیفه راستین امیر مؤمنان على ـ علیه السلام ـ با درآمد فدک به فکر مخالفت بیفتد ودر مقابل آنان صف آرایى کند.
با اینکه در دوران خلفاى دیگر علل اولیه تصرف فدک , یعنى تقویت بنیه مالى دستگاه خلافت , از مـیـان رفـته وبه کلى منتفى شده بود, اما سرزمین فدک ودر آمد آن همچنان در قلمرو سیاست واموال هر خلیفه اى بود که روى کار مى آمد ودر باره آن , به گونه اى که با نحوه نظر وگرایش او به خاندان پیامبر(ص ) بستگى داشت , تصمیم مى گرفت .
آنـان که پیوند معنوى خود را با خاندان رسالت کاملا بریده بودند از بازگردانیدن فدک به مالکان واقعى آن به شدت خوددارى مى کردند وآن را جزو اموال عمومى وخالصه حکومت قرار مى دادند واحـیـانـا به تیول خود یا یکى از اطرافیان خویش در مى آوردند, ولى کسانى که نسبت به خاندان پـیـامـبـر (ص ) کـم وبـیش مهر مى ورزیدند یا مقتضیات زمان وسیاست وقت ایجاب مى کرد از فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ دلجویى کنند آن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ مى سپردند تا روزى که خلیفه دیگر وسیاست دیگرى جانشین خلیفه وسیاست قبلى گردد.
از ایـن جـهـت ,فـدک هـیـچ گـاه وضع ثابت واستوارى نداشت , بلکه پیوسته در گرو کشاکش گرایشهاى مختلف وسیاستهاى متضاد بود.
گـاهـى بـه مالکان واقعى خود بازمى گشت واغلب مصادره مى شد ودر هر حال , همواره یکى از در دوران خلفا تا زمان حضرت على ـ علیه السلام ـ فدک وضع ثابتى داشت .
از درآمـد آن مـبـلـغـى مختصر به عنوان هزینه زندگى به خاندان پیامبر (ص ) پرداخت مى شد وباقیمانده آن , مانند دیگر اموال عمومى , زیر نظر خلفا به صرف مى رسید.
هـنـگامى که معاویه زمام امور را به دست گرفت آن را میان سه نفر تقسیم کرد:سهمى به مروان وسهمى به عمرو بن عثمان بن عفان وسهمى هم به فرزند خود یزید اختصاص داد.
فـدک همچنان دست به در دوست مى گشت تا که مروان بن حکم , در دوران خلافت خود, همه سـهـام را از آن دو نـفـر دیـگر خرید واز آن خود قرار داد وسرانجام آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر بن عبد العزیز هدیه کرد یا براى او به ارث گذاشت .
هنگامى که عمربن عبد العزیز به خلافت رسید تصمیم گرفت که بسیارى از لکه هاى ننگین بنى امیه را از دامن جامعه اسلامى پاک سازد.
از ایـن رو, بـه جـهـت گـرایشى که به خاندان پیامبر (ص ) داشت , نخستین مظلمه اى را که به صاحبان اصلى آن باز گردانید فدک بود.
وى آن را در اختیار حسن بن حسن بن على وبه روایتى در اختیار حضرت سجاد قرار داد.
(1) او نامه اى به فرماندار مدینه ابوبکر بن عمرو نوشت ودستور داد که فدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ پس دهد.
فرماندار بهانه گیر مدینه در پاسخ نامه خلیفه نوشت :فاطمه در مدینه فرزندان بسیارى دارد وهر کدام در خانواده اى زندگى مى کنند.
مـن فـدک را بـه کدام یک بازگردانم ؟
فرزند عبد العزیز وقتى پاسخ نامه فرماندار را خواند سخت هنگامى که نامه من به دست تو رسید فدک را میان فرزندان فاطمه که از على هستند تقسیم کن .
حـاشـیـه نشینان خلافت که همه از شاخه هاى بنى امیه بودند از دادگرى خلیفه سخت ناراحت شدند وگفتند:تو با عمل خود شیخین را تخطئه کردى .
چیزى نگذشت که عمر بن قیس با گروهى از کوفه وارد شام شد واز کار خلیفه انتقاد کرد.
خلیفه در پاسخ آنان گفت :شما جاهل ونادانید.
آنـچـه را که من به خاطر دارم شما هم شنیده اید ولى فرام هنگه را که من به خاطر دارم شما هم زیـرا اسـتـاد من ابوبکر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش واو از جدش نقل کرد که پیامبر گرامى (ص ) فرمود:((فاطمه پاره تن من است ; خشم او مایه خشم من وخشنودى او سبب خشنودى من است )).
فـدک در زمان خلفا جزو اموال عمومى وخالصه حکومت بود وسپس به مروان واگذار شد واو نیز آن را به پدرم عبد العزیز بخشید.
پس از درگذشت پدرم , من وبرادرانم آن را به ارث بردیم وبرادرانم سهم خود را به من فروخته یا پـس از درگـذشـت عـمـر بـن عـبد العزیز, آل مروان , یکى پس از دیگرى , زمام امور را به دست گـرفـتـنـد وهمگى در مسیرى بر خلاف مسیر فرزند عبد العزیز گام برداشتند وفدک در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود وخاندان پیامبر (ص ) از درآمد آن کاملا محروم بودند.
پس از انقراض حکومت امویان وتاسیس دولت عباسى فدک نوسان خاصى داشت : نخستین خلیفه عباسى , سفاح , فدک را به عبد اللّه بن الحسن بازگرداند.
پس از وى منصور آپس از درگذشت عمر بن عور آن را باز ستاند.
مـهدى فرزند منصور از روش او پیروى نکرد وفدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گرداند.
پـس از درگـذشت مهدى فرزندان وى موسى وهارون , که یکى پس از دیگرى زمام خلافت را به دست گرفتند, فدک را از خاندان پیامبر (ص ) سلب کردند ودر تصرف خود در آوردند.
تا اینکه مامون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت .
روزى مـامـون بـراى رد مـظـالـم ورسـیـدگـى به شکایات رسما جلوس کرده , نامه هایى را که ستمدیدگان نوشته بودند بررسى مى رد.
نـخستین نامه اى که همان روز در دست او قرار گرفت نامه اى بود که نویسنده آن خود را وکیل ونـمـایـنده حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ معرفى کرده ,خواستار بازگرداندن فدک به دودمان نبوت شده بود.
خلیفه به آن نامه نگریست واشک در دیدگان او حلقه زد.
دستور داد که نویسنده نامه را احضار کنند.
پس از چندى , پیرمردى وارد مجلس خلیفه شد وبا مامون در باره فدک به بحث نشست .
پس از یک رشته مناظرات مامون قانع شد ودستور داد که نامه رسمى به فرماندار مدینه بنویسند که فدک را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرداند.
نامه نوشته شد وبه امضاى خلیفه رسید وبراى اجرا به مدینه ارسال شد.
بـازگـردانـدن فـدک بـه خاندان نبوت مایه شادى شیعیان شد ودعبل خزاعى قصیده اى در این زمینه سرود که نخستین بیت آن این است :ا صبــح وجـه الـزمـ ان قد ضحـکـا بـرد مــا مـون هـ اشـــم فـدکــــا (1)چهره زمانه خندان گشت ,زیرا مامون فدک را به فرزندان هاشم (که مالکان واقعى آن بودند) باز گرداند.
شـگـفـت آور نـامه اى است که مامون در سال 210 در این زمینه به فرماندار مدینه قیم بن جعفر نوشت که خلاصه آن این است :امیر مؤمنان , با موقعیتى که در دین خدا ودر خلافت اسلامى دارد وبه سبب خویشاوندى با خاندان نبوت , شایسته ترین فردى است که باید سنتهاى پیامبر را رعایت کند وآنچه را که وى به دیگران بخشیده است به مورد اجرا بگذارد.
پـیـامـبـر گـرامى فدک را به دختر خود فاطمه بخشیده است واین مطلب چنان روشن است که هـرگـز کسى از فرزندان پیامبر در آن اختلاف ندارد وکسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نکرده است که شایسته تصدیق باشد.
بر این اساس ,امیر مؤمنان مامون مصلحت دید که براى کسب رضاى خدا واقامه عدل واحقاق حق , آن را به وارثان پیامبر خدا باز گرداند ودستور او را تنفیذ کند.
از ایـن جـهـت , به کارمندان ونویسندگان خود دستور داد که این مطلب را در دفاتر دولتى ثبت کنند.
هـرگـاه پـس از درگـذشت پیامبر اکرم (ص ) در مراسم حج ندا مى کردند که هرکس از پیامبر چیزى را, به عنوان صدقه یا بخشش یا وعده اى , ادعا کند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى پذیرفتند; تا چه رسد به دختر پیامبر گرامى که حتما باید قول او تصدیق وتایید شود.
امـیـر مؤمنان به مبارک طبرى دستور داد که فدک را, با تمام حدود وحقوق , به وارثان فاطمه باز گـردانـد وآنـچه در دهکده فدک از غلامان وغلات وچیزهاى دیگر هست به محمد بن یحیى بن حسن بن زید بن على بن الحسین ومحمد بن عبد اللّه بن حسن بن على بن الحسین باز گرداند.
بـدان که این نظرى است که امیر مؤمنان از خدا الهام گرفته وخدا او را موفق ساخته است که به سوى خدا وپیامبر تقرب جوید.
ایـن مـطـلـب را به کسانى که از جانب تو انجام وظیفه مى کنند برسان ودر عمران وآبادى فدک وفزونى در آمد آن بکوش .
(1)فدک همچنان در دست فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ بود تا اینکه متوکل براى خلافت انتخاب شد.
وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود.
لـذا فدک را از فرزندان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرفت وتیول عبد اللّه بن عمر بازیار قرار ج ش.
در سرزمین فدک یازده نخل وجود داشت که آنها را پیامبر اکرم (ص ) به دست مبارک خود غرس کـرده بـود ومردم در ایام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرک وبه قیمت گران مى خریدند واین خود کمک شایانى به خاندان نبوت بود.
عبد اللّه ازاین مسئله بسیار ناراحت بود.
لذا مردى را به نام بشیران رهسپار مدینه ساخت تا آن نخلها را قطع کند.
وى نیز با شقاوت بسیار ماموریت خود را انجام داد, ولى وقتى به بصره بازگشت فلدر سر شد.
از آن دوره به بعد, فدک از خاندان نبوت سلب شد وحکومتهاى جائر از اعاده آن به وارثان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ خوددارى کردند.
منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com