href="http://linux-web.ir" title="خرید هاست لینوکس" target="_blank">خرید هاست لینوکس!DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> علی بامری - علی بامری

تشیع ایرانیان

 

به نام خدا

تشیع ایرانیان

اکثریت مردم ایران از زمان صفویه به بعد شیعه شدند . البته در این‏
جهت نمی‏توان تردید کرد که ایران از هر نقطه دیگر برای بذر تشیع زمین‏
مناسبتری بوده است ، تشیع به اندازه ای که در ایران تدریجا نفوذ کرد در
جای دیگر نفوذ نکرد ، و هر چه زمان گذشته است آمادگی ایران برای تشیع‏
بیشتر شده است و اگر چنین ریشه ای در روح ایرانی نمی‏بود ، صفویه موفق‏
نمی شدند که با در دست گرفتن حکومت ایران را شیعه و پیرو اهل بیت‏
نمایند .
حقیقت اینست که علت تشیع ایرانیان و علت مسلمان شدنشان یک چیز
است ایرانی روح خود را با اسلام سازگار دید و گم گشته خویش را در اسلام‏
یافت . مردم ایران که طبعا مردمی باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و
تمدن داشتند بیش از هر ملت دیگر نسبت به اسلام شیفتگی نشان دادند و به‏
آن خدمت کردند . مردم ایران بیش از هر ملت دیگر به روح و معنی اسلام‏
توجه داشتند ، به همین دلیل توجه ایرانیان به خاندان رسالت از هر ملت‏
دیگر بیشتر بود و تشیع در میان ایرانیان نفوذ بیشتری یافت . یعنی‏
ایرانیان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت یافتند ، فقط
خاندان رسالت بودند که پاسخگوی پرسشها و نیازهای واقعی روح ایرانیان‏
بودند .
آنچیزی که بیش از هر چیز دیگر روح تشنه ایرانی را به سوی اسلام می‏کشید
عدل و مساوات اسلامی بود . ایرانی قرنها از این نظر محرومیت کشیده بود و
انتظار چنین چیزی را داشت ایرانیان می‏دیدند دسته‏ای که بدون هیچگونه‏
تعصبی عدل و مساوات اسلامی را اجرا می‏کنند و نسبت به آنها بی نهایت‏
حساسیت دارند خاندان رسالت‏اند . خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامی ،
مخصوصا از نظر مسلمانان غیر عرب بودند .
اگر اندکی به تعصبات عربی و تبعیضاتی که از ناحیه برخی خلفا میان عرب‏
و غیر عرب صورت می‏گرفت و دفاعی که علی بن ابیطالب علیه السلام از
مساوات اسلامی و عدم تبعیض میان عرب و غیر عرب می‏نمود توجه کنیم کاملا
این حقیقت روشن می‏شود .
در بحار ، جلد نهم ، باب 124 ، از کافی نقل می‏کند که :
روزی گروهی از " موالی " آمدند به حضور امیرالمؤمنین و از اعراب‏
شکایت کردند و گفتند رسول خدا هیچگونه تبعیضی میان عرب و غیر عرب در
تقسیم بیت المال یا در ازدواج قائل نبود . بیت المال را بالسویه تقسیم‏
می‏کرد و سلمان و بلال و صهیب در عهد رسول با زنان عرب ازدواج کردند ولی‏
امروز اعراب میان ما و خودشان تفاوت قائلند . علی علیه السلام رفت و با
اعراب در این زمینه صحبت کرد ، اما مفید واقع نشد ، فریاد کردند : ممکن‏
نیست ، ممکن نیست . علی در حالی که از این جریان خشمناک شده بود آمد
میان موالی و گفت با کمال تأسف اینان حاضر نیستند با شما روش مساوات‏
پیش گیرند و مانند یک مسلمان متساوی الحقوق رفتار کنند ، من به شما
توصیه می‏کنم که بازرگانی پیشه کنید خداوند به شما برکت خواهد داد .
معاویه در نامه معروفی که برای زیاد بن ابیه والی عراق فرستاد ، نوشت‏
: مراقب ایرانیان مسلمان باش ، هرگز آنان را با عرب همپایه قرار نده ،
عرب حق
دارد از آنها زن بگیرد و آنها حق ندارند از عرب زن بگیرند ، عرب از
آنها ارث ببرد و آنها از عرب ارث نبرند . حتی الامکان حقوق آنها کمتر
داده شود ، کارهای پست به آنها واگذار شود ، با بودن عرب غیر عرب‏
امامت جماعت نکند ، در صف اول جماعت حاضر نشوند ، مرزبانی و قضاوت‏
را به آنها وا مگذار .
اما وقتی که میان یک زن عرب و یک زن ایرانی اختلاف واقع می‏شود و کار
به آنجا می‏کشد که به حضور علی علیه السلام شرفیاب می‏شوند و علی میان آندو
هیچگونه تفاوتی قائل نمیشود و مورد اعتراض زن عرب واقع می‏شود ، علی‏
دست می‏برد و دو مشت خاک از زمین بر می‏دارد و به آن خاکها نظر می‏افکند
و آنگاه می‏گوید : من هر چه تأمل می‏کنم میان این دو مشت خاک فرقی نمی‏
بینم .
علی با این تمثیل عملی لطیف به جمله معروف رسول اکرم اشاره می‏کند که‏
فرمود : « کلکم لادم و آدم من تراب لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی »
یعنی همه از آدم و آدم از خاک است ، عرب بر عجم فضیلت ندارد ، فضیلت‏
به تقوا است نه به نژاد و نسب و قومیت و ملیت . وقتی که همه نسب به‏
آدم می‏برند و آدم خاکی نژاد است چه جای ادعای فضیلت تقدم نژادی است ؟
در سفینة البحار ماده " ولی " مینویسد :
" علی علیه السلام در یک روز جمعه بر روی منبری آجری خطبه میخواند ،
اشعث بن قیس کندی که از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت یا
امیرالمؤمنین این " سرخرویان " ( یعنی ایرانیان ) جلو روی تو بر ما
غلبه کرده اند و تو جلو اینها را نمیگیری ، سپس در حالی که خشم گرفته‏
بود گفت امروز من نشان خواهم داد که عرب چکاره است .
علی علیه السلام فرمود : " این شکم گنده ها خودشان روزها

در بستر نرم استراحت می‏کنند و آنها ( موالی و ایرانیان ) روزهای گرم‏
بخاطر خدا فعالیت می‏کنند و آنگاه از من می‏خواهند که آنها را طرد کنم تا
از ستمکاران باشم ، قسم به خدا که دانه را شکافت و آدمی را آفرید که از
رسول خدا شنیدم فرمود به خدا همچنانکه در ابتداء شما ایرانیان را به خاطر
اسلام با شمشیر خواهید زد ، بعد ایرانیان شما را با شمشیر به خاطر اسلام‏
خواهند زد " .
ایضا در سفینة البحار می‏نویسد :
" مغیرش همیشه در مقایسه میان علی و عمر می‏گفت علی تمایلش و
مهربانیش نسبت به موالی بیشتر بود و عمر بر عکس از آنها خوشش نمی آید
.
مردی به امام صادق علیه السلام عرض کرد :
" مردم می‏گویند هر کس که عربی خالص یا مولای خالص نباشد پست است ،
امام فرمود : " مولای خالص یعنی چه ؟ "
گفت : " یعنی کسی که پدر و مادرش هر دو قبلا برده بودند " .
فرمود : " مولای خالص چه مزیتی دارد ؟ "
گفت : زیرا پیغمبر فرموده است : مولای هر قومی از خود آنهاست ، پس‏
مولای خالص اعراب مانند خود اعراب است ، پس کسی صاحب فضیلت است که‏
یا عربی خالص باشد و یا مولای صریح باشد که ملحق به عربی است " ،
امام فرمود :
آیا نشنیده‏ای که پیغمبر فرمود من ولی کسانی هستم که ولی ندارند ، من‏
ولی هر مسلمانم خواه عرب و خواه

عجم ؟ آیا کسی که پیغمبر ولی او باشد از پیغمبر نیست ؟ امام سپس اضافه‏
فرمود :
از این دو کدام اشرفند ؟ آیا آنکه از پیغمبر و ملحق به پیغمبر است یا
آنکه وابسته به یک عرب جلف که به پشت پای خود ادرار می‏کند ؟ " سپس‏
فرمود : " آنکه از روی میل و رضا داخل اسلام می‏شود بسی اشرف است از
آنکه از ترس وارد اسلام شده است . این اعراب منافق از ترس مسلمان شدند
ولی ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند .
از این نوع جریانها که نشان می‏دهد سیاست تبعیض و تفاوت میان عرب و
غیر عرب در جهان اسلام اجرا می‏شد و ائمه اطهار عموما با این سیاست‏
مخالفت می‏کرده اند در تاریخ اسلام زیاد دیده می‏شود . همین به تنهایی کافی‏
بوده است که ایرانیان که از طرفی به روح و حقیقت اسلام بیش از دیگران‏
توجه داشته اند و از طرف دیگر ، بیش از هر قوم دیگر ، از این تبعیضات‏
زیان می‏دیده اند طرفدار خاندان رسالت بشوند .

منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com





برچسب ها : تشیع  , همه مطالب...  ,
      

فقیهترین افراد

به نام خدا

فقیه‌ترین افراد

در باب اهمیت قرآن و جنبه های گره گشایی آن لازم است به این نکته نیز توجه داشته باشیم که شرط حاکمیت گفتمان قرآن در جامعه ژرف اندیشی در مسائل دینی است در روایتی از امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر(ص) می فرمایند : « أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ کُلِّ الْفَقِیهِ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ عَنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مَکْرَ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یَدَعِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً إِلَى غَیْرِهِ لِأَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا تَفَهُّمَ فِیهِ وَ لَا عِبَادَةٍ لَا تَفَقُّهَ فِیهَا وَ لَا قِرَاءَةٍ لَا تَدَبُّرَ فِیهَا فَإِنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى مَجْلِساً أَشَدُّکُمْ لَهُ خَوْفاً وَ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَهُ نَصِیباً أَعْظَمُکُمْ فِیمَا عِنْدَهُ رَغْبَةً ثُمَّ یَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا أَجْمَعُ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ خِزْیَ الدُّنْیَا وَ خِزْیَ الْآخِرَةِ فَیَأْمُرُ لَهُمْ بِکَرَاسِیَّ فَیَجْلِسُونَ عَلَیْهَا وَ أَقْبَلَ عَلَیْهِمُ الْجَبَّارُ بِوَجْهِهِ وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُمْ وَ قَدْ أَحْسَنَ ثَوَابَهُمْ،الجعفریات (الأشعثیات)، ص: 238»

در این روایت، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله وسلم در روایتی که امام صادق علیه السلام هم در سلسلة سند آن وجود دارند، می-فرمایند آیا می خواهید شما را به فقیه ترین شما راهنمایی نمایم ؟

فقیه در اینجا مراد «فقیه» امروزی نیست بلکه کسی است که اندوخته‌‌‌ای ژرف و عمیق در دین شناسی دارد حضرت فرمود : کسی که مردم را از رحمت خدا نا امید نکند، اینگونه معرفی کردن تعالیم دینی و فرهنگ متعالی اهل بیت قابل توجه می باشد.

*جستجو نیازهای اندیشه در قرآن

منتهی از طرف دیگر این نا امید نکردن به معنی ایمن کردن از پیامدهای کار های بد نیست، لازمة ژرف‌‌‌اندیشی در دین این است که مبادا معصیت خداوند را برای مردم آسان کند.

فقیه و دین شناس واقعی، کسی است که قرآن را به سوی غیرقرآن وا ننهد، یعنی نباید با کم‌‌‌کاری نسبت به قرآن، شرایط را به گونه‌‌‌ای فراهم آورد که حقیقت‌‌‌جویان به سراغ غیر قرآن بروند، امام صادق(ع) فقیه را از این موضوع برحذر داشته‌‌‌اند که نباید نیازهای اندیشه ای خودش را در غیرقرآن جستجو کند.

این، را پیامبری که مومنان را به فراگیری علم و دانش و لو در چین فرا می‌خواند، می فرمایند، اما باید اساس و بن مایه های فکری بر اساس قرآن باشد.

و به صراحت می فرمایند : « مَنْ لَمْ یَدَعِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً إِلَى غَیْرِهِ لِأَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا تَفَهُّمَ فِیهِ وَ لَا عِبَادَةٍ لَا تَفَقُّهَ فِیهَا وَ لَا قِرَاءَةٍ لَا تَدَبُّرَ فِیهَا » در دانشی که تفهم نباشد خیری نیست و اگر پایه و بنیه ژرف اندیشی در کار نباشد خیری در آن وجود ندارد، همان گونه که اگر عبادت مبتنی بر ژرف‌‌‌اندیشی در دین نباشد نتیجه مطلوب ندارد و نیز قرائتی که بدون تدبر باشد فاقد ثمربخشی بهینه است.

فقیه ژرف اندیش کسی است که برای آبشخورهای اصلی معرفتی خود به این سمت و سود برود و به خاطر دیگر منابع، قرآن را واننهد و قرآن را بگونه ای معرفی کند که نیاز به غیر قرآن در دل کسی باقی نماند، پیامبر در اینجا چنین ویژگی را برای عالم دینی بیان می کنند که چنین شاخصه‌‌‌ای برای شناخت یک عالم واقعی دینی امروزه نیز راهگشاست.

امروزه که جامعة علمی دین‌‌‌محور ما درگیر و دل‌‌‌مشغول تحول در علوم انسانی است، این معیار معرفی شده از سوی پیامبر و امام صادق علیه السلام می تواند چراغ راهنمای خوبی برای ما باشد. و همین درس از پیامبر اعظم و امام صادق برای ما بس که در مباحث اندیشه ای و اخلاق فردی و رفتار اجتماعی و کلان برنامه ریزی‌‌‌های اجتماعی به سراغ قرآن برویم و از ظرفیت بالا و بی‌‌‌بدیل قرآن در این زمینه‌‌‌ها بهره بگیریم. که قرآن در همه این ها از ظرفیت بالایی برخودار است.





برچسب ها : همه مطالب...  ,
      

امر به معروف اشرف واجبات است‏

به نام خدا

امر به معروف اشرف واجبات است‏

در بیان آنچه معصوم فرمودند که امر به معروف أتمّ و اشرف واجبات است و به سبب او جمیع فرایض برپاست. و این مطلب بسى ظاهر است پس از آنکه دانستى که بعد از شرایط تکلیف، که علم و عقل و قدرت باشد، هر چه تو را نزدیک به طاعت نماید امر به معروف است زیرا که اگر این مواعظ و نصایح و ذکر ثوابها و مژده و نویدها و ذکرعقاب و ترس و بیم و حدود و تعزیرات و رجم و قتل و نفى و قطع و احراق و صلب و جهاد و دفاع و قول لیّن و خشن، همه از میان برخیزد و قناعت شود به محض بیان تکالیف، و مردم را به حال خود و نفس اماره و دنیا واگذارند، معلوم خواهد شد که از اسلام چه باقى خواهد ماند. حال که این همه هست ببین از اسلام چه باقى مانده و کدام بدعت به روى کار نیامده، پس اگر نبود چه بود؟

و امّا حدیث شریف نبوى (ص) که فرمودند لتأمرنّ بالمعروف (الخ). اوّل بدان که معنى وى آن است که شما امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید یا خدا اشرار را بر اخیار مسلط مى‏کند. یعنى امر خالى از این نیست که یا شما امر به معروف خواهید نمود و مسلط بر اشرار خواهید بود و یا ترک مى‏کنید و اشرار بر شما مسلط خواهند بود. یا بگو معنى آن است که امر به معروف مى‏کنید یا خدا اشرار را بر اخیار مسلط کند؟ و تهدید در این معنى بیشتر است. مثل اینکه به طفل خود گوئى مى‏روى و یا چوب را بردارم؟

امّا بیان سرّش این است که مردم کسى را رئیس نخوانند مگر آن را که استاد ایشان باشد و یا حامى و حافظ و مربى ایشان باشد، و چون مردم را به حال خود واگذارى، از هزار، یکى به عدالت و استقامت باقى نماند و همه الّا ما شاء اللّه فاجر و ظالم شوند و به قاعده الجنس مع الجنس یمیل به گرد هم گرد آیند، و چون احکام شرع ضد مطلوب و نقض غرض ایشان است و در مقام عداوت و دفع آن و اهل آن برآیند و در میان بندند و سهولت بلکه بالفطره رئیس و مرئوس پیدا شود پس کمر اطاعت رئیس در میان بندند و همه طالب اویند مگر قلیلى که به حساب در نیایند، پس بر این معدود قلیل، تقیه از ایشان واجب گردد و زندگى دنیا و آخرت هر دو بر ایشان تنگ گردد و اینهمه کارى بود که به دست خود کردند و به دست خود تیشه به پاى خود زدند که از اول امر به معروف نکردند و جلو را نگرفتند و با این حال البته خدا دعاى ایشان را مستجاب نکند، چنانچه دعاى آن را که در بندد و روزى خواهد و دعاى آن را که از همسایه شکوه کند و دعاى آن را که به زوجه نفرین کند، و در جواب ایشان گوید برو کسب کن و از همسایگى وى خارج شو و زن را طلاق ده.

پس بحمد اللّه بدیهى نمودیم که لازمه ترک امر به معروف تسلط اشرار کثیر بر اخیار قلیل است و مستجاب نشدن دعاى اخیار در حق اشرار است یا از آن جهت که به دست خود، ایشان را تسلط دادند چنانچه گفتیم و یا از این جهت که خدا هر دردى رادوائى داده و از براى هر چیزى ضدى ساخته که باید دفع وى به وى نمود. دواى شخص وسواس را طرف تفریط و بى‏اعتنائى به وسوسه قرار داده و چاره او همین است و هر چه دعا کند به اجابت نرسد الّا ان یشاء اللّه، چنانچه به حسّ مى‏بینى، و کذا دواى ذلیل ساختن اشرار و زمام مردم را امر به معروف قرار داده، فافهم.

قدرى ذهن را تصفیه نما تا بگویم که از زمان ابو البشر (ع) بلکه پیشتر از او، الى یومنا هذا، بساطى در مقابل بساط شریعت گسترده نشد و ضد پیدا نکرد مگر به ترک امر به معروف. از دوره اسلام گیرم، تو باقى را از وى ادراک کن. اگر امیر المؤمنین کافر مطلق جمع نمى‏شدند این همه فسادها از کجا ظاهر مى‏شد و اینهمه آتشها کى شعله‏ور مى‏شد و جگرگوشه‏هاى خاتم (ص) چرا کشته مى‏شدند و اهل بیت او چرا اسیر مى‏شدند و اینهمه ظلمه و باج و خراج و تخت و تاج و اینهمه دول خارجه علیه السّلام را رها نمى‏کردند و به فرموده او رفتار مى‏کردند و در مقام امر به معروف برمى‏آمدند و به دور غاصب و از کجا پیدا مى‏شد؟ اللّهمّ العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلک و انتقم بمحمّد و آله. این بود بیان تسلط اشرار و عدم استجابت دعاى اخیار و معانى دیگر نیز ممکن است.

و اما آنچه معصوم (ع) فرمود که چون امر به معروف ترک شد و فساد بسیار شد عذاب خدا همه را فروگیرد هم ظاهر شد. اما هلاک اشرار که ظاهر است و اما هلاک اخیار به جهت همین گناه عظیم که ترک امر به معروف باشد و اما هلاک صغار و بى‏گناه و حیوان و قلّت برکات به جهت آتش و عذاب ایشان ضرر ندارد، زیرا که گناهکاران سبب اجل مسمّاى ایشان شدند و اما در آخرت‏ لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً؛ 531 و هو العالم.

منبع:وب علی اصغربامری





برچسب ها : امربه معروف ونهی ازمنکر  , همه مطالب...  ,
      

موعظه [امر به معروف قولى و فعلى‏]

به نام خدا

موعظه [امر به معروف قولى و فعلى‏]

امر به معروف دو راه دارد، یکى قولى، که ظاهر است و یکى فعلى، که عالم لباس زهد درپوشد و تقوى و اعراض از دنیا را شعار خود سازد تا هر که او را ببیند سر تا پاى او زبان حالى و لسان مؤثرى باشد که او را امر به معروف و نهى از منکر نماید، و عمده این قسم است. و چون زبان به موعظه گشاید در نهایت تأثیر باشد. و اما آن که العیاذ باللّه به خلاف این و در پى لذّات باشد و همت به دنیا گمارد، اگر چه مباح باشد، مثل او چون کسى باشد که طبق حلوا در پیش نهاده و به سرعت مى‏خورد و به دیگران گوید نخورید که زهر دارد. پس همه در جواب گویند دروغ مى‏گوئى و مى‏خواهى ما کناره کنیم خالص تو را باشد. و لذا فرمود (ع) آن که فعل او تصدیق قول او نکند عالم نیست. 542

و لذا فرمود أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ‏ 543 (بقره) و فرمود لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ‏، 544 الخ (صف). و در اخبار است امر به معروف کسى کند که خود عامل و تارک باشد به آنچه امر و نهى مى‏کند. 545 و به این قدر اختصار نمودیم و باقى احکام در فقه است و امر به معروف را مقصد دیگر ننمودیم با آنکه طویل الذیل است به جهت آنکه از اعظم طرق تدبیر و سیاست است. پس آنان که در کتب اخلاق و مواعظ این امر عظیم را ذکر نکرده‏اند مبلغ خطیرى از پروبال آن طایران قدسى کم نموده‏اند. ثمّ الحمد للّه و سلام على محمّد و آله خیر الورى. تمام شد در شب جمعه بیست و چهارم شهر ذى القعدة الحرام من شهور المبارکة سنة 1281.





برچسب ها : امربه معروف ونهی ازمنکر  , همه مطالب...  ,
      

وجوب امر به معروف

به نام خدا

وجوب امر به معروف

اما وجوب شرعى او از مقام اجماع و تواتر گذشته و مسلّمى فریقین است و در نزد اهل علم از ضروریات دین است. و امّا وجوب عقلى او بدان که هر که قائل است به حسن و قبح عقلى از فرقه ناجیه و طائفه معتزله، قائل است به وجوب لطف. زیرا که ترک لطف نقض غرض است و قبح و امتناع نقض غرض از بدیهیات است؛ و مراد از لطف این است که اگر کسى از دیگرى مطلب خواهد که آن مطلب واجب و لازم باشد پس بر او واجب است که هر چه آن فاعل را به طاعت نزدیک کند و هر چه او را از معصیت دور کند فراهم بیاورد به شرطى که به حد الجاء و اضطرار نرسد. مثلا اگر تو کسى را مهمان کنى و بدانى که به محض اخبار نمى‏آید بلکه باید از مقربان خود کسى را بفرستى و یا به این هم نمى‏آید تا اسب نفرستى و یا به این هم اجابت نمى‏کند تا کتابتى بنویسى و هکذا، بر تو همه اینها واجب است و اگر نکنى نقض غرض خود نموده‏اى.

حال گوئیم شکى نیست که امر به معروف از اعظم الطاف است، پس بر خدا واجب است که هم خود امر به معروف نماید و هم بر مردم واجب سازد کفایة که امر به معروف نمایند. و خدا خود به أتمّ انحاء امر به معروف نمود. و آنچه شنوى که بر خدا واجب نیست زیرا که اگر بر او واجب باشد قیام نماید و چون بر این واجب قیام نماید الجاء لازم آید باز نقض غرض گردد و اگر قیام ننماید قبح و خلاف حکمت لازم آید، زنهار که نشنوى. زیرا که معنى امر به معروف واداشتن به طاعت است و هر چه زاید بر اصل بیان تکالیف باشد امر به معروف است اگر چه اصل بیان از اکمل انحاء واداشتن به طاعت است لکن اصطلاح، مساعدت شمول این لفظ مر او را ظاهرا نمى‏کند.

حال گوئیم هر چه خدا زائد بر اصل بیان تکلیف و شرایط تکلیف از براى هر کس مهیا نموده همه امر به معروف خداست و این دو قسم است، یکى داخل در تو یکى خارج از تو. اما در تو، زیاده بر عقل و شنیدن و فهمیدن تکلیف، در تو حیا و قوه خجالت قرار داد و گاهى به نعمتها و اجابت دعاها و گاهى به بلاها و مصیبتها واختلاف حالات سن و ریختن دندان و سفید شدن مو و غیر ذلک تو را به طاعت و تقرب وامى‏دارد.

و اما در خارج تو، این همه کتب آسمانى و زمینى و این معجزات و خوارق عادات بعد از ثبوت رسالت و این همه ذکر ثواب و عقاب و وضع حدود و این همه مواعظ که خدا به دست خود جارى نموده و به زبان خود گفته آیا این نه امر به معروف خداست؟ آیا عصمت را او به معصوم نداده و اول او را تربیت نکرده و بعد، از براى تربیت کردن دیگران نفرستاده؟ آیا دست و زبان ایشان دست و زبان خدا نیست؟ خلاصه به همان معنى که فرمود وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ 526 و فرمود یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ‏ 527 و فرمود یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ 528 و فرمود لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ 529 و به همان معنى که هم گوئى من به چشم خود دیدم و به گوش خود شنیدم و هم گوئى چشم من دید و گوش من شنید و هکذا و به همان طورها که مى‏گوئى ضارّ و نافعى جز خدا کسى نیست چرا نمى‏گوئى خدا امر به معروف کرده و به طاعت واداشته؟ مگر کارهاى خدا که وسائط در میان است کار خدا نیست؟ مگر به درجات و وسائط قائل نیستى؟ آیا خدا با درجات دور افتاده چه کند که واسطه در میان نباشد؟

و ایضا آنکه گفتى اگر خدا قیام نماید الجاء لازم آید، از تو سؤال مى‏کنم این قیام خدا به اینکه امر به معروف نماید تو را و مرا، آیا به واسطه خواهد بود یا بى‏واسطه؟

دوّم را که نگوئى و لا بد اول را گوئى. حال چون شد که اگر به واسطه خدا الجاء نماید به ایمان و طاعات، چنانچه فرعون در حین غرق و هر کسى در حین موت مثلا ایمان مى‏آورد، خدا تو را الجاء نموده و اگر به وسائط تو را خدا به ایمان و طاعت وادارد و به حد الجاء نرساند گوئى خدا امر به معروف نکرده؟

و ایضا از تو سؤال مى‏کنم این لطفى که بر خدا واجب دانسته‏اى خدا چگونه به او قیام نمود و به عمل آورد که پاى واسطه در میان نباشد و یا امر به معروف کردن خدا بر او صادق نباشد؟ فتدبّر، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. 530

وجوب هر لطف

بدان که چنانچه اشاره شد شکى نیست به قاعده نقض غرض که لطف را خدا و خلق، همه واجب دانند و همه او را در مطالب خود به کارمى‏برند. آیا نمى‏بینى که پدر چون خواست طفل او مثلا عالم شود چقدر مقرّبات از براى او فراهم آورد که گاهى به لباس و زینت و نوازش و رجاء و گاهى به تهدید و گوشمال و گاهى به نوازش و ریزش معلّم و گاهى به شکوه و تخویف وى، و هکذا مادر نسبت به تربیت دختر، و هیچ خود را در ترک این الطاف معذور نمى‏دارند و در خود سائق شدید و قائد قوى مدام حاضر مى‏بینند و اگر قدرى اهمال نمایند مورد ملامت دیگران شوند و مردم زبان به طعن و مذمت ایشان گشایند. پس ثابت شد که لطف تا ممکن است و به حد الجاء نرسیده به جمیع انحاء ممکنه واجب است و اینکه مشاهده مى‏کنى که پدر را مثلا چندین طورهاى کاملتر لطف ممکن است و نمى‏کند به جهت این است که در نفس او دواعى و مطالب دیگرى است معارض و اهمّ، که زیاده از آنچه به جهت تربیت پسر مى‏کند مصلحت نمى‏داند و به جهت مصالح و مطالب دیگر زیاده را نگهداشته و اگر زیاده را در اینجا صرف نماید نقض اغراض دیگر مى‏شود. پس هر چه کرده و هر چه نکرده همه را از کرده و نکرده، به قاعده نقص غرض کرده و چون قادر بى‏چون غنى بالذات است پس آنچه ممکن است از الطاف، به قدر ذرّه ترک نکرده.

و ایضا مى‏پرسیم آیا بعد از حصول شرایط تکلیف در آن که خدا او را تکلیف کرده یا تو او را تکلیف کرده‏اى چیز دیگرى واجب هست که نام او لطف باشد یا نیست؟ اگر گوئى نیست با کسى که منکر طریقه عقلاء و طریق خودش و منکر همه عقول و اجماعى عقلاست ما را حرفى نیست. و اگر گوئى هست، چه فرق مى‏کند میان آنکه بیشتر به طاعت نزدیک کند یا کمتر، با آنکه جمیع ادله و مناط در هر دو موجود و به یک نهج جارى و سارى است؟ پس گوش مده به بعضى شبهات و امثله که ذکر کرده‏اند، آنها را مانند سایر شبهات که در مقابل براهین و ضروریات گفته‏اند محسوب دار.

منبع:وب علی اصغربامری





برچسب ها : امربه معروف ونهی ازمنکر  , همه مطالب...  ,
      

امر به معروف و نهى از منکر

به نام خدا

امر به معروف و نهى از منکر

در بیان امر به معروف و نهى از منکر که در تهذیب و تدبیر و سیاست هر سه، ضرور است و معنى امر به معروف در تهذیب نفس همان محاسبه و مراقبه بود که ذکر شد و اما نسبت به غیر بسیار ذکر فرموده‏اند در فقه و کلام و ما نیز بعون اللّه اشاره مى‏کنیم به چند امر.

آیات و اخبار.

(آل عمران): وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏. 513 (اعراف): خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ‏. 514 و لفظ امر به معروف شامل نهى از منکر نیز هست زیرا که امر به ترک منکر امر به معروف است و یا خواهى بگو از قبیل فقراء و مساکین و جار و مجرور است که اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا 515 و لذا فرمود سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ 516 و لفظ «برد» را نفرمود که همان مذکور، قرینه است. (لقمان): یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ. 517

و فى الرّوضة عن الخاتم (ص) لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنکر او لیسلّطنّ اللّه شرارکم على خیارکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم. 518

و فى جواهر الاستاد (قدس سره) و قال امیر المؤمنین من ترک انکار المنکر بقلبه و یده و لسانه فهو میّت بین الاحیاء. و خطب یوما فحمد اللّه و اثنى علیه و قال امّا بعد فانّه انّما هلک من کان قبلکم حیث ما عملوا من المعاصى و لم ینههم الرّبّانیّون و الاحبار عن ذلک نزلت بهم العقوبات فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و اعلموا انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر لن یقرّبا اجلا و لن یقطعا رزقا انّ الامر ینزل من السّماء الى الارض کقطر المطر الى کلّ نفس بما قدّر اللّه لها من زیادة او نقصان 519 (اه): حضرت امیر (ع) فرمود هر که ترک نماید انکار منکر و قبیح را به دل خود و به دست خود و زبان خود او میّتى است میان زنده‏ها، وجود او بى‏ثمر است. و روزى بعد از خطبه فرمود اما بعد، هیچ پیش از شماهلاک نشدند مگر وقتى که معصیتها کردند و دانشمندان و علماء ایشان را منع نکردند و چون طغیان کردند در معاصى و نهى نکردند ایشان را صاحبان معرفت و علماء، نازل شد به همه ایشان عقوبتها. پس امر کنید به معروف و نهى کنید از منکر و بدانید که امر به معروف و نهى از منکر اجل را نزدیک نمى‏کند و روزى را قطع نمى‏کند زیرا که امورات از آسمان به زمین نازل مى‏شود مثل قطرات باران به سوى هر کسى به قدرى که خدا مقدّر نموده زیاد یا کم.

و قال ایضا اعتبروا ایّها النّاس بما وعظ اللّه به اولیائه من سوء ثنائه على الاحبار اذ یقول لو لا ینههم الرّبانیّون و الاحبار عن قولهم الاثم 520 و قال لعن الّذین کفروا من بنى اسرائیل على لسان داود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون 521 و انّما عاب اللّه ذلک علیهم لانّهم کانوا یرون من الظّلمة الّذین بین اظهرهم المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة ممّا یحذرون و اللّه یقول فلا تخشوا النّاس و اخشونى 522 و قال المؤمنون بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر 523 فبدا اللّه بالامر بالمعروف و النّهى عن المنکر و الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر فریضة منه لعلمه بانّها اذا ادّیت و اقیمت استقامت الفرائض کلّها هیّنها و صعبها و ذلک انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر دعاء الى الاسلام مع ردّ المظالم و مخالفة الظّالم و قسمة الفى‏ء و الغنائم و اخذ الصّدقات من مواضعها و وضعها فى حقّها 524 (الخ): و باز فرمود عبرت بگیرید اى مردم به آنچه خدا اولیاى خود را موعظه نموده از بدى و وصفى که خدا به احبار و علماء پیشینیان نموده. در این آیات (سوره مائده) و خدا به جهت این عیب ایشان را گفت که از ظالمان علانیه منکرات و فساد و معاصى مى‏دیدند و ایشان را منع نمى‏کردند به جهت آنچه از ظالمان به ایشان مى‏رسید، یعنى از تحف و هدایا و وظیفه‏ها، و به جهت خوف از آنچه حذر مى‏کردند و حال آنکه خدا مى‏فرماید از مردم نترسید از من بترسید و فرمود مؤمنان بعضى اولیاى بعض دیگرند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند. پس خدا از صفات ایشان اول امر به معروف و نهى از منکر را شمرد و امر به معروف و نهى از منکر فریضه واجبى است از جانب خدا زیرا که خدا مى‏دانست که اگر این دو برپا شود و به عمل آید جمیع واجبات برپا مى‏شود، چه سهل آنها چه صعب آنها، به جهت آنکه امر به معروف و نهى از منکر مى‏کشانند به سوى اسلام با ردّ مظالم و مخالفت ظالم و قسمت فی‏ء و غنائم‏و گرفتن صدقات از جاهاى خود و گذاشتن آنها در حدّ خود و جاى خود.

و قال الباقر یکون فى آخر الزّمان قوم لا یوجبون امرا بمعروف و لا نهیا عن منکر الّا اذا أمنوا الضّرر یطلبون لانفسهم الرّخص و المعاذیر یتّبعون زلّات العلماء و فساد علمهم یقبلون الصّلاة و الصّیام و ما لا یکلمهم فى نفس و لا مال و لو اضرّت الصّلاة بسائر ما یعملون باموالهم و ابدانهم لرفضوا کما رفضوا أتمّ الفرائض و اشرفها انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر فریضة عظیمة بها تقام الفرائض هنالک یتمّ غضب اللّه علیهم فیعمّهم بعقابه فیهلک الابرار فى دار الفجّار و الصّغار فى دار الکبار انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر سبیل الأنبیاء و منهاج الصّالحین فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المکاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر فانکروا بقلوبکم و اتّعظوا بالسنتکم و صکوا بها جباههم و لا تخافوا فى اللّه لومة لائم فان اتّعظوا و الى الحقّ رجعوا فلا سبیل علیهم انّما السّبیل على الّذین یظلمون النّاس و یبغون فى الارض بغیر الحقّ اولئک لهم عذاب الیم هنا لک فجاهدوهم بابدانکم و ابغضوهم بقلوبکم غیر طالبین سلطانا و لا باغین مالا و لا مریدین بالظّلم ظفرا حتّى یفیئوا الى امر اللّه و یمضوا على طاعته: 525 باقر (ع) فرمود در آخر زمان قومى باشند که باعث نشوند یا واجب ندانند امر به معروف و نهى از منکر را مگر وقتى که ایمن از ضرر باشند، طلب مى‏کنند از براى خود رخصت و عذر را، متابعت مى‏کنند لغزشهاى علماء و فساد علم ایشان را، قبول دارند نماز و روزه را و آنچه ضرر به جان و مال ایشان ندارد و اگر نماز ضرر به کارهاى دیگر ایشان و به مال و جان ایشان مى‏داشت هرآینه او را نیز ترک مى‏کردند چنانچه ترک کردند کاملترین و شریفترین واجبات را، زیرا که امر به معروف و نهى از منکر فریضه عظیمى است که به ایشان جمیع فرایض برپاست. آنگاه لازم شود غضب خدا بر ایشان، پس عقاب خدا همه را فروگیرد، پس ابرار در خانه فجار و صغار در خانه کبار هلاک شوند. و این دو، طریقه انبیاء و شیوه صالحان بوده و به این دو همه واجبات برپاست و مذهبها ایمن مى‏شود و کسبها حلال مى‏شود و مظالم گرفته مى‏شود و زمین معمور مى‏شود و انتقام از دشمنان گرفته مى‏شود. پس انکار کنید بد را به دلهاى خود و موعظه نمائید به زبان خود و بزنید به آن روهاى ایشان را و در راه خدا از ملامت کسى نترسید و با بدن با ایشان جهاد کنید و در دل ایشان را دشمن گیرید و غرض شما ریاست و مال نباشد.

و آیات و اخبار بسیار است و اگر بصیرتى باشد همین اخبار زهره مى‏بازد و جگرمى‏شکافد و دل مى‏گدازد و پشت مى‏شکند. رجوع کن به سوره اعراف ببین حکایت آنان را که میمون شدند.

منبع:وب علی اصغربامری





برچسب ها : امربه معروف ونهی ازمنکر  , همه مطالب...  ,
      

توکل و لوازم آن

به نام خدا

توکل و لوازم آن

بدان که از کمال مخصوص به خداوند یکتا یکى آن است که هر چه خواهدنماید و کسى مانع او نتواند شد و از جمله نقص لازم هر مخلوق و ممکن آن است که بى‏اذن و خواست خدا هیچ کارى نتوانند کرد حتى به هم زدن چشم و کمتر از آن باشد، خواه ملک باشد و خواه پیغمبر (ص) و خواه امام و خواه غیر ایشان اگر چه همه با هم باشند. و این است معنى حدیث نزّلونا من الرّبوبیّة 131 یعنى ما را از مقام خدائى پائین بیاورید و بگوئید در حق ما آنچه بخواهید و این است معنى باذن اللّه و ان شاء اللّه که در همه کارها باید بگوئیم. پس اگر کسى العیاذ باللّه بگوید که احدى مى‏تواند مثلا انگشت خود را حرکت دهد اگر چه خدا نخواهد و خدا نتواند مانع او شود، ببین چگونه کفر و شرکى است و چگونه از براى خدا اثبات عجز نموده. و چون شخص ملتفت این نکته باشد که بدیهى است، پس بالبدیهه آن اعتمادى که به خدا نماید به احدى نتواند نمود، بلکه چون واسطه و اسباب را خدا قرار داده هرگز به غیر خدا اعتماد نکرده و اعتماد به اسباب را هم به امر خدا نموده. و لکن عیب و نقص بزرگ که همه به او گرفتارند الّا ما شاء اللّه، اعتماد به تطیّرات و تفؤلاتى است که خلاف عقل و شرع، هر دو است. اگر گوئى وارد شده است که رسول خدا (ص) دوست داشت فال را و بد داشت تطیّر را و از هیچ معصوم (ع) فال بد صادر نمى‏شد و صادق (ع) فرمود تطیر را سست بگیرى سست است و اگر سخت بگیرى سخت است و اگر گفتى چیزى نیست او هم چیزى نیست و فرمودند خواب هر طور تعبیر شود از فال نیک و بد، همان طور واقع مى‏شود و حضرت مسلم از صید نمودن صیاد فال بد زد و در بین راه مراجعت نمود، و فاطمه صغرى در مدینه از دیدن غراب خبر مرگ فهمید، و حضرت امیر از صیحه مرغان و بند شدن کمر به قلّاب در فرمود اینها همه علامات مرگ است، از روى این مطالب است که مى‏گویند النّفوس کالنّصوص؛ 132 گوئیم تحقیق این است که خدا را کتابهاست که در آن کتابها پیش از وقوع امورات بیان آنها ثبت است، خواه امور حتمى باشند و خواه نباشند، و این کتابها بعضى آسمانى است و بعضى زمینى. و از جمله کتابهاى زمینى اختلاجات اعضاء و خوابهاى درست و فالهاى نیک و بدى است که از معصوم (ع) و از اتفاق عقول ظاهر شود و از جمله آنها فراست مؤمن است و هر چه غیر اینها باشد و از معصوم نرسیده باشد مثل تطیّرات و رسوم زنانه لغو و عبث است. و آنچه حقیقت علامت باشد دو قسم است: حتمى و غیر حتمى. در حتمى توکل او را بر نمى‏دارد و در غیر حتمى و در آنچه واقعیت هیچ ندارد توکل رافع اوست و اگر توکل نباشد هم غیر حتمى اثر خود را مى‏بخشد و اگر رافع دیگرنباشد. و هم تطیّرات و تفؤلات با آنکه کشف از واقع نمى‏کند و واقعى ندارد به توجّه نفوس و تخیّلات و اعتقادات خود امرى مى‏شود مؤثر و واقع، چنانچه مى‏بینى که چشم بد تأثیر مى‏کند. پس فائده فال نیک این است که باعث سرور مؤمن است و به خیال خیر و اعتقاد هم اثر خیر مى‏بخشد و فائده توکل علاوه بر تأثیر و رفع شر، تکمیل و تقرب و ثواب اخروى است.

پس اى عزیز هرگز فال بد مزن و برادر مؤمن را محزون مکن و به خیال بد مینداز، اگر چه اعتقاد خودت غیر آن باشد، و همیشه خیر خواه باش.


منبع:aliasgharbameri.parsiblog.com




برچسب ها : توکل  , همه مطالب...  ,
      

تحذیر [منع تجرّى از معصیت‏]

به نام خدا

تحذیر [منع تجرّى از معصیت‏]

بر برادران ایمانى پوشیده مباد که بسیارى گناهان دل را سیاه مى‏کند و محبت خدا و اولیاى خدا را از دل بیرون مى‏کند. پس زنهار که مغرور نشوید و محبت اهل بیت (ع) را که فائده ایجاد ما است به ارتکاب گناهان و جرأت بر آن از چنگ رها نکنید.

و در حق الیقین از کاظم (ع) روایت مى‏کند که کسى که اجتناب از گناهان کبیره کرده باشد از مؤمنان، او را از گناهان صغیره سؤال نمى‏کنند. حق تعالى مى‏فرماید اگر اجتناب کنید از کبائر آنچه نهى کرده‏اند شما را از آن، تکفیر مى‏کنیم و مى‏آمرزیم گناهان شما را و داخل مى‏کنیم شما را در منزل نیکوى گرامى. راوى گفت یا بن رسول اللّه پس شفاعت از براى که لازم و واجب مى‏شود از مؤمنان؟ فرمود که خبر داد مرا پدرم از پدرانش از على که گفت شنیدم از رسول خدا که نیست شفاعت من مگر از براى اهل کبائر از امت من، و اما نیکوکاران پس به ایشان راه اعتراضى نیست و احتیاج به شفاعت ندارند. راوى گفت چگونه شفاعت از براى اهل کبائر مى‏باشد و حال آنکه خدا مى‏فرماید وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ 114 یعنى شفاعت نمى‏کنند شفاعت کنندگان مگر از براى کسى که پسندیده باشد، و کسى که مرتکب کبائر مى‏شود پسندیده نیست. حضرت فرمود هیچ مؤمنى نیست که مرتکب گناهى بشود مگر آنکه بد مى‏آید او را این فعل و پشیمان مى‏شود از آن و کسى که پشیمان نشود از گناهى که مرتکب آن مى‏گردد پس او مؤمن نیست و از براى او شفاعت واجب نیست و ظالم بر نفس خود خواهد بود و حق تعالى مى‏فرماید که نیست در قیامت ظالمان را دوستى و نه شفیعى که سخن او را شنوند. راوى گفت یا بن رسول اللّه به چه جهت مؤمن نیست کسى که پشیمان نشود بر گناهى که مرتکب آن گردد. فرمود زیرا که هر که مرتکب شود کبیره‏اى از گناهان را و داند به علم یقین که او را وعید و عقاب کرده‏اند البته پشیمان مى‏شود بر آنچه کرده است و هرگاه‏پشیمان شود تائب خواهد بود و مستحق شفاعت خواهد گردید و هرگاه نادم بر آن نباشد مصرّ خواهد بود و مصرّ آمرزیده نمى‏شود براى آنکه مؤمن نیست و باور نکرده است عقوبت گناهى را که مرتکب شده است. تا آخر حدیث شریف. 115

و از حضرت صادق (ع) روایت کرده که هیچ چیز دل را فاسد نمى‏کند مثل گناه، بدرستى که کسى که مرتکب گناهى مى‏گردد پیوسته در دل او اثر مى‏کند تا دل او را سرنگون مى‏گرداند که حق تعالى در آن قرار نگیرد و روى او از خدا برگردد و متوجه دنیاى فانى گردد. 116 و باقر (ع) فرمود که هر بنده مؤمنى در دل او نقطه سفیدى و نورى از ایمان هست. چون گناهى مى‏کند نقطه سیاهى در آن سفیدى به هم مى‏رسد. اگر توبه کرد محو مى‏شود و اگر نکرد مى‏ماند تا آنکه تمام سفیدى را مى‏گیرد و آن را مى‏پوشاند. به این حد که رسید صاحبش هرگز به خیر و خوبى نمى‏رسد و بر نمى‏گردد. 117 نعوذ باللّه. و احادیث بسیار است و به همین نمونه اکتفا شد. وفّقنا اللّه و ایّاکم لما یحبّ و یرضى بمحمّد و آله (ص)، آمین آمین آمین.

منبع:وب علی اصغربامری





برچسب ها : همه مطالب...  ,
      

نگاهی به سیره‏ ی تبلیغی امام جواد علیهالسلام

نگاهی به سیره‏ ی تبلیغی امام جواد علیه‌السلام


زندگانی سراسر افتخار پیامبر اسلام و ائم? هدی - صلوات الله علیهم اجمعین - از زوایای مختلف قابل بررسی است. روش تبلیغی معصومان علیهم السلام نیز مانند دیگر ابعاد زندگی شان اسوه و الگو به شمار می‌آید.
وقتی از این زاویه زندگی این بزرگان را مورد مطالعه قرار می‌دهیم، خود را با وظیفه یی سنگین رو به رو می‌یابیم؛ زیرا این نورهای پاک لحظه یی از عمل به تکلیف و ابلاغ رسالت الهی غافل نبودند. در سیر? تبلیغی امام جواد علیه السلام، موارد زیر مهم و در خور تامل می‌نماید:


1. تبلیغ از راه مناظره
بارزترین نوع تبلیغ امام جواد علیه السلام مناظره است. مناظره‌های آن حضرت - که از نخستین روزهای امامتش آغاز شد - وی را در تثبیت جایگاه ولایت و امامت، هدایت حق جویان و آشکار ساختن سستی گفتار ستمگران یاری داد. آن حضرت به دو جهت در عرص? مناظره‌های علمی گام نهاد.
نخست نیاز شیعیان که با توجه به سن اندک آن حضرت در پی کشف جایگاه معنوی‌اش بودند و دوم خواست مامون و معتصم که اندیش? خوار ساختن امام و اثبات الهی نبودن آگاهی‌های وی در سر می‌پروراندند.
خلفا می‌کوشیدند با برپا ساختن مجالس مناظره امامان شیعه را رو در روی برخی از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شاید از پاسخ پرسشی باز مانند و جایگاه معنوی شان مورد تردید واقع شود.


اهداف امام علیه السلام در مناظره‌ها
الف) اثبات امامت خود
امام جواد علیه السلام در این مناظره‌ها پیش از هر چیز در پی اثبات حقانیت خود بود. بر اساس گفت? مورخان امام - با آن که هفت سال بیش نداشت - در یکی از محافل به سی پرسش پاسخ داد. (1)
ب) رسوا ساختن دروغ پردازان


امام علیه السلام در مناظره چنان رفتار می‌کرد که نادرستی فضائل ساختگی خلفا آشکار شود.
در یکی از مجلس‌ها مامون از یحیی بن اکثم خواست پرسشی مطرح کند. یحیی عرض کرد: یابن رسول الله، بر اساس روایت‌ها جبرئیل به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض کرد: یا محمد، خداوند سلامت می‌رساند و می‌فرماید از ابوبکر بپرس آیا از ما خشنود است؟ زیرا من از وی راضی‌ام؛ در این باره چه می‌فرمایید؟
امام علیه السلام فرمود: فضل ابوبکر را انکار نمی‌کنم، ولی آن که این خبر را روایت کرده باید به خبری که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجة الوداع فرمود توجه کند. حضرت صلی الله علیه و آله فرمود:
لقد کثرت الکذابة علی....
دروغ گویان بر من بسیار شده اند و نسبت دروغ بر من فزونی یافته است. پس هر که بر من دروغ بندد، خداوند نشیمن گاهش را از آتش پر می‌سازد. چنانچه حدیثی برایتان آوردند، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید؛ هر چه با آن موافق بود بپذیرید و آنچه مخالف بود رها سازید، خداوند می‌فرماید:
«ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب الیه من حبل الورید.» (2)
به تحقیق ما انسان را آفریدیم و می‌دانیم آنچه نفس به او وسوسه می‌کند و ما از رگ گردن به وی نزدیک تریم.
روایتی که شما ذکر کردید، نشان می‌دهد خشنودی یا ناخشنودی ابوبکر بر حضرت حق پوشیده بود و این نزد عقل محال و ممتنع است.» (3)


2. تبلیغ عملی علیه حکومت مامون
مامون امام علیه السلام را بسیار احترام می‌نهاد و دخترش‌ام الفضل را، به رغم مخالفت‌های گوناگون به عقد وی درآورد. این برخوردها هرگز امام را به دستگاه خلافت خوش بین نساخت. او خلیفه را ستمگر می‌شمرد و اندیش? مخالفت با آن را در سر می‌پروراند. بنابر این، در نخستین فرصت به بهان? حج سمت مدینه رهسپار شد و در آن دیار اقامت گزید. حسین مکاری می‌گوید: هنگامی که حضرت محمد تقی علیه السلام نزد خلیفه جایگاهی والا داشت، وارد بغداد شدم و به دیدار وی شتافتم. چنان می‌اندیشیدم که حضرت دیگر به مدینه باز نخواهد گشت. چون این امر را به خاطر آوردم، امام علیه السلام سر فرو افکند. اندکی بعد سربلند کرد و در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود، فرمود: حسین، نان جو و نمک نیم کوب در حرم رسول الله صلی الله علیه و آله از آنچه مشاهده می‌کنی برایم بهتر است. (4)


3. پدید آوردن حوز? علمی
پرورش دانش پژوهان روشن بین نیز در شمار روش‌های تبلیغی امام نهم علیه السلام جای دارد. آن حضرت ضمن پاس داری از حوزه یی که امام صادق علیه السلام بنیان نهاده بود، دویست و هفتاد شاگرد تربیت کرد که گروهی از آنان نیز از شاگردان امام هشتم شمرده می‌شدند. (5)


4. اعزام نماینده
امام نهم علیه السلام برای خنثا ساختن تبلیغات شوم بنی عباس و ارائ? اسلام راستین به مردم، نمایندگانی به مناطق مختلف گسیل می‌کرد. این نمایندگان، کارگزاران امام علیه السلام شمرده می‌شدند و در مراکزی چون اهواز، همدان، سیستان، بست، ری، بصره، واسط، بغداد، کوفه و قم زمین? اتحاد شیعیان و پیوند آن‌ها با معصوم را فراهم می‌آوردند.
امام علیه السلام همچنین به پیروانش اجازه می‌داد درون دستگاه حکومت نفوذ کنند و پست‌های حساس را در دست گیرند. «محمد بن اسماعیل بن بزیع.» و «احمد بن حمزه قمی.» از این فرصت بهره بردند و با رسیدن به موقعیت‌های ممتاز حکومتی در مسیر خدمت به دین و دین داران گام برداشتند.
«حسین بن عبدالله نیشابوری.» حاکم «بست.» و «سیستان.» و «حکم بن علیا اسدی.» حاکم «بحرین.» نیز از یاران حضرت شمرده می‌شدند و خمس دارایی شان را نزد وی گسیل می‌کردند. (6)


· پاورقــــــــــــــــــــی

1) منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، انتشارات هجرت، ج 2، ص 577.
2) ق / 16.
3) سیر? پیشوایان، مهدی پیشوایی، انتشارات توحید، ص 552.
4) منتهی الآمال، ص 582.
5) امام الجواد من المهد الی اللحد، سید محمد کاظم قزوینی، ص 89.
6) سیر? پیشوایان، ص 559.





برچسب ها : امام جواد علیه السلام  , همه مطالب...  ,
      

فروغی ازسیمای نهمین آفتاب

 


 

فروغی از سیمای نهمین آفتاب


حکیمه خاتون دختر امام کاظم علیه السلام می‌فرمود: «روزی برادرم امام رضا علیه السلام مرا خواست و فرمود:‌ای حکیمه! امشب، فرزند مبارک خیزران، متولد می‌شود. حتما در وقت تولد او حاضر باش.
من خدمت امام ماندم. شب هنگام آن حضرت، من و بانوان مسؤول وضع حمل را به اتاقی آورد و خود بعد از آن که چراغی برایمان روشن کرد، بیرون رفت و در را هم بست تا حضرت خیزران درد زایمان گرفت. ما خواستیم کاری بکنیم چراغ خاموش شد. ما به یک باره در اندوه و ترس فرو رفتیم. در همان لحظات وحشت و دلهره بود که خورشید امامت طلوع کرد. پرده‌ای نازک مانند لباس بر تن داشت که نوری از آن بر می‌خواست و تمام اتاق را روشن می‌کرد. من کودک را برداشتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از صورتش دور کردم. در این لحظه، امام رضا علیه السلام نیز وارد شد. بعد از آن که به او لباس پوشاندیم، او را از ما گرفت؛ در گهواره قرار داد و به من سپرد و فرمود: از این گهواره جدا مشو.


وقتی روز سوم شد، کودک چشمان خود را به سوی آسمان گشود؛ به طرف راست و چپ نگاه کرد و با زبان فصیح فرمود: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله.» من با دیدن چنین حالتی، زود خدمت امام رضا علیه السلام رفتم و آنچه را دیده بودم، بازگو کردم. فرمود: آنچه بعد از این از عجایب احوال او خواهی دید، زیادتر از چیزهایی است که تا حال دیده ای.» (1)
و به این ترتیب امام محمدتقی، جوادالائمه، در روز دهم ماه رجب سال 195 ه. ق. و یا به قول برخی روز جمعه پانزدهم یا نوزدهم ماه مبارک رمضان (2) از بانویی گرانقدر به نام سبیکه - که بعضی به او خیزران، ریحانه و سکینه (3) نیز گفته اند - در مدینه طیبه (4) به دنیا آمد. او صورتی گندمگون داشت و کنیه‌اش ابوجعفر و ابوعلی و القابش نیز تقی، جواد، مختار، منتجب، مرتضی، قانع، عالم و... بود. (5)


هرچند میلاد این نور پاک، مایه شادمانی برای اهل بیت علیه السلام بود، اما حضرت رضا علیه السلام از همان روزهای نخست با ذکر مصیبت‌های فرزندش، جواد الائمه، همگان را از شهادت جانگدازش آگاه می‌نمود. از جمله می‌توان خبر کلثم بن عمران را نقل کرد که می‌گفت: «وقتی امام محمدتقی به دنیا آمد، امام رضا علیه السلام فرمود: حق تعالی فرزندی به من بخشیده که شبیه موسی بن عمران است که دریاها را می‌شکافت و مانند عیسی بن مریم است که خداوند مادر او را مقدس گردانید و طاهر و مطهر آفریده شد. این فرزند من به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمان‌ها بر او خواهند گریست و خداوند بر دشمن او و کشنده او و ستم کننده به او غضب خواهد کرد و بعد از قتل او از زندگانی بهره‌ای نخواهد دید. و به زودی به عذاب الهی خواهد رسید.» (6)


در سایه پدر
هرچند دوره‌ای که جواد الائمه علیه السلام در آن حضور پدر را درک کرد، چندان طول نکشید ولی از همین دوره اندک نیز اطلاعاتی چند بر جای مانده است. این دوره خود به دو دوره تقسیم می‌شود:
1- قبل از مسافرت امام رضا علیه السلام به طوس 2- بعد از آن.
در دوره اول عموما امام رضا علیه السلام درصدد معرفی حضرت و بیان لیاقت‌های فرزندش برای امامت و ابراز شایستگی‌های وی بود. البته این امر با توجه به فتنه‌های واقفیه لازم بود. مسعودی از قول زکریا بن آدم در این باره می‌گوید: «در محضر امام رضا علیه السلام بودم، ابوجعفر علیه السلام را که کمتر از چهار سال داشت، آوردند. ابو جعفر در حضور پدر نشست و دست خود را بر زمین زد و سرش را به طرف آسمان بلند نمود و مدتی طولاتی به فکر فرو رفت. امام رو به فرزندش کرد و فرمود: «بنفسی انت لم طال فکرک؟؛ قربانت گردم! چرا این گونه در فکر فرو رفته ای؟» حضرت جواد فرمود: به خاطر مصیبت‌هایی که بر مادرم زهرا علیها السلام وارد شد. سوگند به خدا، آن دو نفر را از قبر بیرون می‌آورم، سپس با آتش آن‌ها را می‌سوزانم و بعد خاکستر آن‌ها را به طرف دریاها پراکنده می‌کنم. امام رضا علیه السلام در این لحظه فرزندش را در آغوش کشید؛ دلداری داد؛ بین دو چشم او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم به فدایت! تو مقام امامت داری..» به هر صورت این مقطع زمانی 5 سال طول کشید؛ یعنی، از سال 195 ه. ق. (تولد امام جواد) تا سال 200 ه. ق. (زمان هجرت امام رضا علیه السلام به خراسان)


نگران پدر
در سال 200 هجری که مامون الرشید امام رضا علیه السلام را به اجبار به خراسان فرا خواند، امام رضا همراه فرزندش جواد الائمه به مکه مشرف شد. امیة بن علی می‌گوید: «من نیز در این سفر همراه امام بودم. وقتی امام طواف وداع را انجام داد و برای خواندن نماز طواف نزد مقام ابراهیم علیه السلام رفت، دیدم که یکی از خدمتگزاران امام رضا علیه السلام ابوجعفر (امام جواد) علیه السلام را روی شانه‌اش نشانده، طواف می‌دهد. بعد از طواف ابوجعفر علیه السلام از شانه او پایین آمد و در حجر اسماعیل علیه السلام نشست. مدتی منتظر شدیم. ولی آمدن او طول کشید. موفق، خدمتگزار امام سراغ او رفت و گفت: فدایت شوم! حرکت کنید برویم. اما ابوجعفر علیه السلام از جای خود حرکت نکرد. غم و اندوه در چهره‌اش نمایان بود. فرمود: از جای خود برنمی خیزم، مگر آن که خدا بخواهد. موفق نزد امام رضا علیه السلام برگشت و موضوع را با حضرت در میان گذاشت. امام خود نزد فرزندش آمد و از او خواست برخیزد ولی او حرکت نکرد و فرمود: از جای خود بلند نمی‌شوم. چگونه برخیزم! من با چشم خود دیدم چگونه شما با خانه خدا وداع کردی! من فهمیدم که دیگر امیدی به بازگشت ندارید و سرانجام با اصرار پدر از جای برخاست و راهی شد.» (7)


آری، امام رضا علیه السلام نیز خود به شهادتش در این سفر آگاه بود. لذا در ابتدای سفر قبل از خروج از مدینه، اعضای خانواده را فراخواند و دستور داد برایش بگریند. آن گاه دست ابوجعفر علیه السلام را گرفت و او را کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد. دست ابوجعفر را روی دیواره قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله گذاشت، دست او را به قبر چسباند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست فرزندش را حفظ کند... آن گاه تمام وکلای خود را دعوت کرد و دستور داد از ابوجعفر علیه السلام اطاعت کنند و مخالفتی به خرج ندهند. (8) به این ترتیب امام رضا علیه السلام راهی خراسان شد. در این دوره (200 ه. ق.) تا زمان شهادت (203 ه. ق.) ارتباط بین امام رضا علیه السلام و فرزندش، جواد علیه السلام، به وسیله نامه صورت می‌گرفت. در یکی از نامه‌ها می‌خوانیم:


بسم الله الرحمن الرحیم.
فرزندم! خداوند به تو عمر طولانی عنایت فرماید و تو را از آزار دشمنانت مصون بدارد. فرزند عزیزم! پدرت به قربانت! همه مال و اموال من در اختیار تو است. من اکنون زنده و سر پا هستم اما از فراق تو دلخسته و غمناک می‌باشم. امیدوارم با رفتار نیک با خویشاوندان و کمک مالی به آنان خداوند راه رشد و صلاح را برای تو فراهم گرداند.... (9)
آری، این نگرانی و دلتنگی‌های امام رضا علیه السلام ادامه داشت تا آن که زمان شهادت آن حضرت فرا رسید.


شیخ طبرسی به نقل از امیة بن علی می‌نویسد:
«روزی ابوجعفر علیه السلام خدمتکار خود را خواست و فرمود: اهل خانه را گردآور و بگو برای ماتم آماده شوند. من پرسیدم: برای ماتم چه کسی؟ فرمود: برای ماتم بهترین اهل زمین. و بعد از چند روز خبر رسید که امام رضا علیه السلام در همان روز که امام محمدتقی امر به ماتم کرد، به شهادت رسیده است.» (10)
رویداد / زمان


1. تولد امام جواد علیه السلام / 195 ه. ق.
2. هجرت امام رضا علیه السلام به خراسان / 200 ه. ق.
3. سن امام جواد هنگام هجرت پدر / در حدود 6 سال
4. شهادت پدر / 203 ه. ق.
5. سن امام هنگام شهادت پدر / حدود هشت تا نه سال ( *)
6. هجرت امام جواد به بغداد / 204 ه. ق (10 سالگی)
7. شهادت امام جواد / 220 ه. ق آخر ذی قعده (25 سالگی) 25 سال و دو ماه و 18 روز ( * *)
8. مدت امامت حضرت جواد / 17 سال

بعد از این مرحله نوبت آن بود که امام نوجوان، ابو جعفر، محمدتقی علیه السلام بر سر جنازه پدر حاضر شود؛ او را غسل دهد؛ دفن کند و نماز بخواند زیرا تنها معصوم را معصوم به خاک می‌سپارد و نماز می‌خواند. اما این واقعه چگونه روی داد و امام محمدتقی هشت، نه ساله چگونه از مدینه به خراسان آمد! حمیری و قطب راوندی به سند صحیح از معمر بن خلاد نقل کرده اند که: «امام محمدتقی روزی به من فرمود:‌ای معمر! سوار شو.
گفتم: به کجا؟ فرمود: سوار شو و کاری نداشته باش. چون با حضرت به صحرا رسیدم، فرمود: این جا بایست. آن جناب ناپدید شد و بعد از ساعتی برگشت. پرسیدم: فدای تو شوم! کجا بودی؟ فرمود: به خراسان رفتم و پدر مظلوم و غریبم را دفن کردم.» (11)
از آخر صفر (203 ه. ق.) زمانی که امام رضا علیه السلام در 55 سالگی به شهادت رسید، (12) حضرت ابوجعفر علیه السلام به عنوان نهمین امام معصوم در هشت سالگی عهده دار هدایت شیعیان شد. هرچند در این دوره خطیر، توصیه‌ها و وصایای امام رضا علیه السلام می‌توانست موجبات پذیرش امامت امام جواد از سوی شیعیان را فراهم سازد؛ مطالعه دقیق کتب تاریخی نشان می‌دهد که این توصیه‌ها تنها در خواص یاران مؤثر بود و عموم مردم ظاهربین منتظر دلایل عقل پسندی بودند. به این خاطر نوعی بحران دردآوری پیرامون پذیرش امامت جواد الائمه در حال شکل گرفتن بود که حتی به تدریج برخی یاران خاص را نیز شامل می‌شد. از این روی امام باید صاحب ویژگی‌هایی باشد تا بتواند گروه‌های مختلف را مجاب کند و آنان را به سوی پذیرش خورشید حقیقت راهنمایی کند.
علم بی پایان امامت شاخصه‌ای بود که به تدریج این گروه‌ها و دل‌های پراکنده را گرد آورد.


علامه محمدباقر مجلسی می‌نویسد: «وقتی امام رضا علیه السلام شهید شد، ابوجعفر علیه السلام حدود هفت سال و چند ماه داشت. مردم بغداد و حوالی، درباره امامت آن حضرت اختلاف پیدا کردند. لذا بزرگانی مانند: ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، عبدالرحمان بن حجاج، یونس بن عبدالرحمان و... در خانه عبدالرحمان بن حجاج گرد آمدند و به یکدیگر تسلیت گفتند. در بین مجلس یونس بن عبدالرحمان برخاست وگفت: گریه بس است! تکلیف امامت چه می‌شود؟ مسائل دین را از چه کسی باید پرسید و تا کی باید صبر کرد که ابوجعفر بزرگ شود و بتواند پاسخگوی مسائل و ادای حق امامت باشد؟ ریان بن صلت که از شنیدن چنین سخنی اراحت شده بود، از جا برخاست و گلوی یونس را گرفت و داد زد: معلوم شد ایمان تو ظاهری بوده، در باطن درباره امامت گرفتار شک هستی. اگر امام جواد با عنایت خدا به این مقام رسیده است، اگر کودک یک روزه هم باشد، مانند پیرمرد کهنسالی دارای علم و فضیلت خواهد بود. اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم عمر کند، مانند یکی از مردم خواهد بود.... سرانجام موعد حج رسید و فقیهان، دانشمندان بغداد و... در قالب گروه هشتاد نفری عازم حج شدند. آنان به مدینه وارد شدند و راهی خانه امام صادق علیه السلام - که غیر مسکونی بود - شدند و مجلس بزرگی تشکیل دادند. ابتدا عبدالله فرزند موسی بن جعفر علیه السلام و عموی امام جواد وارد شد و خود را در معرض دیگران قرار داد اما به زودی معلوم شد چیزی از علم ندارد. طولی نکشید که موفق بن هارون خدمتگزار امام خبر ورود حضرت را داد. امام علیه السلام حاضر شد و تمام مسائل را جواب داد و به عمویش هم گفت: «لم تفتی عبادی بما لم تعلم و من الامة فی هو اعلم منک؟؛ چرا برای بندگان من به چیزی که آگاهی نداشتی، فتوا دادی؟ در حالی که میان امت اعلم از تو وجود داشت.» (13)


آری حتی مرحوم کلینی و ابن شهرآشوب نقل کرده اند که در یک مجلس یا چند روز متوالی، سی هزار مساله از سخت‌ترین مسائل پرسیدند و امام علیه السلام همه را جواب داد. (14)


هجرت اجباری به بغداد
به این ترتیب به مرور بستری آرام برای پذیرش امامت وی ایجاد شد. این امر برای خلیفه عباسی ناخوشایند بود. چون بار دیگر مشروعیت وی - همان گونه که در عصر امام رضا زیر سؤال رفت - زیر سؤال می‌رفت. از این روی وی کوشید قبل از آن که این نهال علوی به خوبی ریشه در دل شیعیان بدواند، وی را به خراسان فرا خواند و مانع از ایجاد ثبات و آرامش در زندگی و فعالیت‌های او شود. از این روی یک سال (15) بعد از شهادت امام رضا علیه السلام مامون برای آن که در ظاهر خود را از جرم و خطای کشتن امام رضا تبرئه کند و نادم نشان دهد، وقتی از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه‌ای خدمت امام محمدتقی علیه السلام نوشت و با اعزاز و اکرام ظاهری وی را طلبید. (16)


خلفای عصر امام / زمان / دوره
1. محمد امین بن هارون / تا 198 / قبل از امامت
2. مامون بن هارون / از 198 تا 218 / تا سال 203 (قبل از امامت) از 203 تا 218 بعد از امامت
3. معتصم عباسی / از 17 رجب یا شعبان 218 به بعد / بعد از امامت
خلفای عصر امام و تقابل حضرت با آنان
به طور کلی حضرت جواد الائمه علیه السلام در طول امامت خود با دو خلیفه عباسی روبه رو بود که مفصل‌ترین آن، دوره مامون یعنی، 15 سال و بقیه عمر یعنی، تنها 2 سال در دوره معتصم عباسی بود. مامون به دلیل این که با قتل امام رضا علیه السلام دچار بدنامی و تزلزل شده بود، صلاح نمی‌دید که بیش از آن به آزار امام بپردازد. لذا به دلیل قدرت شیعیان در آن روزگار، تمام سعی خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف می‌داشت.
یکی از شواهد موجود پیرامون قدرت شیعیان در آن دوره را می‌توان در زمانی مطالعه کرد که امام جواد علیه السلام به شهادت رسید و شیعیان پیکر مطهرش را از خانه بیرون آوردند در حالی که شمشیر بر شانه داشتند و با هم پیمان مرگ بستند و تصمیم خلیفه مبنی بر ممانعت از تشییع جنازه را در نطفه خفه کردند. علامه محمدحسین مظفر می‌نویسد: «از امثال چنین حادثه‌ای می‌توان فهمید که شیعه بغداد در آن روزگاران شمار زیادی را تشکیل می‌داد و از اقتدار و شوکتی برخوردار بودند.» (17)


اساسا ضعف حکومت مرکزی و شورش‌های موجود باعث شد تا مامون مرکز خلافت را به بغداد منتقل کند، (18) این گویای وضعیت شکننده خلیفه بود که او را وادار به تحمل امام می‌کرد. بنابراین ملاطفت خلیفه نه از روی دلسوزی و حفظ آبروی ظاهری که از ترس ایجاد تزلزل در ارکان حکومت خود در آن عصر خطرناک و شورش خیز بود. و بر همین اساس پذیرش این امور از سوی امام نیز به معنای بازی خوردن و آلت دست بودن حضرت جواد از سوی خلیفه نخواهد بود.
آری امام جواد چنان جایگاه و پایگاهی در بین شیعیان خود در سراسر جهان اسلام دارد که خلیفه از ترس آن ناچار می‌شود حضرت جواد علیه السلام را مانند پدرش امام رضا علیه السلام در قدرت سهیم کند. لذا امام این موضوع را می‌پذیرد و ولایتعهدی را قبول می‌کند با این شرط که هرگز در کاری دخالت نکند، قضاوت نکند، عزل و نصبی نکند و... و این امر مشروع بودن کومت خلیفه را با سؤال روبه رو می‌کند. بنابراین هرچند این بازی از سوی خلیفه آغاز می‌شود، نشان از عجز و ناچاری وی در برابر نفوذ امام در دل‌ها دارد. حضرت با گذاشتن شروطی مبنی بر دخالت نکردن در امور، عملا ناچار شدن خود را به پذیرش به نمایش می‌گذارد و نقشه خلیفه را که با این هدف در صدد کسب مشروعیت است، ناکام می‌گذارد. (19) با این تحلیل به راحتی می‌توان ماهیت اساسی ازدواج اجباری امام را نیز با دختر خلیفه درک کرد. ازدواجی که در ظاهر به خاطر اعجاب خلیفه از علم و دانش امام صورت می‌گیرد. برخی نیز معتقدند این نرمشی بود که امام به خاطر امنیت و محفوظ ماندن شیعیان از آن بهره برد. حداقل صلاح چهل وچهار هزار نفر از سادات علوی و بنی هاشم را - که در آن عصر در حجاز، عراق، شامات و ایران پراکنده بودند و مامون هم آنان را به مرو فراخوانده و به نوعی کارگزار خود کرده بود - در نظر گرفت. (20)


خباثت تام
1- ترور شخصیت
هرچند خلیفه مجبور بود در ظاهر با امام با ملاطفت برخورد کند، سراسر اعمال وی بوی خباثت می‌داد و او هر لحظه در صدد ضربه زدن به امام بود و برای این هدف پلید از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید.
ابن ابی داود در این باره به نزدیکانش گفت: «خلیفه به این فکر افتاده است که ابوجعفر را نزد شیعیانش زشت و مست و آلوده به عطریات زنان نشان دهد. نظر شما چیست؟ اطرافیان جواب دادند: این کار دلیل شیعیان را و حجت آنان را از بین خواهد برد! در این بین یکی برخاست و گفت: جاسوس‌هایی از میان شیعیان، برای من خبر آورده اند که شیعیان می‌گویند: در هر زمان باید حجتی الهی باشد و هرگاه حکومت متعرض فردی که چنین مقامی نزد آنان دارد بشود، خود بهترین دلیل است بر این که او حجت خداست.
ابن ابی داود نتیجه مذاکرات خود را به خلیفه گزارش کرد و او گفت: امروز درباره این‌ها هیچ چاره و حیله‌ای وجود ندارد، ابوجعفر را اذیت نکنید!» (21) و جالب این است که این همه نقشه ریختن‌ها بعد از آن است که حضرت به اصطلاح داماد خلیفه شده است.
2- ایجاد نقصان در چهره علمی
ابزار دیگری که خلیفه برای مخدوش کردن چهره حضرت به کار می‌بندد، ترتیب دادن مناظره‌های مختلف برای یافتن حتی یک نقطه ضعف است. وی این هدف پلید خود را در مناظراتی که برای امام رضا علیه السلام نیز ترتیب می‌داد، پی گیری می‌کرد. لذا به حمید بن مهران که می‌خواست با امام رضا علیه السلام مناظره کند، گفت: «نزد من هیچ چیز از کاهش منزلت وی (امام رضا علیه السلام) دوست داشتنی‌تر نیست.» ، (22) و به سلیمان مروزی می‌گوید: «به خاطر شناخت خود از قدرت علمی ات تو را برای مباحثه با او (امام رضا علیه السلام) می‌فرستم و هدفی ندارم جز این که او را فقط در یک مورد محکوم کنی.» (23)
و البته در تمام مناظرات هر دو امام علیه السلام (حضرت رضا و جواد الائمه علیهما السلام) پیروز میدان بودند و چیزی جز خشم و حسادت برای مامون و علمای درباری نمی‌ماند. یکی از این مناظرات مشهور مربوط به سؤالات یحیی بن اکثم است که در مجلس خواستگاری صورت گرفت و به رسوایی عالمان درباری انجامید.


یحیی پرسید: «تکلیف کسی که در حال احرام شکار کند و آن شکار کشته شود، چیست؟»
امام جواد فرمود:
«1- این خطا در محدوده حرم صورت گرفته است یا خارج از آن؟
2- این شخص به حکم مساله عالم بود یا جاهل؟
3- این عمل را از روی عمد انجام داد یا اشتباه؟
4- این شخص برده بود یا آزاد؟
5- این شخص صغیر بود یا کبیر؟
6- برای اولین بار مرتکب شد یا سابقه هم داشت؟
7- شکار، پرنده بود یا غیرپرنده؟
8- شکار کوچک بود یا درشت؟
9- او به کار خود اصرار داشت یا پشیمان بود؟
10- روز شکار کرد یا شب؟
11- در حال احرام عمره بود یا احرام حج؟»
یحیی بن اکثم متحیر و سرگردان ماند و نتوانست پاسخ دهد و خلیفه بعد از خلوت شدن، جواب مسائل را از امام پرسید.
امام فرمود:


«1- اگر شخص محرم، در بیرون حرم شکار کند، شکار کشته شود و آن شکار پرنده بزرگ باشد، باید یک گوسفند کفاره بدهد.
2- اگر همین شکار با خصوصیت مذکور در محدوده حرم صورت گیرد، دو گوسفند کفاره بدهد.
3- اگر شکار جوجه پرنده باشد و در بیرون حرم واقع شود، یک گوسفند تازه از شیر گرفته شده، کفاره بدهد.
4- اگر همان جوجه در حرم شکار شود، کفاره‌اش یک گوسفند تازه از شیر گرفته به اضافه پرداخت قیمت آن جوجه است.
5- اگر شکار از حیوانات و حتی مانند گوره خر بود، کفاره‌اش یک گاو است.
6- اگر شکار شترمرغ باشد، کفاره‌اش یک شتر است.
7- اگر شکار آهو بود، کفاره‌اش یک گوسفند است.
8- اگر شکار حیوان‌های سه گانه مذکور باشد و در محدوده حرم صورت گیرد، کفاره هر یک دو برابر می‌شود.
9- اگر شخص مرتکب خطایی شود که موجب کفاره می‌گردد، چنانچه خطا در احرام حج باشد، قربانی آن در «منا» و اگر در احرام عمره خطا صورت گیرد، قربانی آن در مکه باید انجام شود.
10- شکارکننده دانا به مساله و جاهل یکسان است ولی اگر عمدا شکار کند، هم کفاره دارد هم گناه کرده، در صورت غیرعمد گناهی ندارد.
11- اگر به شخص آزاد کفاره تعلق گیرد، خودش باید آن را بدهد و اگر برده بود، صاحبش بدهد.
12- اگر صغیر خطا کرد، کفاره ندارد، بر عهده خطاکار کبیر کفاره واجب است.
13- اگر خطاکار توبه کند، مجازات آخرت ندارد. اگر اصرار بر خطا کند، مجازات آخرت هم دارد..»


بعد از آن، امام از وی سؤالی می‌کند که یحیی بن اکثم نمی‌تواند پاسخ دهد. زمانی که امام علیه السلام خود جواب می‌دهد، خلیفه بر می‌خیزد و این گونه سخن می‌گوید: وای بر حال شما! افراد این خانواده در فضیلت بر همه خلق برتری دارند و کمی سن و سال از فضایل آنان کم نمی‌کند. آیا نمی‌دانید رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوت خویش را به اسلام با دعوت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام آغاز کرد. با این که او ده ساله بود، اسلام او را پذیرفت... رسول خدا بیعت حسن و حسین را پذیرفت با این که کمتر از شش سال داشتند در حالی که بیعت کودکان را نمی‌پذیرفت.... (24)
در هر صورت بعد از آن که دختر خلیفه به عقد امام جواد علیه السلام درآمد و مدتی نیز آنان نزد خلیفه ماندند، امام از مامون رخصت خواست و به سوی حج بیت الله الحرام رفت و از آن جا نیز راهی مدینة الرسول صلی الله علیه و آله شد و تا سال 218 ه. ق. که مامون مرد، در همان جا ماندگار شد (25) و به تربیت خاندان و شاگردان خود همت گماشت.


دوران معتصم
پنجشنبه هفدهم رجب یا شعبان 218 ه. ق. با مرگ مامون، برادرش معتصم، تاج خلافت را بر سر گذاشت. (26) و پس از ثبات نسبی حکومتش سراغ امام جواد را گرفت. وی به محمد بن عبدالملک زیات - که وزیر معتصم در مدینه بود. - نوشت: ابوجعفر را همراه‌ام فضل از جانب من دعوت کن و با احترام به بغداد بفرست. او نیز نامه را به علی بن یقطین داد و او را مامور تجهیز امام علیه السلام ساخت (27) و به این ترتیب امام علیه السلام آخرین سفر خویش را پیش روی دید.
اسماعیل بن مهران می‌گوید: «در اولین سفری که امام جواد از مدینه خارج می‌شد، گفتم:‌ای مولای من، قربانت گردم، من برای شما نگرانم! تکلیف ما چیست و امام بعد از تو کیست؟ امام لبخندی زد و فرمود: «لیس حیث ظننت فی هذه السنة؛ آنچه گمان داری در این سال نیست..» اما در سفر دوم که راهی بغداد بود، همین مطلب را گفتم. امام در پاسخ آن قدر گریه کرد که اشک چشمانش، محاسنش را خیس کرد و فرمود: این سفر خطرناکی است و امامت بعد از من بر عهده فرزندم علی است.» (28)


آری این بار نیز در ظاهر امام را با اکرام و تجلیل وارد شهر کردند و در نزدیکی کاخ، در مکانی تحت نظر گرفتند. در این دوره نیز علم امام علیه السلام همه، حتی خلیفه را تحت تاثیر قرار داده بود. از این جهت خواسته یا ناخواسته تبلیغات عملی مناسبی به نفع امام علیه السلام صورت گرفته بود. چنان که نگرانی از این جایگاه رفیع اجتماعی امام را بعدها در سخنان ابی داود می‌خوانیم. به هر صورت خلیفه جدید نیز مانند مامون در جلسات علمی خود از نظرات امام سود می‌برد و این امر چون همیشه با غلبه نظرات امام همراه بود، موجب کینه‌هایی نیز علیه حضرت می‌شد.


عیاشی در تفسیر خود از زرقان روایت می‌کند: «ابن ابی داود از مجلس معتصم غمگین به خانه‌اش آمد. از او دلیل غصه‌اش را پرسیدم. گفت: امروز از فرزند رضا علیه السلام در مجلس خلیفه چیزی صادر شد که موجب رسوایی ما شد. زیرا که دزدی را نزد خلیفه آوردند. خلیفه دستور داد دست او را قطع کنند. از من پرسید که از کجا قطع شود؟ گفتم: از بند کف. جمعی هم با من هم نظر شدند و بعضی گفتند از مرفق. هر کدام هم دلیلی آوردیم. خلیفه رو به ابن رضا علیه السلام کرد و گفت: تو چه می‌گویی؟ گفت: حاضران گفتند. خلیفه پاسخ داد: مرا با گفته ایشان کاری نیست. تو چه می‌گویی؟ بالاخره بعد از سوگند خلیفه، او پاسخ داد: باید چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را برای عبادت باقی بگذارند. دلایلی هم آورد که ما نتوانستیم جواب دهیم. بر من حالتی عارض شد که گویا قیامت برپا شده است و آرزو کردم کاش بیست سال قبل مرده بودم و چنین روزی را نمی‌دیدم.


ابن ابی داود سه روز بعد نزد خلیفه رفت و گفت: خیرخواهی خلیفه بر من لازم است و امری که چند روز قبل روی داد، مناسب دولت خلیفه نبود. زیرا که خلیفه در مساله‌ای که بر او مشکل بود، علمای عصر را خواست و در حضور وزرا، نویسندگان، امرا و اکابر، نظرشان را پرسید. در چنین مجلسی از مردی که نصف اهل عالم او را امام، و خلیفه را غاصب حق او می‌دانند و او را اهل خلافت می‌دانند، سؤال کرد و نظرش را بر فتوای همه علما ترجیح داد. این در مبان مردم منتشر شد و حجتی برای شیعیان شد.


در این هنگام بود که وسوسه‌های ابن ابی داود با کینه‌های عمیق بنی عباس که در دل تک تک خلفای جور علیه امامان مظلوم بود، پیوند خورد و خلیفه عباسی را در تصمیم خود مبنی بر کشتن امام، مصمم ترساخت. لذا با شنیدن این سخنان، رنگ صورتش سرخ شد و گفت: خدا تو را جزای خیر دهد که مرا آگاه گردانیدی بر امری که غافل بودم. در پی این واقعه بود که یکی از نویسندگان خود را خواست و دستور داد: امام را به خانه‌اش دعوت کند و در غذایش زهر بریزد. او نیز چنین کرد.


امام چون هرگز در مجالس چنین مردانی حاضر نمی‌شد، با اصرار زیاد حاضر شد و لقمه‌ای از غذای زهرآلود خورد. وقتی اثر زهر را در گلوی خود یافت، برخاست. آن ملعون اصرار کرد ولی امام فرمود: با کاری که تو کردی، به نفع تو نیست که در خانه ات بمانم و به این ترتیب حضرت به منزلش برگشت و در تمام آن روز و شب رنجور بود تا آن که به شهادت رسید.» (29)
قطب راوندی می‌نویسد: «حضرت امام محمدتقی در عصر آن شب که به شهادت رسید، فرمود: من امشب از دنیا خواهم رفت و فرمود: ما اهل بیت هرگاه خدا دنیا را برایمان نخواهد، ما را به جوار رحمت خود می‌برد.» (30)


پیرامون نحوه شهادت امام نظرات دیگری نیز در کتب مختلف وجود دارد مانند:
1- اخباری که دلالت دارند،‌ام فضل حضرت را به شهادت رساند. معتصم چون می‌دانست‌ام فضل از امام جواد صاحب فرزندی نشده و دل خوشی از وی ندارد، او را تحریک کرد و او با انگور حضرت را مسموم و شهید کرد. (31)
2- اخباری نیز گویای این مطلب هستند که معتصم شربت زهرآلودی را به وسیله اشناس فرمانده ارتش خود به امام علیه السلام خوراند و هرچند امام علیه السلام نخورد، او اصرار و اجبار کرد و سرانجام حضرت را مسموم کرد. (32)
3- ابن بابویه و... نیز معتقدند که واثق بالله (بعد از معتصم) او را شهید کرد. (33)


علی النقی بر بالین
پدر در کتاب بصائر الدرجات به نقل از شخصی که همواره همراه امام علی النقی علیه السلام بود می‌نویسد: «وقتی که امام جواد در بغداد بود، روزی نزد امام علی النقی علیه السلام در مدینه نشسته بودیم. حضرت کودک بود و لوحی در پیش داشت و آن را می‌خواند. ناگاه تغییری در حال او ظاهر شد. برخاست و داخل خانه شد و ما ناگهان صدای شیون شنیدیم که از خانه بر می‌خیزد.
بعد از ساعتی امام نقی علیه السلام بیرون آمد. از سبب اوضاع به وجود آمده پرسیدیم، فرمود: در این ساعت پدر بزرگوارم از دار فانی رحلت کرد. گفتم: یابن رسول الله! از کجا دانستید؟


فرمود: از اجلال و تعظیم حق تعالی مرا حالتی عارض شد که پیش از این ندیده بودم، فهمیدم پدرم شهید شده و امامت به من منتقل شده است. پس از مدتی خبر رسید که امام جواد شهید شده است.» (34)
در اخبار دیگر است که امام علی النقی علیه السلام با طی الارض به بغداد آمد و پدر را غسل داد. کفن کرد و به مدینه برگشت. (35)


· پاورقــــــــــــــــــــی
* - جلاء العیون، ص 962، بعضی نیز 7 سال گفته اند. کشف الغمه، ج 3، ص 155 و 7 سال و 4 ماه و 2 روز می‌داند. دلایل الامامه، ص 394.
* * - بحارالانوار، ج 50، ص 1. اما طبری 25 سال و سه ماه و 20 روز می‌نویسد، دلایل الامامة، ص 395.
1) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 425 و جلاءالعیون، ص 960.
2) کشف الغمه، ج 3، صص 134 و 137 و 155. دعایی که از صاحب الزمان نقل شده، دهم رجب می‌داند. مصباح المتهجد، ص 741 (اللهم انی اسالک بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمد المنتجب....)
3) اصول کافی، ج 1، ص 492؛ ارشاد، ج 2، ص 259. وی اهل نوبه بود. به وی مرضیه هم می‌گفتند و از اهل بیت ماریه مادر ابراهیم، فرزند رسول خدا بود. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 411. کنیه او «ام حسن.» بود. بحارالانوار، ج 50، ص 7.
4) جلاء العیون، ص 959.
5) اعلام الوری، ص 345؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 410 و بحارالانوار، ج 1، ص 321.
6) عیون المعجزات، ص 108.
7) سیرة الائمة الاثنی عشر، ج 2، ص 444 و کشف الغمه، ج 3، صص 215 و 216.
8) دلائل الامامة، ص 349؛ الامام الجواد من المهد الی اللحد، ص 44.
9) الامام الجواد من المهد الی اللحد، ص 330 و بحارالانوار، ج 50، ص 103 و تفسیر عیاشی، ج 1، ص 132.
10) اعلام الوری، ص 350.
11) کشف الغمه، ج 3، ص 156 و خرایج، ج 2، ص 666.
12) اصول کافی، ج 1، ص 486 و ارشاد مفید (یک جلدی) ، ص 304.
13) بحارالانوار، ج 50، ص 100 و دلایل الامامة، ص 389.
14) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 415.
15) بحارالانوار، ج 50، ص 92 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 433.
16) جلاء العیون، ص 962.
17) تاریخ شیعه، علامه محمدحسین مظفر، ترجمه دکتر سید محمد باقر حجتی، ص 120.
18) الامام علی بن موسی الرضا، دخیل، ص 97.
19) توجه به این تحلیل ضروری است و متاسفانه عموم نویسندگان تحلیلی در خور ارائه نداده اند و گویی امام آلت دست خلفا بوده که هر طور بخواهند با او رفتار کنند. زمانی برای تطهیر حکومت خود سود برند و زمانی آن‌ها را از میان بردارند و امامان نیز فقط وسیله‌ای برای آنان باشند.
20) زندگانی امام محمدتقی، صادقی اردستانی، ص 87.
21) بحارالانوار، ج 50، ص 94و رجال کشی، ص 560.
22) الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 378.
23) عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179.
24) اختصاص، صص 96 و 98 و بحارالانوار، ج 50، صص 75- 77.
25) در این باره که امام در چه سالی به مدینه بازگشت مطلبی یافت نشد.
26) بحارالانوار، ج 50، ص 16 و تاریخ الامم و الملوک، ج 5، جزء 10، ص 304.
27) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 384 و بحارالانوار، ج 50، ص 8.
28) بحارالانوار، ج 50، ص 118.
29) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 319.
30) بحارالانوار، ج 50، ص 2.
31) بحارالانوار، ج 50، ص 17 و دلائل الامامه، ص 395 و عیون المعجزات، ص 117.
32) همان، ص 8.
33) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 411.
34) بصائر الدرجات، ص 467.
35) جلاء العیون، ص 970.





برچسب ها : امام جواد علیه السلام  , همه مطالب...  ,
      
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >