href="http://linux-web.ir" title="خرید هاست لینوکس" target="_blank">خرید هاست لینوکس!DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> علی بامری - علی بامری
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیا پیامبران از خود ارث نمى گذارند؟

آیا پیامبران از خود ارث نمى گذارند؟

نظر قرآن در این بارهابوبکر براى بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ترکه پدر به حدیثى تکیه مى کرد که مفاد آن در نظر خلیفه این بود:پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند وترکه آنان پس از درگذشتشان صدقه است .
پیش از آنکه متن حدیثى را که خلیفه به آن استناد مى جست نقل کنیم لازم است این مسئله را از دیـدگـاه قـرآن مورد بررسى قرار دهیم , زیرا قرآن عالیترین محک براى شناسایى حدیث صحیح ازحدیث باطل است .
واگر قرآن این موضوع را تصدیق نکرد نمى توانیم چنین حدیثى را ـ هرچند ابوبکر ناقل آن باشد ـ حدیث صحیح تلقى کنیم , بلکه باید آن را زاییده پندار ناقلان وجاعلان بدانیم .
از نـظـر قـرآن کریم واحکام ارث در اسلام , مستثنا کردن فرزندان یا وارثان پیامبران از قانون ارث کـامـلا غـیـر مـوجه است وتا دلیل قاطعى که بتوان با آن آیات ارث را تخصیص زد در کار نباشد, قوانین کلى ارث در باره همه افراد واز جمله فرزندان ووارثان پیامبر حاکم ونافذ است .
اسـاسـا بـایـد پـرسـید:چرا فرزندان پیامبران نباید ارث ببرند؟
چرا با درگذشت آنان , خانه ولوازم زندگى ایشان باید از آنان گرفته شود؟
مگر وارثان پیامبر مرتکب چه گناهى شده اند که پس از درگـذشت او باید همه فورا از خانه خود بیرون رانده شوند؟
گرچه محرومیت وارثان پیامبران از ارث , عـقـلا بـعید به نظر مى رسد, ولى اگر از ناحیه وحى دلیل قاطع وصحیحى به ما برسد که پـیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند وترکه آنان ملى اعلام مى شود(!) در این صورت باید بـا کمال تواضع حدیث را پذیرفته , استبعاد عقل را نادیده بگیریم وآیات ارث را به وسیله که بر این مطلب گواهى .
ولى جان سخن همین جاست که آیا چنین حدیثى از پیامبر (ص ) وارد شده است ؟
براى شناسایى صـحـت حـدیـثى که خلیفه نقل مى کرد بهترین راه این است که مضمون حدیث را بر آیات قرآن عرضه بداریم ودر صورت تصدیق آن را پذیرفته , در صورت تکذیب آن را به دور اندازیم .
وقـتى به آیات قرآن مراجعه مى کنیم مى بینیم که در دو مورد از وراثت فرزندان پیامبران سخن گفته , میراث بردن آنان را یک مطلب مسلم گرفته است .
ایـنـک آیـاتـى ولى جان سخن همین جاست که بر این مطلب گواهى مى دهند:الف ) ارث بردن یحیى از زکریا[وا نی خفت الموالی من ور ائی و ک انت امرا تی ع اقرا فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب ضیا].
(مریم :5و6)من از (پسر عموهایم ) پس از درگذشت خویش مى ترسم وزن من نازاست .
پـس مـرا از نـزد خویش فرزندى عطا کن که از من واز خاندان یعقوب ارث ببرد وپروردگارا او را پسندیده قرار ده .
ایـن آیه را به هر فردى که از مشاجره ها دور باشد عرضه کنید خواهد گفت که حضرت زکریان از خـداونـد بـراى خود فرزندى خواسته است که وارث او باشد, زیرا از دیگر وارثان خود ترس داشته ونمى خواسته که ثروتش به آنان برسد.
اینکه او چرا ترس داشت بعدا توضیح داده خواهد شد.
مراد واضح واصلى از [یرثنی ] همان ارث بردن از مال است .
البته این مطلب به معنى این نیست که این لفظ در غیر وراثت مالى , مانند وراثت علوم ونبوت , به کار نمى رود, بلکه مقصود این است که تا قرینه قطعى بر معنى دوم نباشد, مقصود از آن , ارث مال خواهد بود ز در آیه 32 س.
(1)اکـنـون قرائنى را که تایید مى کنند که مقصود از [یرثنی و یرث من آل یعقوب ] وراثت در مال اسـت نه وراثت در نبوت وعلم , یاد آور مى شویم :1ـ لفظ ((یرثنی )) و((یرث )) ظهور در این دارند کـه مقصود همان وراثت در مال است نه غیر آن , وتا دلیل قطعى بر خلاف آن در دست نباشد نمى توان از ظهور آن دست برداشت .
شـما اگر مجموع مشتقات این لفظ را در قرآن مورد دقت قرار دهید خواهید دید که این لفظ در تـمـام قـرآن (ج(1)اکنون قرائنى در آیه 32 سوره فاطر) در باره وراثت در اموال به کار رفته است وبس .
این خود بهترین دلیل است که این دو لفظ را باید برهمان معنى معروف حمل کرد.
2ـ نـبـوت ورسـالـت فـیـض الهى است که در پى یک رشته ملکات ومجاهدتها وفداکاریها نصیب انسانهاى برتر مى شود.
ایـن فیض , بى ملاک به کسى داده نمى شود; بنابر این قابل توریث نیست , بلکه در گروه ملکاتى است که در صورت فقدان ملاک هرگز به کسى داده نمى شود, هرچند فرزند خود پیامبر باشد.
بنابراین , زکریا نمى توانست از خداوند درخواست فرزندى کند که وارث نبوت ورسالت او باشد.
(انعام :124)خداوند داناتر است به اینکه رسالت خود را در کجا قرار دهد.
3ـ حـضرت زکریا نه تنها از خدا درخواست فرزند کرد, بلکه خواست که وارث او را پاک وپسندیده قرار دهد.
اگر مقصود, وراثت در مال باشد صحیح است که حضرت زکریا در حق او دعا کند که :[واجعله رب رضیا] ((او را پسندیده قرار ده )); زیرا چه بسا وارث مال فردى غیر سالم باشد.
ولـى اگر مقصود, وراثت در نبوت ورسالت باشد چنین دعایى صحیح نخواهد ب(انع دعایى صحیح نـخـواهـد بـود وهمانند این است که ما از خدا بخواهیم براى منطقه اى پیامبر بفرستد واو را پاک وپسندیده قرار دهد! بدیهى است که چنین دعایى در باره پیامبرى که از جانب خدا به مقام رسالت ونبوت خواهد رسید لغو خواهد بود.
4ـ حـضـرت زکـریـا در مـقـام دعا یاد آور مى شود که ((من از موالى وپسر عموهاى خویش ترس دارم )).
امـا مـبـدا ترس زکریا چه بوده است ؟
آیا او مى ترسید که پس از او مقام نبوت ورسالت به آن افراد نـااهل برسد واز آن رو از خدا براى خود فرزندى شایسته درخواست کرد؟
ناگفته پیداست که این احتمال منتفى است ;زیرا خداوند مقام رسالت ونبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمى کند تا او از این نظر واهمه اى داشته باشد.
یـا ایـنـکـه تـرس او بـه سـبب آن بود که پس از درگذشتش , دین وآیین او متروک شود وقوم او گرایشهاى نامطلوب پیدا کنند؟
یک چنین ترسى هم موضوع نداشته است ;زیرا خداوند هیچ گاه بندگان خود را از فیض هدایت محروم نمى سازد وپیوسته حجتهایى براى آنان برمى انگیزد وآنان را به خود رها نمى کند.
عـلاوه بـر این , اگر مقصود همین بود, در آن صورت زکریا نباید در خواست فرزند مى کرد, بلکه کـافـى بـود کـه از خـداوند بخواهد براى آنان پیامبرانى برانگیزد ـ خواه از نسل او ووارث او باشند وخـواه از دیگران ـ تا آنان را از بازگشت به عهد جاهلیت نجاب بخشند; حال آنکه زکریا بر داشتن وارث تکیه مى کند.
پـاسـخ دو پـرسشدر باره آیه مورد بحث دو پرسش یا اعتراض مطرح است که برخى از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره کرده اند واینک هر دو اعتراض را مورد بررسى قرار مى دهیم .
الـف : حـضـرت یحیى در زمان پدر به مقام نبوت رسید ولى هرگز مالى را از او به ارث نبرد, زیرا پیش از پدر خود شهید شد.
بنابراین , باید لفظ ((یرثنی )) را به وراثت در نبوت تفسیر وهدف از درخواست فرز.
پـاسـخ : این اعتراض در هرحال باید پاسخ داده شود;خواه مقصود وراثت در مال باشد, خواه وراثت در نبوت .
چون مقصود از وراثت در نبوت این است که وى پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نایل شود.
بنابراین , اشکال متوجه هر دو نظر در تفسیر آیه است ومخصوص به تفسیر وراثت در اموال نیست .
امـا پاسخ این است که وراثت بردن یحیى از زکریا جزو دعاى او نبود, بلکه تنها دعاى او این بود که خداوند به او فرزندى پاک عطا کندپاسخ : این اعتراض در هروهدف از درخواست فرزند این بود که وى وارث زکریا شود.
خـداونـد دعـاى او را مـسـتـجـاب کـرد; هـرچـند حضرت زکریا به هدف خود از درخواست این فرزند(وراثت بردن یحیى از او) نایل نشد.
توضیح اینکه در آیه هاى مورد بحث سه جمله آمده است :[فهب لی من لدنک ولیا]: فرزندى براى من عطا کن .
[یرثنی و یرث من آل یعقوب ]: از من واز خاندان یعقوب ارث ببرد.
[واجعله رب رضیا]:پروردگارا او را پسندیده قرار ده .
از سـه جمله یاد شده , اولى وسومى مورد درخواست بوده اند ومتن دعاى حضرت زکریا را تشکیل مى دهند.
یعنى او از خدا مى خواست که فرزند پسندیده اى به وى عطا کند, ولى هدف وغرض وبه اصطلاح علت غایى براى این درخواست مسئله وراثت بوده است .
هـرچند وراثت جزو دعا نبوده است , آنچه که زکریا از خدا مى خواست جامه عمل پوشید, هرچند هدف وغرض او تامین نشد وفرزند وى پس از او باقى نماند که مال ویا نبوت او را به ارث ببرد.
(1)گـواه روشن بر اینکه وراثت جزو دعا نبوده , بلکه امیدى بوده است که بر درخواست او مترتب مـى شـده , ایـن است که متن دعا ودرخواست زکریا در سوره اى دیگر به این شکل آمده است ودر آنجا سخنى از وراثت به میان نیامده است .
[هن الک دع ا زکریا ربه ق ال رب هب لی من لدنک ذریة طیبة ا نک سمیع الدع اء].
(آل عـمـران :38)در ایـن هـنگام زکریا پروردگار خود را خواند وگفت :پروردگارا, مرا از جانب خویش فرزندى پاکیزه عطا فرما که تو شنواى دعاى (بندگان خود)هستى .
هـمـان طـور کـه مـلاحظه مى فرمایید, در این درخواست , وراثت جزو دعا نیست بلکه در طلب ((ذریه طیبه )) خلاصه مى شود.
در سوره مریم به جاى ((ذریة )) لفظ ((ولیا)) وبه جاى ((طیبة )) لفظ ((رضیا)) به کار رفته است .
ب : در آیـه مـورد بـحـث فرزند زکریا باید از دو نفر ارث ببرد:زکریا وخاندان یعقوب ; چنانکه مى فرماید:[یرثنی و یرث من آل یعقوب ].
وراثت از مجموع خاندان یعقوب , جز وارثت نبوت نمى تواند باشد.
پـاسـخ : مفاد آیه این نیست که فرزند زکریا وارث همه خاندان یعقوب باشد, بلکه مقصود, به قرینه لفظ ((من )) که افاده تبعیض مى کند, این است که از بعضى ازاین خاندان ارث ببرد نه از همه .
در صـحـت این مطلب کافى است که وى از مادر خود یا از فرد دیگرى که از خاندان یعقوب باشد ارث ببرد.
امـا اینکه مقصود از این یعقوب کیست وآیا همان یعقوب بن اسحاق است یا فرد دیگر, فعلا براى ما مطرح نیست .
ب ) ارث بردن سلیمان از داود[وورث سلیمان داود].
(نمل :16)سلیمان از داود ارث برد.
شـکـى نـیـست که مقصود از آیه این است که سلیمان مال وسلطنت را از داود به ارث برد وتصور ایـنـکـه مقصود, وراثت در علم بوده است از دو نظر مردود است :اولا, لفظ ((ورث )) در اصطلاح همگان , همان ارث بردن از اموال است وتفسیر آن به وراثت در علم , تفسیر به خلاف ظاهر است که بدون قرینه قطعى صحیح نخواهد بود.
ثانیا, چون علوم اکتسابى از طریق استاد به شاگرد منتقل مى شود وبه طور مجاز صحیح است که گفته شود((فلانى وارث علوم استاد خود است )) ولى از آنجا که مقام نبوت وعلوم الهى موهبتى است واکتسابى وموروثى نیست وخداوند به هرکسى بخواهد آن را مى بخشد, تفسیر وراثت به این نوع علوم ومعارف ومقامات ومناصب , تا قرینه قطعى در کار نباشد صحیح نخواهد بود, زیرا پیامبر بعدى نبوت وعلم را از خدا گرفته است نه از پدر.
گذشته ازاین , در آیه ما قبل این آیه , خداوند در باره داود وسلیمان چنین مى فرماید:[ولقد آتین ا د اود و سلیمان علما و قالا الحمد للّه الذی فضلن ا على کثیر من عب اده المؤمنین ].
(نمل :15)ما به داود وسلیمان علم ودانش دادیم وهر دو گفتند:سپاس خدا را که ما را بر بسیارى از بندگان با ایمان خود برترى داد.
آیـا ظاهر آیه این نیست که خداوند به هر دو نفر علم ودانش عطا کرد وعلم سلیمان موهبتى بوده است نه موروثى ؟
با توجه به مطالب یاد شده , این آیه (نمل :16) وآیه پیش (مریم :6) به روشنى ثابت مى کنند که شریعت الهى در باره پیامبران پیشین این نبوده که فرزندان آنان از ایشان ارث نبرند, بلکه اولاد آنان نیز همچون فرزندان دیگران از یکدیگر ارث مى بردند.
بـه جـهت صراحت آیات مربوط به وراثت یحیى وسلیمان از اموال پدرانشان , دخت گرامى پیامبر (ص ) در خـطـبـه آتـشـین خود, که پس از درگذشت رسول اکرم (ص ) در مسجد ایراد کرد, با اسـتـناد به این دو آیه بر بى پایه بودن این اندیشه استدلال کرد وفرمود:((ه ذ ا کت اب اللّه حکما و عدلا و ن اطقا و فصلا یقول :[یرثنی و یرث من آل یعقوب ] و [ورث سلیمان داود] )).
(1)ایـن کـتـاب خدا حاکم است ودادگر وگویاست وفیصله بخش , که مى وید:(([یحیى ] از من [زکریا] واز خاندان یعقوب ارث ببرد.
))(ونیز مى گوید:)((سلیمان از داود ارث برد)).
حـدیـث ابـوبـکـر از پیامبر (ص )بحث گذشته در باره آیات قرآن به روشنى ثابت کرد که وارثان پیامبران از آنان ارث مى برند وارث آنان پس از درگذشتشان به عنوان صدقه در میان مستمندان تقسیم نمى شود.
اکـنـون وقـت آن رسـیده است که متن روایاتى را که دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند وعمل خلیفه اول را, در محروم ساختن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ارث پدر, از آن طریق توجیه نموده اند مورد بررسى قرار دهیم .
ابـتدا متون احادیثى را که در کتابهاى حدیث وارد شده است نقل مى کنیم , سپس در مفاد آنها به داورى مـى پردازیم :1ـ ((نحن مع اشر الا نبیاء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا ا رضا ولا عقارا و لا دارا و ل کنا نورث الایمان و الحکمة و العلم و السنة )).
ما گروه پیامبران طلا ونقره وزمین وخانه به ارث نمى گذاریم ;ما ایمان وحکمت ودانش وحدیث به ارث مى گذاریم .
2ـ ((ا ن الا نبیاء لا یورثون )).
پیامبران چیزى را به ارث نمى گذارند(یا موروث واقع نمى شوند).
3ـ ((ا ن النبی لا یورث )).
پیامبر چیزى به ارث نمى گذارد(یا موروث واقع نمى شود).
4ـ ((لانورث ; م ا ترکن اه صدقة )).
چیزى به ارث نمى گذاریم ; آنچه از ما بماند صدقه است .
اینها متون احادیثى است که محدثان اهل تسنن آنها را نقل کرده اند.
خـلیفه اول , در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ارث آن حضرت , به حدیث چهارم استناد مى جست .
در ایـن مـورد, متن پنجمى نیز هست که ابوهریره آن را نقل کرده است , ولى چون وضع احادیث وى مـعلوم است (تا آنجا که ابوبکر جوهرى , مؤلف کتاب ((السقیفة )) در باره این حدیث به غرابت متن آن اعتراف کرده است (1) ) از نقل آن خوددارى کرده , به تجزیه وتحلیل چهار حدیث مذکور مى پردازیم .
در بـاره حـدیـث نخست مى توان گفت که مقصود این نیست که پیامبران چیزى از خود به ارث نـمـى گـذارنـد, بلکه غرض این است که شان پیامبران آن نبوده که عمر شریف خود را در گرد آورى سـیـم و زر وآب ومـلک صرف کنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند; یادگارى که از آنان باقى مى ماند طلا ونقره نیست , بلکه همان حکمت ودانش وسنت است .
این مطلب غیر این است که بگوییم اگر پیامبرى عمر خود را در راه هدایت وراهنمایى مردم صرف کـرد وبا کمال زهد وپیراستگى زندگى نمود, پس از درگذشت او, به حکم اینکه پیامبران چیزى به ارث نمى گذارند, باید فورا ترکه او را از وارثان او گرفت وصدقه داد.
به عبارت روشنتر, هدف حدیث این است که امت پیامبران یا وارثان آنان نباید انتظار داشته باشند که آنان پس از خود مال وثروتى به ارث بگذارند, زیرا آنان براى این کار نیامده اند; بلکه برانگیخته شـده انـد کـه دین وشریعت وعلم وحکمت در میان مردم اشاعه دهند واینها را از خود به یادگار بگذارند.
از طـریـق دانـشمندان شیعه حدیثى به این مضمون از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است واین گواه بر آن است که مقصود پیامبر همین بوده است .
امام صادق مى فرماید:((ا ن العلم اء ورثة الا نبی اء و ذ لک ا ن الا نبیاء لم یورثوا درهما ولا دینارا و ا نما ورثوا ا حادیث من ا حادیثهم )).
(1)دانـشـمـنـدان وارثان پیامبران هستند, زیرا پیامبران درهم ودینارى به ارث نگذاشته اند بلکه (براى مردم ) احادیثى را از احادیث خود به یادگار نهاده اند.
هـدف ایـن حدیث ومشابه آن این است که شان پیامبران مال اندوزى وارث گذارى نیست , بلکه شایسته حال آنان این است که براى امت خود علم و ایمان باقى بگذارند.
لـذا ایـن تعبیر گواه آن نیست که اگر پیامبرى چیزى از خود به ارث گذاشت باید آن را از دست وارث او گرفت .
از ایـن بـیـان روشـن مى شود که مقصود از حدیث دوم وسوم نیز همین است ; هرچند به صورت کوتاه ومجمل نقل ه )) بای.
در حقیقت , آنچه پیامبر (ص ) فرموده یک حدیث بیش نبوده است که در موقع نقل تصرفى در آن انجام گرفته , به صورت کوتاه نقل شده است .
تا اینجا سه حدیث نخست را به طور صحیح تفسیر کرده , اختلاف آنها را با قرآن مجید, که حاکى از وراثت فرزندان پیامبران از آنان است , برطرف ساختیم .
مشکل کار, حدیث چهارم است ;زیرا در آن , توجیه یاد شده جارى نیست وبه صراحت مى گوید که ترکه پیامبر یا پیامبران به عنوان ((صدق در حقیقت )) باید ضبط شود.
اکـنـون سـؤال مـى شـود کـه اگر هدف حدیث این است که این حکم در باره تمام پیامبران نافذ وجـارى اسـت , در ایـن صـورت مـضمون آن مخالف قرآن مجید بوده , از اعتبار ساقط خواهد شد واگـر مـقـصود این است که این حکم تنها در باره پیامبر اسلام جارى است وتنها او در میان تمام پـیـامـبـران چنین خصیصه اى دارد, در این صورت , هرچند با آیات قرآن مباینت ومخالفت کلى نـدارد, ولى عمل به این حدیث در برابر آیات متعدد قرآن در خصوص ارث ونحوه تقسیم آن میان وارثـان , که کلى وعمومى است وشامل پیامبر اسلام نیز هست , مشروط بر این است که حدیث یاد شـده آنـچنان صحیح ومعتبر باشد که بتوان با آن آیات قرآن را تخصیص زد, ولى متاسفانه حدیث یاد شده , که خلیفه اول بر آن تکیه مى کرد, از جهاتى فاقد اعتبار است که هم اکنون بیان مى شود.
1ـ از مـیـان یـاران پیامبر اکرم (ص ), خلیفه اول در نقل این حدیث متفرد است واحدى از صحابه حدیث یاد شده را نقل نکرده است .
اینکه مى گوییم وى در نقل حدیث مزبور متفرد است گزافه نیست , زیرا این مطلب از مسلمات تـاریخ است , تا آنجا که ابن حجر تفرد او را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او مى گرفته است !(1)آرى , تـنها چیزى که در تاریخ آمده این است که در نزاعى که على ـ علیه السلام ـ با عباس در بـاره مـیراث پیامبر داشت (2) عمر در مقام داورى میان آن دو به خبرى که خلیفه اول نقل کرده استناد جست ودر آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.
(3)ابـن ابـى الـحـدیـد مـى نویسد:پس از درگذشت پیامبر, ابوبکر در نقل این حدیث متفرد بود واحدى جز او این حدیث را نقل نکرد.
آرى , برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده اند.
(1)بـنابر این , آیا صحیح است که خلیفه وقت , که خود طرف دعوا بوده است , به حدیثى استشهاد کـنـد کـه در آن زمـان جز او کسى از آن حدیث اطلاع نداشته است ؟
ممکن است گفته شود که قـاضـى در مـحـاکـمه مى تواند به علم خود عمل کند وخصومت را با علم وآگاهى شخصى خود فـیصله دهد, وچون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است مى توانسته به آرى , خـود پیامبر شنیده بوده است مى توانسته به علم خود اعتمادکندو آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند وبر اساس آن داورى کند.
ولـى مـتاسفانه کارهاى ضد ونقیض خلیفه و تذبذب وى در دادن فدک ومنع مجدد آن (که شرح مـبـسـوط آن پـیـشتر آمد), گواه بر آن است که وى نسبت به صحت خبر مزبور یقین واطمینان نداشته است .
بنابر این ,چگونه مى توان گفت که خلیفه در بازداشتن دخت گرامى پیامبر(ص ) از میراث پدر به عـلـم خـویش عمل کرده وکتاب خدا را با حدیثى که از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است ؟
2ـ چـنـانـچـه حـکـم خداوند در باره ترکه پیامبر این بوده است که اموال او ملى گردد ودر مصالح مـسلمانان مصرف شود, چرا پیامبر (ص ) این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت ؟
آیا معقول است کـه پـیـامبر اکرم (ص ) حکم الهى را از دخت گرامى خود که حکم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟
یا اینکه به او بگوید, ولى او آن را نادیده بگیرد؟
نه , چنین چیزى ممکن نیست .
زیـرا عصمت پیامبر (ص ) ومصونیت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است که چنین احتمالى در باره آنان برود.
بـلـکـه باید انکار فاطمه ـ علیها السلام ـ را گواه بر آن بگیریم که چنین تشریعى حقیقت نداشته اسـت وحـدیـث مزبور مخلوق اندیشه کسانى است که مى خواستند, به جهت سیاسى , وارث بحق پیامبر را از حق مشروع او محروم سازند.
3ـ اگـر حـدیثى که خلیفه نقل کرد به راستى حدیثى صحیح واستوار بود, پس چرا موضوع فدک در کـشـاکش گرایشها وسیاستهاى متضاد قرار گرفت وهر خلیفه اى در دوران حکومت خود به گـونه اى با آن رفتار کرد؟
با مراجعه به تاریخ روشن مى شود که فدک در تاریخ خلفا وضع ثابتى نداشت .
گـاهى آن را به مالکان واقعى آن باز مى گرداندند واحیانا مصادره مى کردند, وبه هرحال , در هر عصرى به صورت یک مسئله حساس وبغرنج اسلامى مطرح بود.
(1)چـنـانـکـه پـیـشتر نیز ذکر شد, در دوران خلافت عمر, فدک به على ـ علیه السلام ـ وعباس بازگردانیده شد.
(2) در دوران خلافت عثمان در تیول مروان قرار گرفت .
در دوران خـلافـت مـعـاویـه وپـس از درگـذشت حسن بن على ـ علیه السلام ـ فدک میان سه نفر(مروان , عمرو بن عثمان , یزید بن معاویه ) تقسیم شد.
سـپـس در دوران خـلافت مروان تماما در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد.
عمر بن عبد العزیز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گردانید.
وقتى یزید بن عبد الملک زمام امور را به دست گرفت آن را از فرزندان فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گـرفت وتا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مى گشت , تا اینکه خلافت آنان منقرض شد.
در دوران خلافت بنى عباس فدک از نوسان خاصى برخوردار بود.
ابو العباس سفاح آن را به عبد اللّه بن حسن بن على ـ علیه السلام ـ ازگردانید.
ابو جعفر منصور آن را بازگرفت .
مهدى عباسى آن را به اولاد فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گردانید.
موسى بن مهدى وبرادر او آن را پس گرفتند.
تا اینکه خلافت به مامون رسیدو او فدک را بازگردانید.
وقتى متوکل خلیفه شد آن را از مالک واقعى بازگرفت .
(1)اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر (ص ) از ترکه او حدیث مسلمى بود, فدک هرگز چنین سرنوشت تاسف آورى نداشت .
4ـ پـیـامـبـر گرامى (ص ) غیر از فدک ترکه دیگرى هم داشت ,ولى فشار خلیفه اول در مجموع ترکه پیامبر بر فدک بود.
از جـمـلـه اموال باقى مانده از رسول اکرم (ص ) خانه هاى زنان او بود که به همان حال در دست آنـان بـاقـى ماند وخلیفه متعرض حال آنان نشدوهرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانه ها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خود پیامبر بوده است یا اینکه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است .
ابـوبکر, نه تنها این تحقیقات را انجام نداد, بلکه براى دفن جنازه خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم (ص ) از دختر خود عایشه اجازه گرفت , زیرا دختر خود را وارث پیامبر مى دانست !ونه تنها خانه هاى زنان پیامبر را مصادره نکرد, بلکه انگشتر وعمامه وشمشیر ومرکب ولباسهاى رسول خدا (ص ) را, که در دست على ـ علیه السلام ـ بود, از او باز نگرفت وسخنى از آنها به میان نیاورد.
ابـن ابـى الـحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت مى شود که مى خواهد توجیهى براى آن از خود بتراشد, ولى توجیه وى به اندازه اى سست وبى پایه است که شایستگى نقل ونقد را ندارد.
(1)آیـا مـحرومیت از ارث مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان او مى شد, یا اینکه اساسا هـیچ نوع محرومیتى در کار نبوده وصرفا انگیزه هاى سیاسى فاطمه ـ علیها السلام ـ را از ترکه او محروم ساخت ؟
5ـ چنانچه در تشریع اسلامى محرومیت وارثان پیامبر اکرم (ص )از میراث او امرى قطعى بود, چرا دخت گرامى پیامبر (ص ), که به حکم آیه ((تطهیر)) از هر نوع آلودگى مصونیت دارد, در خطابه آتشین خود چنین فرمود:((یابن ا بی قح افة ا فی کت اب اللّه ا ن ترث ا ب اک و لا ا رث ا بی ؟
لقد جئت شیئا فریا.
ا فـعـلى عمد ترکتم کت اب اللّه فنبذتموه وراء ظهورکم و و زعمتم ا ن لا حظوة لی و لا ارث من ا بی و لا رحم بیننا؟
ا فخصکم اللّه بیة ا خرج ا بی منه ا ا م هل تقولون : ا ن ا هل ملتین لا یتوارث ان ؟
ا و لـست ا نا و ا بی من ا هل ملة واحدة ا م ا نتم ا علم بخصوص القرآن و عمومه من ا بی وابن عمی ؟
فدونکه ا مخطومة مرحولة تلق اک یوم حشرک فنعم الحکم اللّه و الزعیم محمد و الموعد القی امة و عند الساعة یخسر المبطلون )).
(2)اى پسر ابى قحافه ! آیا در کتاب الهى است که تو از پدرت ارث ببرى ومن از پدرم ارث نبرم ؟
امر عجیبى آوردى ! آیا عمدا کتاب خدا را ترک کردید وآن را پشت سر انداختید وتصور کردید که من از تـرکـه پـدرم ارث نـمـى بـرم وپـیـوند رحمى میان من واو نیست ؟
آیا خداوند در این موضوع آیه مخصوصى براى شما نازل کرده ودر آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است , یااینکه مى گویید پیروان دو کیش از یکدیگر ارث نمى برند؟
آیا من وپدرم پیرو آیین واحدى نیستیم ؟
آیا شما به عموم وخصوص قرآن از پدرم وپسرعمویم آگاه ترید؟
بگیر این مرکب مهار وزین شده را که روز رستاخیز با تو روبرو مى شود.
پس , چه خوب داورى است خداوند وچه خوب رهبرى است ص ) با حا.
میعاد من وتو روز قیامت ; وروز رستاخیز باطل گرایان زیانکار مى شوند.
آیا صحیح است که با این خطابه آتشین احتمال دهیم که خبر یاد شده صحیح واستوار بوده است ؟
این چگونه تشریعى است که صرفا مربوط به دخت گرامى پیامبر (ص ) وپسر عم اوست وآنان خود از آن خـبـر نـدارنـدوفرد بیگانه اى که حدیث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است ؟
!در پایان این بـحـث نکاتى را یاد آور مى شویم : الف ) نزاع دخت گرامى پیامبر ( میعاد من و ) با حاکم وقت در باره چهار چیز بود:1ـ میراث ه در این موضوع بح.
2ـ فـدک , که پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود ودر زبان عرب به آن ((نحله )) مى گویند.
3ـ سهم ذوى القربى , که در سوره انفال آیه 41 وارد شده است .
4ـ حکومت و ولایت .
در خطابه حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ واحتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است .
از این رو, گاهى لفظ میراث وگاه لفظ ((نحله )) به کار برده است .
ابـن ابى الحدید(در ج 16, ص 230 شرح خود بر نهج البلاغه ) به طور گسترد2ـ فدک , که پیامبر در این موضوع بحث کرده است .
ب ) بـرخـى از دانـشـمـنـدان شیعه مانند مرحوم سید مرتضى ـ ره ـ حدیث ((لا نورث م ا ترکن ا صدقة )) را به گونه اى تفسیرکرده اند که با ارث بردن دخت پیامبر (ص ) منافاتى ندارد.
ایـشـان مـى گـویند که لفظ ((نورث )) به صیغه معلوم است و((ما))ى موصول , مفعول آن است ولفظ ((صدقه )), به جهت حال یا تمیز بودن , منصوب است .
در ایـن صـورت , مـعنى این حدیث چنین مى شود:آنچه که به عنوان صدقه باقى مى گذاریم به ارث نمى نهیم .
نـاگـفـته پیداست که چیزى که در زمان حیات پیامبر (ص ) رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست واین مطلب غیر آن است که بگوییم پیامبر اکرم (ص ) هرگز از خود چیزى را به ارث نمى گذارد.
امـا این تفسیر خالى از اشکال نیست , زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر (ص ) ندارد, بلکه هر فرد مـسـلـمـان کـه مالى را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمى گیرد وهرگز به اولاد او نمى رسد, خواه پیامبر باشد خواه یک شخص عادى .
ج ) مجموع سخنان دخت گرامى پیامبر (ص ), چه در خطابه آتشین آن حضرت وچه در مذاکرات او بـا خلیفه وقت , مى رساند که فاطمه ـ علیها السلام ـ از وضع موجود سخت ناراحت بوده است وبر مخالفان خود خشمگین , وتا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است .
خـشـم فاطمه ـ علیها السلام ـ چنانکه گذشت , مناظره واحتجاج دخت گرامى پیامبر (ص ) با ابـوبکر به نتیجه نرسید وفدک از زهرا ـ علیها السلام ـ گرفته شد وآن حضرت چشم از این جهان بربست در حالى که بر خلیفه خشمگین بود.
این مطلب از نظر تاریخ چنان روشن است که هرگز نمى توان آن را انکار کرد.
بخارى , محدث معروف جهان تسنن , مى گوید:وقتى خلیفه , به استناد حدیثى که از پیامبر (ص ) نقل کرد, فاطمه رااز فدک بازداشت او بر خلیفه خشم کرد ودیگر با او سخن نگفت تا درگذشت .
(1)ابـن قـتـیـبـه در کتاب ((الامامة والسیاسة ))(ج 1, ص 14) نقل مى کند:عمر به ابوبکر گفت :برویم نزد فاطمه , زیرا ما او را خشمگین کردیم .
آنان به در خانه زهرا آمدند واذن ورود خواستند.
وى اجازه ورود نداد.
تا آنکه با وساطت على وارد خانه شدند.
ولى زهرا روى از آن دو برتافت وپاسخ سلامشان مبر شنی.
پـس از دلجویى از دخت پیامبر وذکر اینکه چرا فدک را به او نداده اند, زهرا در پاسخ آنان گفت : شـمـا را بـه خـدا سـوگند مى دهم , آیا از پیامبر شنیده اید که فرمود رضایت فاطمه رضایت من وخـشـم او خـشم من است ; فاطمه دختر من است , هرکس او را دوست بدارد مرا دوست داشته وهرکس او را راضى سازد مرا راضى ساخته است .
وهـر کس زهرا را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است ؟
در این موقع هر دو نفر تصدیق کردند که از پیاپس از دلجبر شنیده اند.
زهـرا ـ عـلیها السلام ـ افزود:من خدا وفرشتگان را گواه مى گیرم که شما مرا خشمگین کردید ومرا راضى نساختید, واگر با پیامبر ملاقات کنم از دست شما به او شکایت مى کنم .
ابوبکر گفت :من از خشم پیامبر وتو به خدا پناه مى برم .
در ایـن مـوقع خلیفه شروع به گریه کرد وگفت : به خدا من پس از هر نمازى در حق تو دعا مى کنم .
این را گفت وگریه کنان خانه زهرا را ترک کرد.
مردم دور او را گرفتند.
وى گفت :هر فردى از شما با حلال خود شب را با کمال خوشى به سر مى برد, در حالى که مرا در چنین کارى وارد کردید.
من نیازى به بیعت شما ندارم .
مرا از مقام خلافت عزل کنید.
(1)مـحـدثان اسلامى , به اتفاق , این حدیث را از پیامبر گرامى (ص ) نقل کرده اند که :((فاطمة بضعة منی فمنا غضبه ا ا غضبنی )).
(2)فاطمه پاره تن من است .
هرکس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است .





برچسب ها : فدک  ,
      

سلام و لعن در زیارتنامه ها

بسم رب الشهدا

سلام و لعن در زیارتنامه ها
وهّابى ها معتقدند سلام و یا نفرین بر مردگان شرک است ! شنیدم که امام جماعت مسجدالنّبى گفته است : افتخار مى کنم که چهل سال است به پیامبر، سلام نکرده ام !
خوب ، اگر سلام به انبیا شرک است ، پس نعوذ باللّه خدا هم مشرک است ، چون خود خداوند به پیامبرانش سلام مى کند؛ (سلام على نوح )
، (سلام على ابراهیم )، (سلام على موسى و هارون )، (سلام على ال یاسین )، (سلام على المرسلین ).
در قرآن ، هم سلام داریم و هم لعن ؛ در آیات متعدّد خداوند ظالمان را لعن کرده است و ما نیز در زیارتى همچون زیارت عاشورا، کسانى را که در حقّ اهل بیت پیامبر ظلم کرده اند، لعن مى کنیم . (لعنهم اللّه )
، (قاتلهم اللّه )



      

چه بدبنده ای است...

بسم الله الرحمن الرحیم

چه بدبنده ای است...

روایت شده است که خداى تعالى در یکى از کتاب هایش فرموده است :بنده ام ! آیا این خوب و زیباست که تو در حال مناجات با من ، به چپ و راست توجه نمایى و با بنده اى چون خودت ، تکلم کرده ، مرا رها نمایى ؟! آیا چون با یکى از برادرانت ، تکلم مى نمایى ، از ادب به دور نیست که به کسى جز او توجه و التفات نمایى ؟! ولى تو با او چنین نمى کنى و در مقابلش ‍ ادب را نگاه مى دارى ؛ در حالى که ادب را در محضر من رعایت نمى کنى ! پس ، چه بد بنده اى است ، کسى که چنین باشد!



      

چه قساوت وغفلتی

به نام خدا

چه قساوت وغفلتی

گورکن ها که پشت هم روزانه چه قدر مرده ها را در قبر مى گذارند خودشان چه قدر قساوت و غفلت دارند. گویا این گونه شغل هاى بنده و جنابعالى و گورکن قساوت و غفلت مى آورد و انسان بدان ها معتاد مى شود. خداى متعال عاقبت را خیر کند.



      

سبک شمردن نماز

سبک شمردن نماز
فاطمه زهرا علیها السّلام از پدرش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل مى کند که هر کس نماز را سبک شمارد، در دنیا و در قبر وبرزخ و در قیامت ، به پانزده بلا گرفتار مى شود از قبیل :
1- برکت از عمر و مال او برداشته مى شود.
2- نورانیت صالحان را از دست مى دهد و کارهایش بى پاداش مى ماند.
3- نه دعایش مستجاب مى شود و نه مشمول دعاى خوبان مى شود.
4- لحظه مرگ با عطش و گرسنگى و ذلیلانه مى میرد.
5 - انواع فشارها وبلاها در قبر وبرزخ نصیبش مى شود.
6- در قیامت حساب و عذاب سخت داشته و از لطف خداوند محروم است



      

نماز و دعا

نماز و دعا
علاوه بر دعاهایى که در قنوت مى خوانیم ، هر نمازگزار با گفتن جمله ((اهدنا الصراط المستقیم ))از خداوند بهترین نعمت ها را که نعمت هدایت است مى خواهد. هم قبل از شروع به نماز یک سرى دعا وارد شده وهم در تعقیب نماز. به هر حال هر کس نماز بخواند، اهل دعا ونیایش هم مى شود.
البتّه دعا کردن هم آدابى دارد، اوّل باید از خداوند متعال تمجید کرد، بعد گوشه اى از نعمت هاى او بخصوص نعمت معرفت و اسلام و عقل و علم و ولایت و قرآن را نام برد و از او تشکّر کرد، بر پیامبرش صلوات فرستاد و بعد بدون آن که کسى بفهمد، یادى از خطاهاى خود کرد و از او عذر خواست ، بعد صلوات فرستاد و دعا کرد آن هم دعا به همه مردم و والدین و کسانى که بر ما حقّ دارند.
نماز نیز آمیخته اى از توصیف وحمد خدا وبیان نعمت هاى او و طلب هدایت و رحمت اوست و با
((دعا)) پیوندى عمیق دارد.



      

آمادگى براى سفر آخرت

آمادگى براى سفر آخرت

هر گرفتارى که بر خود تحمیل کرده‏ایم از طریق نیرنگ دنیاست و چون این خطر زیاد است، امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن را بیش از خطرهاى دیگر یادآور شده است، چنانکه مى‏فرماید: حریم قلب خود را از غبار دنیاگرایى پاک کنید و شیفته زندگى جاوید اخروى باشید:

«کونوا عن الدنیا نزاها و الى الاخرة ولاها» (10) .

همچنین آن حضرت، هر شب پس از نماز عشاء و پیش از آن که نمازگزاران پراکنده شوند با صداى رسا مى‏فرمود:

«تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل و اقلوا العرجة على الدنیا و انقلبوا بصالح ما بحضرتکم من الزاد» (11)

آماده مسافرت باشید; زیرا نداى مرگ براى شما سرداده شده است. اما این منادى کیست و چرا ما نداى رحیل را نمى‏شنویم؟ آیا نداى رحیل،همان کلمات طیبه تکبیر و تهلیل است که در تشییع جنازه گفته مى‏شود؟ و آیا این ندا به لسان مقال مردم ست‏یا به لسان حال خود انسان و یا به لسان مقال ملائکه موکل قبض ارواح؟ به هر تقدیر، فرمودند: کم معطل شوید و خود را سرگرم نکنید; بالاخره چیزى باید پشتیبان و پشتوانه شما در این سفر باشد. آن زاد و توشه را به عنوان پشتیبان، حمل کرده همراه ببرید; زیرا احدى به کمک شما نمى‏آید. البته درک این معنا بسیار سخت است.

ما مى‏پنداریم همان گونه که در دنیا به فرزندانمان علاقمندیم و آنها دشواریهاى ما را برطرف مى‏کنند، پس از مرگ نیز این علاقه‏هست و آنان هم مشکل ما را حل مى‏کنند; در حالى که چنین نیست. عده ناشناسى را فرض کنید که از شرق و غرب و شمال و جنوب زمین به مکه مشرف شده‏اند و هر یک به زبان خاصى سخن مى‏گوید. اینها که از چهار اقلیم با چهار فرهنگ و زبان آمده‏اند در اتاقى، دوستانه با هم در دوران حج، به سر مى‏برند، و با پایان یافتن مناسک و مراسم حج هر کس به دیار خود مى‏رود و شاید در همه عمر نیز یکدیگر را نبینند. سرنوشت کسانى هم که در خانه‏اى به عنوان پدر، مادر، برادر و خواهر جمعند چنین است. خانه دنیا، مسافرخانه‏اى بیش نیست.

مسافرخانه را «خان » مى‏گفتند و خان که در روایات و کلمات عرب آمده، همان خانه یا مسافرخانه است. در این مسافرخانه، چند نفر کنار هم جمع شده،موقتا زندگى مى‏کنند و بعد هم که مرگ آنان فرا مى‏رسد از یکدیگر جدا مى‏شوند و هیچ کس به فکر دیگرى نیست. از این رو هر شب حضرت على (علیه السلام) مى‏فرمود: بارها را ببندید و آماده مسافرت باشید. هم‏اکنون نیز مناسب است در هر مسجدى بعد از نماز عشاء، هنگام تفرق نمازگزاران از مسجد، جمله «تجهزوا رحمکم الله‏» یا ترجمه آن به گوش آنان برسد.





برچسب ها : مرگ  ,
      

ضرورت شناخت اعجاز قرآن‏

به نام خدا

ضرورت شناخت اعجاز قرآن‏

قرآن کریم، بیکرانه است، و قلمروهاى گونه‏گون دارد، لکن شناخت اعجاز آن ابتدایى‏ترین، اصیل‏ترین و ضرورى‏ترین شناخت‏هاست چون:

1- میلیونها مسلمان بر این باورند که قرآن معجزه است. این باور، باید متکى بر بینشى استدلالى، آگاهانه و دلیلمند باشد نه تقلیدگرایانه یا تعبدى. ما هم براى خویش و هم براى آگاهاندن دیگران به ویژه غیر همکیشان، نیاز شدید به استدلال فراگرد اعجاز قرآن داریم.به همین انگیزه بوده است که برخى از علماء اهل سنت شناخت اعجاز قرآن را واجب کفائى شمرده‏اند.به طور کلى هر پذیرش و هر نقد و انکارى باید آگاهانه و عاقلانه باشد و پذیرش اعجاز قرآن نیز باید اینگونه باشد.

2- قرآن، سند نبوت پیامبر گرامى است خود سندیت قرآن متکى به معجزه بودن آنست بدین معنا اعجاز قرآن هم سند خود قرآن است، و هم سند نبوت پیامبر گرامى- صلى اللّه علیه و آله و سلم.علامه طباطبائى فرموده‏اند: «این بحث (معجزه) عقلى است و تنها از راه استدلال عقلى مى‏توان آن را ثابت کرد، و هیچگونه تعبد و تقلیدى در آن تأثیر ندارد. زیرا اگر هم فرض کنیم که نبى یا امام معصومى به وجود معجزه با صراحت خبر دهد، ثبوت صدق خبر وى از راه عصمت نبوت، و ثبوت نبوت نیز از راه معجزه خواهد بود، و بالأخره مى‏رسد به جایى که خودبه‏خود باید ثابت شود نه از راه تعبد و تقلید.» اعجاز از نظر عقل و قرآن نوشته علامّه طباطبائى/ 6.

هست قرآن مر تو را همچون عصا

 

کفرها را بر درد چون اژدها

     

مولوى‏

3- معجزات پیامبران پیشین در مقاطع ویژه‏اى از زمان اتفاق افتاده و سپرى شده است، اینک ما براى تصدیق پیامبران پیشین نیز باید به اعجاز قرآن تکیه کنیم چون تنها قرآن معجزه جاویدان است.

4- باور به رسول اکرم- صلى اللّه علیه و آله و سلم- انگیزه باور به امامان پاک است ولى اساس اعتقاد به رسول خدا تصدیق اعجاز قرآن است، پس اعجاز قرآن، انگیزه به واسطه تصدیق ائمه- علیهم السلام- نیز هست.

5- معجزات پیامبران پیشین هیچگاه کتاب نبوده است تنها کتاب معجزه و تنها معجزه کتاب، قرآن است. در میان همه معجزات پیامبران، تنها قرآن، است که کتاب است و ماهیت فرهنگى، عقلى و علمى دارد.

انسان همزمان ما که در تهاجم بیدریغ فرهنگها، همه اصالتهاى خویش را از دست داده است، چون کویرى عطشناک معجزه فرهنگى را انتظار مى‏کشد، و انسانى که در قربانگاه فرهنگهاست به جز معجزه فرهنگى راهى ندارد.

6- هر کتابى در جهان، ویژگى بارزى دارد. که با آن ویژگى از کتابهاى دیگر، جدایى مى‏یابد، ویژگى بارز و اصیل قرآن، اعجاز آن است. این بزرگترین مرزى است، که به قرآن، اصالت ماورایى مى‏بخشد، و او را از همه کتابهاى موجود در جهان جدا مى‏کند.

7- بى‏تردید قرآن کریم کارسازترین کتاب در سرنوشت مردم جهان بوده است. قرآن نه تنها در سرنوشت مسلمانان تأثیر ژرف داشته بل در فرهنگ و تمدن و سرنوشت مردم جهان اثر گذارده، پس قرآن کریم به عنوان عامل اعجازگر در سرنوشت ملل جهان باید کاویده شود.

8- درک و شناخت آگاهانه اعجاز قرآن، پذیرش آن را آسان مى‏کند، بدان قداست مى‏بخشد. برتریها و شگفتیهایش را به تبلور مى‏نشاند آن را از قلمرو چیزهاى عادى فراتر مى‏برد و فرآیندهاى بسیارى را در پى‏دارد.

در روند تاریخ اسلام، برخى باور به «صرفه» داشته‏اند، معتزله از این گروهند. باورمندان به «صرفه» مى‏گویند: خداوند متعال مردم را از مانندآورى براى قرآن باز مى‏دارد. و گر نه مردم مى‏توانستند مانندآورى کنند. این عقیده، بازتاب‏هاى فاسد بسیارى دارد:

الف- بر این اساس، قرآن، معجزه نیست بل خداوند، معجز است.

ب- بنا بر این باور، باید همه والاییها و شگفتیهاى خارق‏العاده قرآن را نادیده بگیریم، و بگوییم: قرآن، عادى است و توان مانندسازى هست لیکن خدا مانع است.

ج- براساس عقیده به «صرفه» قرآن یک تافته جدا بافته‏ایست در میان همه معجزات، چون هیچ‏کس نسبت به معجزات دیگر، «صرفه» را نپذیرفته و معلوم نیست چرا عقیده به صرفه یک دفعه درباره قرآن پدید آمده است.

د- عقیده به صرفه را (نسبت به قرآن) نه عقل و علم مى‏پذیرد، نه جایى در روایات دارد.

***

خود بگیر این معجزه چون آفتاب‏

 

صد زبان و نام او ام الکتاب‏

     

مولوى‏

واژه معجزه از مصدر اعجاز است، و اعجاز، در لغت به معناى ناتوان یافتن، از دست رفتن، و به ناتوانى کشاندن است.

معجزه در بینش و فرهنگ اعتقادى ما به معناى کار شگفتى است که پیامبران، علیرغم قانونمندیهاى طبیعى و عادى براى اثبات ادعاى خویش انجام مى‏داده‏اند. انجام آن کار شگفت همزمان با ادعاى پیامبرى بوده، و دیگران از انجام آن کار ناتوان بوده‏اند.

«معجزه» از سویى پیوند ماورایى پیامبران را اثبات مى‏کرده، و از دیگر سو انگیزه گرایش توده‏ها مى‏شده است. این کار شگفت (معجزه) براساس لطف و حکمت خداوندى از دست غیر پیامبران برنمى‏آید. به همین انگیزه «معجزه» بهترین سند براى شناسایى و آزمایش پیامبران است. و در این راستاست که پیوسته ادعاى پیمبرى با ارائه معجزه و یا با درخواست معجزه همراه بوده است.

واژه عجز (ناتوانى) و مشتقات آن در قرآن، شریف آمده است ولى نه براى تبیین اعجاز قرآن مانند «أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ» آیه 31 سوره مائده.و «فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ». آیه 32 سوره احقاف.

در تعریف معجزه گفته‏اند: «امر خارق العاده، مقرون بالتحدى سالم عن المعارضه» معجزه کارى است علیرغم قانونمندیهاى عادى همراه با دعوت به همانندآورى و سالم از معارضه.

واژه معجزه در قرآن پایدار، براى خود قرآن یا معجزات پیامبران به کار نیامده است، لیکن خداوند، نسبت به قرآن «تحدّى» کرده است. «تحدّى» یعنى دعوت به مانندسازى و همانندآورى.

آیات تحدّى‏

«قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى‏ مِنْهُما».سوره قصص، آیه 49.

بگو: کتابى از جانب خدا بیاورید که از این دو، هدایت‏کننده‏تر باشد.

«فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ».سوره طور، آیه 34.

اگر راست مى‏گویند سخنى همانند قرآن بیاورند.

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً».سوره اسراء، آیه 88.

بگو: سوگند؛ اگر انس و جن گرد آیند تا همانندى براى قرآن بیاورند، نمى‏توانند حتى اگر برخى پشتوانه برخى دیگر قرار گیرند.

«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». سوره هود، آیه 13.

آیا کفرپیشگان مى‏گویند: رسول، قرآن را به هم بافته، بگو اگر راست‏مى‏گویید هر که را غیر خدا مى‏خواهید دعوت کنید، و ده سوره همانند قرآن بیاورید.

«وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». سوره بقره، آیه 23.

در این آیه خواسته شده است که همانند یک سوره قرآن را بیاورند.

گفت گر آسان نماید این به تو

 

اینچنین آسان یکى سوره بگو

 


      

حسن ظن به خدا

به نام خدا

حسن ظن به خدا

امیدوار و خوش گمان به خداوند، پس از لغزیدن و اشتباه امید عفو و بخشش داردو با این امید از خواب برمى‏خیزد. جمله‏اى که در دعاى نورانى کمیل آمده:

«ما هکذا الظن بک و لا المعروف من فضلک‏»

در دنیا هم جا دارد و اختصاصى‏به آخرت ندارد. حسن ظن به خدا این است که انسان، با «کریم‏»، «ستار» و «غفار» روبروست. در این صورت، سعى مى‏کند که به جنگ کریم نرود و اگر اشتباهى مرتکب شد، از جامه کرامت کریم، مددى بگیرد و خود را با آن‏بپوشاند و به این ترتیب، این حسن ظن، مایه نجات انسان است. در قیامت اگرکسى را که در دنیا پرده دین را ندرید و با اعتراف به حرمت گناه، گناه کرد و گفت:

«ربنا غلبت علینا شقوتنا» (84)

بخواهند به دوزخ ببرند، عرض مى‏کند:

«ما هکذا الظن بک‏»:

خدایا، گمانم این نبود که مشمول گذشت‏شما نشوم، ندامى‏رسد: پس گمانت چه بود؟ عرض مى‏کند: گمان من این بود که من با ستار، کریم، غفار، حنان و منان روبرویم; نه با قهار. آنگاه دستور مى‏رسد که او را عفو کنید.

ولى اگر در دنیا این عقیده حاصل نباشد، در آخرت این مطلب هرگز به زبان کسى جارى نخواهد شد. انسان باید در دنیا به این معنا معتقد و سیرت و سنت او با این اعتقاد، آمیخته باشد تا در آخرت بتواند چنین سخنى را بگوید. چون هیچ کس در آن روز، بدون اذن خدا حرف نمى‏زند و حرف آن روز هم جز حق و صدق، چیزى دیگر نخواهد بود.

بنابراین، اگر کسى با خدا سخنى گفت و عرض کرد:

«ما هکذا الظن بک و لا المعروف من فضلک‏».

معلوم مى‏شود عمرى را در دنیا با همین سنت‏حسنه گذرانده که در آن روز به او اجازه چنین درخواستى را مى‏دهند. البته این طور نیست که خدا همگان را ببخشد; بلکه:

«یغفر لمن یشاء» (85) :

هر کسى را خودش مصلحت‏بداند مى‏بخشد و چون حکیم على‏الاطلاق است، خواست او بر اساس حکمت است، و از آسیب مشیت جزافى و اراده گزافى مصون است.






      

توکّل ،ذکر آیات و اخبار

به نام خدا

توکّل ،ذکر آیات و اخبار

قال اللّه تعالى فى یونس: وَ قالَ مُوسى‏ یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ‏، 348 یعنى اگر ایمان و اسلام دارید لازمه هر دو توکل است. و فى هود (ع): فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها، 349 یعنى از کید و تعجیل شما در اذیت من باک ندارم زیرا که تأثیر هر چیزى به اذن خدا و به دست خداست. و فى یوسف (ع): وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ‏، 350 یعنى اى پسران من اگر متفرق باشید از چشم زخم دورترید و چشم از اسباب هلاکت است و لکن اعتماد من به خداوند اسباب است که جز او احدى را حکم و تأثیرى بالاستقلال نیست. و فى ابراهیم (ع): وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى‏ ما آذَیْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ‏، 351 یعنى توکل موقوف به هدایت سبل است، تا هدایت خاصى از خدا نباشد توکل نباشد. و در طلاق فرمود: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ‏. 352 ببین مقام توکل را از مقام تقوى چقدر برتر نمود و به جهت تأکید در آخر فرمود به درستى که خداست که هر چه خواهد به انجام مى‏رساند نه غیر او. پس لازمه عقل، قطع نظر از غیر اوست و اعتماد بر اوست و بس. و آیات بسیار است.

و قال الخاتم (ص) لو انّکم تتوکّلون على اللّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا. 353 قال و من انقطع الى اللّه کفاه اللّه کلّ مؤنة و رزقه من حیث لا یحتسب و من انقطع الى الدّنیا وکّله اللّه الیها. 354 و قال من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما عند اللّه اوثق منه ممّا فى یده. 355 و عن الصّادق (ع): انّ الغنى و العزّ یجولان فاذا ظفرا بموضع التّوکّل اوطنا. 356 رسول خدا (ص) فرمود که اگر شما درست توکل به خدا کنید هرآینه روزى دهد شما را به همان طور که روزى دهد مرغان را که صبح با شکم خالى مى‏روندو عصر با شکم سیر بر مى‏گردند. فرمود هر که منقطع شود به سوى خدا، کفایت نماید خدا جمیع مهمات او را و روزى دهد او را از جائى که گمان او نرود و هر که منقطع شود به سوى دنیا، خدا کار او را به دنیا واگذارد. و فرمود هر که خوشش مى‏آید که غنیترین مردم باشد پس وثوق او به آنچه در نزد خداست بیشتر باشد از آنچه در دست خودش مى‏باشد. صادق (ع) فرمود بى‏نیازى و عزت مى‏گردند و هر جا که توکل را دیدند همانجا وطن مى‏کنند. و عنه (ع) انّه قرأ فى بعض الکتب انّ اللّه تعالى یقول و عزّتى و جلالى و ارتفاعى على عرشى لأقطّعنّ امل کلّ مؤمّل غیرى بالیأس و لاکسونّه ثوب المذلّة عند النّاس و لانحّینّه من قربى و لابعّدنّه من وصلى. أ یؤمل غیرى فى الشّدائد و الشّدائد بیدى و یرجو غیرى و یقرع بالفکر باب غیرى و بیدى مفاتیح الابواب و هى مغلّقة و بابى مفتوح لمن دعانى فمن ذا الّذى امّلنى لنوائبه فقطعته دونها و من ذا الّذى رجانى لعظیمه فقطعت رجائه منّى جعلت امال عبادى عندی محفوظة فلم یرضوا بحفظى و ملأت سمواتى ممّن لا یملّ من تسبیحى و امرتهم ان لا یغلقوا الابواب من بین عبادى فلم یثقوا بقولى أ لم یعلم من طرقته نائبة من نوائبى انّه لا یملک کشفها احد غیرى أ فیرانی ابدأ بالعطاء قبل المسألة ثمّ اسأل فلا اجیب سائلى أ بخیل انا فیبخلنى عبدى او لیس الجود و الکرم لى او لیس العفو و الرّحمة بیدى او لیس انا محلّ الامال فمن یقطعها دونى افلا یخشى المؤمّلون ان یؤمّلوا غیرى فلو انّ اهل سمواتى و اهل ارضى امّلوا جمیعا ثمّ اعطیت کلّ واحد منهم مثل ما امّل الجمیع ما انتقص من ملکى مثل عضو ذرّة و کیف ینقص ملک انا قیّمه فیا بؤسا للقانطین من رحمتى و یا بؤسا لمن عصانى و لم یراقبنى. 357 صادق (ع) فرمود که من خواندم در بعضى از کتابهاى آسمانى که خدا مى‏فرماید قسم به عزت و جلال خودم که هرآینه قطع خواهم نمود آرزوى هر که امیدش به غیر من باشد و بپوشانم او را در میان مردم لباس ذلّت و خوارى و او را از قرب خود برانم و از وصل خود دور نمایم. آیا در شدائد امید نجات از غیر من دارد با آنکه شدائد به دست من است؟ آیا در خانه مردم را مى‏کوبد با آنکه در دست من است کلید همه درها، و درها همه بسته است و در رحمت من همیشه باز است؟ آیا کى از من امیدوار بود که من امید او را بریدم؟ قرار داده‏ام آمال بندگان خود را محفوظ در نزد خود، پس به حفظ من راضى نشدند، و پر کرده‏ام آسمانهاى خود را از ملائکه که هرگز از تسبیح و عبادت من ملول نمى‏شوند و امر کرده‏ام ایشان را که درهاى مرا به روى بندگان من نبندند، باز اعتماد به قول من نکردند. آیا نمى‏داند آن که من او را مبتلا نموده‏ام‏که احدى غیر از من آن بلا را از او نتواند دفع نمود؟ آیا همچه مرا شناخته، که سؤال نکرده عطا مى‏کنم و چون سؤال کنند سائل خود را اجابت نمى‏کنم؟ آیا بخیلم من که بنده من با من بخالت مى‏کند؟ آیا جود و کرم از من نیست؟ آیا عفو و رحمت دست من نیست؟ منم محل آرزوها، پس کیست که بتواند آنها را ببرد؟ آیا نترسیدند آنان که از غیر من امیدوارند؟ من چنانم که اگر اهل جمیع آسمانها و اهل زمین همه حاجت داشته باشند و به هر یکى به قدر آرزوى همه بدهم هرآینه از ملک من به قدر ذره‏اى کم نخواهد شد.

بدا حال مأیوسان از رحمت من و بدا حال آن که مرا معصیت مى‏کند و مرا ملاحظه نمى‏کند.

انصاف این است که این حدیث قدسى را مضمونى است که کوه را به حرکت آورد و دریا را ساکن نماید و اگر بر آسمان خوانى، از گردش بازماند. افّ بر این قلوب قاسیه و نفوس عاصیه که به هیچ دوا مداوا نشوند. نستجیر باللّه.





برچسب ها : توکل  ,
      
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >